فصل پنجم‏
در بيان آنكه توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است، و اشاره به معنى حرص و اين كه از جنود جهل و ابليس و از لوازم فطرت محجوبه است بدانكه يكى از لطايف و حقايقى كه در فطرت تمام عائله بشرى، به قلم قدرت ازلى، ثبت و از احكام فطرت مخموره است، فطرت افتقار است.
و آن چنان است كه جميع سلسله بشر - بى استثناء احدى از آحاد - بى اختلاف رائى از آراء، خود را به هويّت ذاتيّه و به حسب اصل وجود و كمال وجود محتاج و مفتقر، و حقيقت خود را متعلق و مرتبط بيند. و فرضا اگر سلسله غير متناهيه [اى‏] از آنها تشكيل شود، جميع آحاد سلسله غير متناهيه به لسان
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 216
واحد، افتقار و احتياج خود را اعلام و اظهار كنند، بلكه اين حكم سارى و جارى در تمام موجودات ممكنه عالم است.
چنانچه اگر سلسله‏هائى غير متناهيه از حيوان و نبات و جماد و معدن و عنصر در عالم تشكيل شود، و فرضا كسى از آنها سؤال كند كه: شما در وجود و كمال وجود و آثار وجود، مستقل و مستغنى هستيد، همه به لسان ذاتى فطرى گويند: ما محتاج و مفتاق و مفتقر و مرتبط هستيم. پس از اين، اگر كسى از اين سلسله‏هاى غير متناهيه از موجودات، فرضا به طور احاطه و استغراق سؤال كند:
اى سلسله غير متناهيه از سعداء، و اى سلسله غير متناهيه از اشقياء، و اى سلسله غير متناهيه از حيوانات، و اى سلسله غير متناهيه نبات و معدن و عنصر و جنّ و ملائكه و امثال آن - هر چه در وهم و خيال و عقل از سلسله ممكنات آيد -، آيا شما محتاج به چه موجودى هستيد؟ همه آن آحاد سلسله‏ها به زبان گوياى فطرى و لسان واحد ذاتى گويند: ماها محتاجيم به موجودى كه چون خود ما محتاج و مفتقر نباشد، و ما مستظلّ از كاملى هستيم كه چون خود ما سلسله ممكنات، مستظلّ به غير نباشد، بلكه مستقل و تمام و كامل باشد. و آن كس كه از خود چيزى ندارد، و خود در ذات و صفات و افعال استقلال ندارد، و در همه جهات وجوديّه محتاج و مفتقر است، نتواند رفع احتياج ما كند، و سدّ خلّت و طرد اعدام از ما كند. و همه اين شعر را كه از لسان فطرت صادر شده، به لسان حال و ذات و فطرت مى‏خوانند:
ذات نايافته از هستى، بخش كى تواند كه شود هستى بخش‏و اگر اين فطرت را قدرى تفصيل دهيم و حكم آن را توضيح دهيم، جميع اسماء و صفات كه در دار تحقّق موجود است و از كمالات مطلقه است، براى ذات مقدّس غنىّ مطلق ثابت شود. پس از لوازم آن فطرت، رجاء و خوف و توكّل
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 217
و تسليم و ثقه و امثال آن پيدا شود.
پس معلوم شد توجه ناقص به كامل مطلق براى رفع نقص و احتياج او فطرى و جبلّى است، و توكل از جنود عقل و از لوازم فطرت مخموره است.
و چون حقيقت حرص، عبارت است از شدّت توقان نفس به دنيا و شئون آن، و كثرت تمسّك به اسباب و توجّه قلب به اهل دنيا و كثرات لازمه آن است. و خود آن لازم جهل به مقام مقدّس حق - جلّ و علا - و قدرت كامله و عطوفت و رحمت آن است. پس چون محتجب از حق است و متوجه به اسباب عاديه و نظر استقلال به اسباب دارد، متشبّث به آنها شود - عملا و قلبا - و منقطع از حق گردد.
پس طمأنينه و وثوق از نفس برود و اضطراب و تزلزل جايگزين آن گردد. و چون از اسباب عاديه حاجت آن روا نشود و آتش روشن آن خاموش نگردد، حالت اضطراب و توقان و تمسك و تشبّث به دنيا و اهل آن، روز افزون شود تا آن جا كه انسان را به كلّى در دنيا فرو برد و غرق كند.
و معلوم است خود حرص و لازم و ملزوم آن از احتجاب فطرت و از جنود جهل و ابليس است، و خود آن شرّ و از لوازم شرّ است و منتهى به شرّ شود، و كمتر چيزى انسان را مثل آن به دنيا نزديك كند، و از حق تعالى و تمسّك به ذات مقدّسش دور و مهجور نمايد.