فصل چهارم در معرفت بعض مراتب و درجات توكل است
بدانكه اختلاف درجات توكّل به اختلاف معرفت به اركان آن است:
چنانچه اگر به طريق علم آن اركان را دريافت، حكم به لزوم توكّل كند (علما و برهانا)، و پيش از اين معلوم شد كه اين مرتبه را توكّل نتوان گفت.«» و اگر ايمان به اركان مذكوره آورد، صاحب مقام توكّل شود، و اين اول مرتبه توكّل است.
پس مؤمن چون همه اشياء را براى خود مخلوق مىداند و خود را براى حق - چنانچه شهادت دهد به اين مطلب خود مقام جامعيت انسانى، كه دلالت بر آن دارد آيه كريمهلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِي أحْسَنِ تَقْويمٍ. ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أسْفَلَ سَافِلِيْنَ 95: 4 - 5«»و همين طور آيه كريمهوَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ كُلَّهَا 2: 31«»،و قول على - عليه السلام - در اشعار منسوب به آن بزرگوار: «
أ تزعم أنّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الأكبر»«» - پس تمام موجودات عوالم غيب و شهادت، مخلوق براى رساندن اين موجود شريف است به مقام خود، و در قدسيّات وارد
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 213
است:«يا بن آدم خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي»«»
پس چون اشياء را براى خود مخلوق ديد، و كيفيت استعمال موجودات را در صلاح نفس خود و در رساندن او را به كمال لايق خود دريافت، و حق - جلّ و علا - را عالم به استعمال آنها به وجه صلاح دريافت، و بقيه اركان توكّل را به نور ايمان دريافت، توكل به حق كند و ذات مقدس را براى اين مقصد بزرگ وكيل خود كند.
و چون مرتبه ايمان به حدّ طمأنينه و اطمينان رسيد، تزلزل و اضطراب به كلّى ساقط شود، و دل سكونت به حق و تصرف حق پيدا كند. و تا انسان در اين حدود است، در مقام كثرت واقع است، و از براى غير حق تصرفى قايل است.
پس چون از اين مقام گذشت، به نور معرفت جلوه [اى] از جلوات توحيد فعلى را دريابد، و تصرف ديگر موجودات را ساقط كند، و چشم دلش از ديگر موجودات به كلّى كور شود، و به وكالت حق - جلّ و علا - روشن شود.
و چون از اين مقام گذشت، به مشاهده حضوريه، جلوه توحيد را شهود كند، و علل توكّل را دريابد، زيرا كه توكّل اثبات امور است براى خود، و وكيل خواستن حق است در امورى كه راجع به خود است. پس در اين مقام، ترك توكل گويد و امور را به حق راجع كند و توكيل و توكّل و وكالت را نقص و شرك انگارد، كه«حسنات الابرار سيّئات المقرّبين.»«»
و بايد دانست كه توكل، منافات با كسب ندارد، بلكه ترك كسب و تصرّف به
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 214
علّت توكل، از نقصان است و جهل، زيرا كه توكّل ترك اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اينكه بعضى گفتهاند: يكى از درجات توكّل - كه آن توكّل خاصّه است - اين است كه متوكّل در بيابانها بىزاد و راحله سير كند و اعتماد به خدا كند براى تصحيح مقام توكّل«»، چنانچه از إبراهيم الخواصّ نقل كنند كه حسين بن منصور او را ملاقات كرد كه در باديه سير مىكند، پس احوال او را پرسيد، گفت: در صحراهاى بى آب و علف سير مىكنم كه خود را امتحان كنم كه آيا توكل به خدا دارم يا نه؟ حسين گفت: تو كه عمر خود را در عمران باطن خود صرف مىكنى، پس چه وقت به فناء در توحيد مىرسى؟«» اين دو مرد، جاهل به مقام توحيد و توكّل بودند، زيرا كه صحرا گردى و قلندرى را به مقام توكّل اشتباه كردند، و ترك سعى و از كار انداختن قوائى را كه حق تعالى عنايت فرموده به خرج توحيد و توكّل گذاشتند. و اين از جهل به مقام توحيد و توكل است، زيرا كه حقيقت توحيد، در يافتن آن است كه تمام تصرّفات خلقى، حقّى است و رؤيت جمال جميل حق در مرآت كثرت است. بلى، احتجاب به كثرت مخالف توحيد است، و آن صحرا و غير صحرا ندارد.
پس سالك إلى اللّه براى تصحيح مقام توكّل بايد به نور معرفت، از اسباب ظاهره منقطع شود، و از اسباب ظاهره طلب حاجت نكند، نه ترك عمل كند.
و توان گفت: مقصود خواجه عارف انصارى نيز از اين كه فرمايد: «و الدرجة الثانية: التوكّل مع اسقاط الطلب و غضّ العين عن السبب اجتهادا في
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 215
تصحيح التوكّل»«» همين است كه مذكور شد، گرچه شارح قاسانى«» غير از آن فهميده و شرح كرده«». بالجمله، اجمال در طلب و سعى در حاجات خود و مؤمنين، منافات با توكل ندارد، چنانچه معلوم شد.
|