نكتة
تحديد جنود عقل و جهل را به اين عدد خاصّ، از قبيل تحديد به كليّات و مهمّات است، نه آن كه جنود آنها به طريق بسط و تفصيل، عبارت از همين هفتاد
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 62
و پنج جند باشد و لهذا در مقام تفصيل و تعديد، بيشتر از هفتاد و پنج تعديد شده است، گرچه مى‏توان بعض از جنود را به بعض ديگر بر گرداند تا عدد به هفتاد و پنج بر گردد ولى از ملاحظه آنچه گفته شد، محتاج به اين تكلّف و زحمت نيست، مثلا خير - كه وزير عقل است - و شرّ - كه وزير جهل است - از امّهات فضايل و رذايل هستند كه جميع آنها برگشت به اين دو كنند، مع ذلك در حديث شريف، از جنود شمرده شده در مقابل ساير جنود، و همين طور عدل و جور را، كه از جنود شمرده‏اند، از امّهات هستند كه بسيارى از جنود در تحت آن دو ملكه هستند. و بسيارى از جنود نيز شمرده نشده.
و نكته اصلى آن، آن است كه لسان انبياء و اولياء بلكه لسان قرآن شريف نيز، چون ساير مصنّفان و مؤلّفان نيست كه در صدد فحص و تفتيش و بحث و جدال در اطراف مفهومات كليه و در مقام تشقيقات و حصر و تعديد باشند، كه خود اين امور از حجب غليظه سير إلى اللّه است و «باز دارد پياده را از سبيل». [1] لهذا قرآن شريف، با آن كه جامع همه معارف و حقايق اسماء و صفات است و هيچ كتابى آسمانى و غير آن، مثل آن، معرّفى ذات و صفات حق تعالى را ننموده، و همين طور جامع اخلاق و دعوت به مبدأ و معاد و زهد و ترك دنيا و رفض طبيعت و سبك بار شدن از عالم ماده و رهسپار شدن به سر منزل حقيقت است، به طورى كه مثل آن متصور نيست، مع ذلك چون ساير كتب مصنّفه مشتمل نشده بر ابوابى و فصولى و مقدّمه و خاتمه و اين از قدرت كامله منشئ آن است كه محتاج به اين وسايل و وسايط در القاء غرض خود نبوده.
__________________________________________________
[1] تمام بيت اين است:
خواب نوشين بامداد رحيل باز دارد پياده را ز سبيل(كليات سعدى، ص 71).
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 63
و از اين جهت مى‏بينيم كه گاهى با نصف سطر، برهانى را كه حكماء با چندين مقدمات بايد بيان كنند، به صورت غير شبيه به برهان مى‏فرمايد:
مثل قوله تعالى:لَوْ كانَ فِيْهِما آلِهَةٌ إلا اللّهُ لَفَسَدَتا 21: 22«»و قوله:لَذَهَبَ كُلُّ إلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ 23: 91«»،كه برهان دقيق، بر توحيد است، و هر يك از اين دو محتاج به چندين صفحه بيان است كه پيش اهلش واضح است و غير اهلش را نيز حق تصرف در آن نيست، گر چه چون كلام جامع است، به اندازه فهمش هر كسى از آن ادراكى مى‏كند.
و مثل قوله تعالى:ألا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيْفُ الْخَبِيْر 67: 14«»و قوله:
وَ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ ما كُنْتُمْ 57: 4«»و قوله:فَأيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ 2: 115«»و قوله:
وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إلهٌ وَ فِي الارْضِ إلهٌ 43: 84«»و قوله:هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ 57: 3«»،كه هر يك اشاره به علوم عاليه حكمت ما قبل الطبيعه است به وجه عرفانى، و هر كس مراجعه به احاديث شريفه اهل بيت عصمت و طهارت كند، خصوصا كتاب «اصول كافى» شريف و «توحيد» شيخ «صدوق»«» و
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 64
همين طور كتاب «نهج البلاغه» ادعيه مأثوره از آن بزرگواران خصوصا «صحيفه سجّاديه»«» از روى تدبّر و تفكر، خواهد دانست كه مشحون از علوم الهيه و معارف ربّانيه و اسماء و صفات و شئون حضرت حق - جلّ و علا - هستند، بى‏حجاب اصطلاحات و قيود مفهومات، كه هر يك حجاب روى جانان است.
قوله:«فلمّا رأى الجهل ما أكرم اللّه به العقل و ما أعطاه، أضمر له العداوة».
اگر مراد از جهل، حقيقت ابليسيّه در عالم امر باشد، رؤيت او جنود عقليه را - كه متّحد با عقل و مندمج در آن است، و رؤيت آنها بى‏رؤيت جمال عقل نشود، و آن به طور احاطه از براى جهل ميسور نيست - لا بد يا به طريق انعكاس كامل در ناقص است، يا به طريق مقايسه نقص به كمال و فهم ضد از ضد است، چنانچه إضمار عداوت عبارت از مناقضت و مضادّت ذاتيّه ما بين اين دو حقيقت است، و اين هر دو گر چه از ظاهر عرفى حديث شريف بعيد است، ولى با بر گرداندن
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 65
ظاهر به باطن و قشر به لبّ، بعدى ندارد.
و اگر مراد از جهل، مظاهر ابليس و جهالات اصحاب جهل باشد، كه عبارت از واهمه در انسان است، به يكى از دو معنى محمول است:
اوّل آن كه اشاره به تضاد ما بين قوّه واهمه و قوّه عقليه در هر يك از افراد انسانى باشد، و تقدّم خلق عقل و جنود آن بر جهل و جنود آن، و همين طور، تأخّر جنود هر يك از خود آنها اشاره به تقدم ذاتى عالم ملكوت اعلى بر ملكوت اسفل است و تقدم ذوات بر اوصاف و ملكات است. و بنابر اين در هر يك از افراد انسانى، تمام جنود جهل و عقل متحقّق است به طريق استجنان و فطرت، الا آن كه جنود عقليّه موجود بالاصاله، و جنود جهليّه موجود بالتبعيه است، و رؤيت جهل، عقل و جنود آن را نيز، به يكى از آن دو معنى محمول است.
دوّم آن كه اشاره به دو طايفه از مردم باشد: كه يكى اصحاب سعادات و كمالات و ديگر ارباب شقاوات و نقايص هستند، و تضاد ما بين اين دو طايفه نيز ذاتى و مشهود است، و رؤيت در اين مقام، به معنى متعارف آن، از رؤيت آثار حاصل آيد، و اللّه العالم.
قوله - عليه السلام: -«فقال الجهل: يا ربّ هذا خلق مثلي».
دعوى مماثلت جهل با عقل چون دعوى اشرفيت ابليس از آدم - عليه السلام - است كه گفت:خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِيْنٍ 7: 12«»،به واسطه احتجاب آن از مقام عقل و خودبينى و خودپرستى و خودخواهى او است و معلوم است حجاب خودخواهى و خودبينى، از حجب غليظه‏اى است كه هر كس را كه مبتلاى به آن است از همه حقايق و درك تمام محسّنات و كمالات غير
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 66
و مقبّحات و نقايص خود باز مى‏دارد. و اين حجاب ارث ابليس است، و در هر كس قوّت گيرد منسلك در ذريه ابليس خواهد شد، گر چه به صورت و ولادت ملكيه، وليده و ذريّه آدم باشد، زيرا كه ميزