فصل اول [مقصود از عدالت و جور]
بدان كه عدالت عبارت است از: حد وسط بين افراط و تفريط. و آن از امّهات فضايل اخلاقيه است، بلكه عدالت مطلقه، تمام فضايل باطنيه و ظاهريه و روحيه و قلبيه و نفسيه و جسميه است، زيرا كه عدل مطلق، مستقيم به همه معنى است:
چه در مظهريت اسماء و صفات و تحقق به آن، كه استقامت مطلقه است، و مختص به انسان كامل است، و ربّ آن حضرت اسم اللّه الأعظم است كه بر صراط مستقيم حضرات أسمائى است، چنانچه فرمايد:ما مِنْ دابَّةٍ إلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إنَّ رَبِّي عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقِيْمٍ 11: 56.«»
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 148
ربّ انسان كامل، كه حضرت خاتم رسل - صلّى اللّه عليه و آله و سلم - است، بر صراط مستقيم و حدّ اعتدال تام است. و مربوب او نيز بر صراط مستقيم و اعتدال تمام است، منتهى ربّ - تعالى شأنه - بر سبيل استقلال، و مربوب - صلّى اللّه عليه و آله - بر سبيل استظلال.
و جور در اين مقام، غلبه قهر بر لطف يا لطف بر قهر است. و به عبارت ديگر، مظهريت از اسماء جلال يا مظهريت از اسماء جمال است. و محتمل است كه كمّل اولياء در آيه شريفه‏اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيْمَ 1: 6«»اين مقام را خواهش كنند.
و چه در جلوه معارف الهيّه و جلوات توحيد در قلب اهل معرفت، كه عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق، و از خلق به حق. و به عبارت اخرى، رؤيت وحدت در كثرت، و كثرت در وحدت. و اين مختص به كمّل اهل اللّه است، و تفريط و افراط در اين مقام، احتجاب از هر يك از حق و خلق است به ديگرى. و محتمل است منظور اهل اللّه از آيه«» شريفه، حصول اين مقام باشد.
و چه در عقايد و حقايق ايمانيّه باشد، كه عدالت در آن عبارت است از:
ادراك حقايق وجوديّه على ما هي عليه از غاية القصواى كمال أسمائى تا منتهى النهايه رجوع مظاهر به ظواهر، كه حقيقت معاد است.
و چه در اخلاق نفسانيّه، كه اعتدال قواى ثلاثه است، يعنى، قوه شهويّه و غضبيّه و شيطانيّه. و چون منظور از حديث شريف«» - به حسب ظاهر - اين قسم
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 149
اخير است، و از اين جهت، آن را از جنود عقل به شمار آورده، از اين جهت، ما نيز تفصيل در اطراف همين قسم مى‏دهيم.
بدان كه انسان را از اول نشو طبيعى پس از قوه عاقله، سه قوه ملازم است:
يكى قوه واهمه كه آن را «قوه شيطنت» گوئيم، و اين قوه در بچّه كوچك از اول امر موجود است و به آن دروغ گويد و خدعه كند و مكر و حيلت نمايد.
دوم قوه غضبيّه كه آن را «نفس سبعى» گويند، و آن براى رفع مضارّ و دفع موانع از استفادات است.
سوم قوه شهويّه كه آن را «نفس بهيمى» گويند و آن مبدأ شهوات و جلب منافع و مستلذّات در مأكل و مشرب و منكح است.
و اين سه قوه به حسب سنين عمر متفاوت شوند، و هر چه انسان رشد طبيعى كند، اين سه قوه در او كاملتر گردد و ترقيات روز افزون كند. و ممكن است در انسان هر يك از اين سه قوه در حد كمال رسد بطورى كه هيچ يك بر ديگرى غلبه نكند، و ممكن است يكى از آنها بر دو ديگر غلبه كند، و ممكن است دو تاى از آنها بر ديگرى غالب شود. از اين جهت، اصول ممسوخات ملكوتيه به هفت صورت بالغ شود:
يكى صورت بهيمى. اگر صورت باطن نفس متصور به صورت بهيمى باشد، و نفس بهيمى غالب شود، پس انسان در صورت ملكوتى غيبى آخرتى به شكل يكى از بهائم مناسبه در آيد، چون گاو و خر و امثال آن. و چون آخر فعليت انسان سبعى باشد - يعنى، نفس سبعى غالب گردد -، صورت غيبى ملكوتى به شكل يكى از سباع شود، چون پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوه شيطنت بر ساير قوا غلبه كند و فعليت شيطانيّه آخرين فعليات باشد، باطن ملكوتى به صورت يكى از شياطين باشد. و اين، اصل اصول مسخ ملكوتى است.
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 150
و از ازدواج دو از اين سه نيز، سه صورت حاصل شود: گاو پلنگ، گاو شيطان و پلنگ شيطان. و از ازدواج هر سه، يك صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آيد، چون «گاو شيطان پلنگ». و به اين محمول است حديث مروىّ از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -:
«يحشر بعض النّاس على صورة تحسن عندها القردة و الخنازير.»«»
و بدان كه همان طور كه اين قواى ثلاثه، طرف افراط آنها، مفسد مقام انسانيت است، و انسان را گاه از حقيقت انسانيّت و گاه از فضيلت انسانيّت خارج كند، همان طور طرف تفريط و قصور آنها نيز، از مفسدات مقام انسانيّت و از رذايل ملكات به شمار مى‏رود.
و اگر تفريط و قصور، خلقى و طبيعى باشد بدون اختيار صاحب آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالبا توان نقصانهاى طبيعتى را، كه بدين مثابه است، با رياضات و مجاهدات و اعمال قلبى و قالبى تغيير داد، و كمتر صفت از صفات نفس است كه طبيعى به معنى غير متغير باشد، اگر نگوييم كه هيچ يك نيست كه قابل تغيير نباشد.
پس عدالت، كه عبارت از حدّ وسط بين افراط و تفريط و غلو و تقصير است، از فضايل بزرگ انسانيّت است، بلكه از فيلسوف عظيم الشأن «ارسطاطاليس» منقول است كه: «عدالت جزوى نبود از فضيلت، بلكه همه فضيلتها بود، و جور - كه ضد آن است - جزوى نبود از رذيلت، بلكه همه رذيلتها بود».«»