فصل سوم در استشهاد براى اين مقصد به دليل نقلى
خداى تبارك و تعالى براى مؤمنين در قرآن شريف خود، خواصّى ذكر فرموده است، و همچنين در احاديث شريفه از اهل بيت عصمت و طهارت، براى مؤمن اوصافى ذكر شده است كه هيچ يك از آنها در ما نيست، با اين كه ما خود مىدانيم كه همه به علم برهانى يا امثال آن، اعتقاد به خداى تبارك و تعالى و توحيد ذات مقدّس و ساير اركان ايمانى داريم. اين نيست مگر براى آن كه مذكور داشتيم كه ايمان غير از ادراك عقلى است.
خداى تعالى در آيه دوم از سوره انفال فرمايد:إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إيْمانا وَ عَلَى رَبِّهِمْ
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 92
يَتَوَكَّلُونَ 8: 2«»تا آن كه مىفرمايد:اولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا 8: 4«»به طور حصر مىفرمايد: مؤمنان آنانند كه اين چند صفت را دارند و غير اينها مؤمن نيستند، و در آخر نيز فرمايد: اينها فقط مؤمن درست راست مىباشند.
يكى از اوصافى كه براى آنها ذكر شده است آن كه چون ذكر خدا شود قلبهاى آنان ترسناك شود. و ديگر آن كه چون آيات حق بر آنها خوانده شود، آن آيات ايمان آنها را زيادت كند. و ديگر آن كه توكّل آنها بر پروردگار خودشان است.
اكنون شما كه مدّعى ايمان هستيد، و همه اركان ايمان را عقلا يافتيد، و براى هر يك برهانى داريد يا بافتيد، مراجعه به حال خود كنيد، ببينيد كدام يك از اين خواص در قلبتان موجود است؟ اين همه ذكر خدا مىكنيد و مىشنويد، آيا كو آن ترس كه علامت مؤمن است؟ البته قلبى كه وجدان عظمت و جلال حق نكرده، و كبريا و علوّ شأن حق در آن وارد نشده، از ذكر حق ترسان نشود.
مؤمن آن كسى است كه قلبش حضور حق و احاطه قيّومى آن ذات مقدّس را دريافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان كرده باشد.
البته از فطريات است كه انسان در محضر سلطان عظيم الشأن، كوچك و خوفناك شود، گرچه در خود قصورى نبيند و خود را خدمتگزار ببيند، با آن كه همه ممكنات از قيام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدّس قاصرند. چطور چنين نباشد با آن كه اشرف ممكنات و اعرف خلق اللّه و اقرب إلى اللّه، رسول ختمى - صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - اعلان«ما عبدناك حقّ عبادتك، و ما
ححديثجنودعقلوجهل ص : 93
عرفناك حقّ معرفتك»«»
داده:
آن جا كه عقاب پر بريزد از پشه لاغرى چه خيزد«»پس اين خاصيتى كه از علائم مؤمن است در ما يافت نشد.
و همين طور خاصيّت ديگر كه عبارت از زياد شدن ايمان است از تلاوت آيات شريفه. اين همه آيات تدوينيّه و تكوينيه، بر ما خوانده مىشود و ارائه داده مىشود، عوض آن كه بر ايمان ما افزايش حاصل آيد، بر احتجاب ما مىافزايد.
در ايام عمر، چقدرها قرآن شريف - كه بزرگترين آيات الهيّه است - ما خود مىخوانيم و از ديگران استماع مىكنيم و نور ايمان در قلب ما پيدا نشده، و تذكّر و تنبّهى از آن آيات براى ما حاصل نيامده.
اكنون درست تفكر كن ببين صدر يا ذيل اين آيه شريفه كه آيه چهل و [چهارم]«» از سوره مباركه فصّلت است با ما تطبيق مىكند؟ مىفرمايد:
قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً و شِفَاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ في آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمى اولئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعيدٍ 41: 44.«» كجاست آن هدايت و شفاى امراض باطنى كه براى مؤمنين از قرآن شريف حاصل مىشود؟ چه شده است كه در گوش ما اين آيات شريفه فرو نمىرود و براى ما خود، حجاب فوق حجاب مىشود؟ اين نيست جز آن كه نور ايمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان حدّ علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 94
نگرديده، و در اين باب، در قرآن شريف آيات بسيارى است«» كه با مقايسه حال خود با آن آيات و تطبيق آن آيات با صفات خود، به خوبى حال ما معلوم خواهد شد.
و اما خاصيت سوم كه مىفرمايد:وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ 8: 2.حقيقت توكل واگذار كردن جميع امور است به وكيل و اعتماد نمودن به وكالت اوست، و صرف نظر نمودن از ديگران است، و چشم اميد از ديگران بستن است. و آن مبتنى بر چهار امر است كه اركان توكّل است:
اول، علم به آن كه وكيل حاجت انسان را مىداند.
دوم، علم به آن كه قدرت به قضاى حاجت دارد.
سوم، علم به آن كه رحمت و شفقت به موكّل دارد.
چهارم، آن كه بخل از ساحت او دور است.
اكنون مراجعه به حال خود كنيم، اين چهار علم از براى ما حاصل است نسبت به ذات مقدّس حق تعالى، همه او را عالم به ذرّات كائنات مىدانيم، علم او را محيط به تمام موجودات مىدانيم، و قدرت كامله او را نافذ در أرضين و سموات مىدانيم، و رحمت عامه شامله او را به همه موجودات مىدانيم و او را مبرّى از همه نقايص - كه بخل نيز از آنها است - مىدانيم، با اين كه علما اركان توكل براى ما حاصل است و شك در هيچ يك از اين امور اربعه نداريم، با اين وصف، آثارى از توكل در ما نيست.
اعتماد ما به مردم و چشم اميد ما به خلايق بيشتر است از خالق. حاجات
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 95
خود را از مخلوق ضعيف مىخواهيم و دست طمع خود را پيش دو نان دراز مىكنيم. دائما در پى جلب قلوب مردم هستيم، با آن كه مقلّب القلوب را حق مىدانيم. اينها نيست جز آن كه مذكور داشتيم كه علم به اين اركان، غير از ايمان است، چون قلب ما از اين علوم خالى است و اين اركان را در قلب وارد ننموديم، از علم خود نتيجهاى حاصل نكنيم. از اين جا معلوم مىشود كه درست گفته آن كه گفته:
پاى استدلاليان چو بين بود پاى چوبين سخت بىتمكين بود«»ما خود با علم بحثى استدلالى و با براهين متقنه، اركان توكل را دريافتيم و در آنها شائبه شك و ريبى در ما نمىرود. با همه حال، از نور توكل در دل ما پرتوى نيست، و از صفاى انقطاع از خلق و پيوستگى به حق، در ما اثرى يافت نشود.
پس اين خاصيت ايمانى نيز از ما مسلوب است و اگر خواص و علائم ايمان نبود، خود ايمان نيز نيست.
آيات شريفه، كه خود شاهد اين مقاله است، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد«». اين انموذجى است كه از آن، ديگر آيات نيز معلوم شود.
و اما روايات شريفه نيز بسيار است و ما به ذكر بعضى از آن، اين اوراق را مزيّن مىكنيم، شايد از بركت كتاب شريف الهى و انفاس قدسيّه حضرت اولياى نعم - عليهم الصلاة و السلام - قلوب مظلمه قاسيه را نورى حاصل شود، و از اين حجابهاى ظلمانى عالم طبيعت خلاصى پيدا شود.
در كافى شريف در باب اين كه «ايمان مشارك اسلام [است] و اسلام
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 96
مشارك ايمان نيست» سند به سماعه رساند:
قال، قلت لأبي عبد اللّه - عليه السّلام: -«أخبرني عن الإسلام و الإيمان، أ هما مختلفان؟ إلى أن قال: فقال: الإسلام: شهادة أن لا إله إلا اللّه و التّصديق برسول اللّه، به حقنت الدّماء، و عليه جرت المناكح و المواريث، و على ظاهره جماعة النّاس. و الإيمان: الهدى و ما يثبت في القلوب من صفة الإسلام و ما ظهر من العمل به»«»
الحديث.
از اين حديث شريف ظاهر شود كه شهادت به وحدانيّت و اعتقاد به رسالت اسلام است. ولى ايمان نور هدايتى است كه در قلب جلوه كند.
و آنچه صفت اسلام است، اگر در قلب ثابت شد و به قلب رسيد، آن ايمان است، و لازمه ايمان عمل است. و از احاديث بسيار ظاهر شود كه عمل به اركان از ايمان است«». و اين نه آن است كه در حقيقت ايمان، عمل به اركان مدخليّت دارد، بلكه براى آن است كه لازمه ايمان به اركان است (چنانچه پيش از اين مذكور شد).
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 97
و در حديث شريف كافى فرمايد:
«فإذا أتى العبد كبيرة من كبار المعاصي أو صغيرة من صغار المعاصي الّتي نهى اللّه - عزّ و جلّ - عنها كان خارجا من الإيمان، ساقطا عنه اسم الإيمان، و ثابتا عليه اسم الإسلام، فإن تاب و استغفر عاد إلى دار الإيمان.»«»
الحديث.
و هم در كافى شريف در باب «وجوب جمع بين خوف و رجا» سند به حضرت صادق - عليه السلام - رساند:«قال: كان أبي يقول: إنّه ليس من عبد مؤمن إلا [و] في قلبه نوران: نور خيفة و نور رجاء، لو وزن هذا لم يزد على هذا، و لو وزن هذا لم يزد على هذا.»«»
و در حديث ديگر است كه «مؤمن، مؤمن نيست مگر آن كه در آن خوف و رجا باشد و خائف و راجى نشود تا آن كه عامل باشد به آن چه خائف و راجى است».«» و در روايات شريفه، اوصاف مؤمنين را شمردهاند و آنها را متّصف به
شرححديثجنودعقلوجهل ص : 98
صفاتى كردند، از قبيل توكّل و تسليم و رضا و خوف و رجا و امثال آن«». و البته كسى كه متّصف به آن صفات نباشد، از اهل ايمان نخواهد بود. و اين نيست جز آن كه اين علم و ادراك كه در ما هست، ايمان نيست، و الا ملازم با اين اوصاف شريفه و اعمال صالحه بوديم، و اللّه العالم.
|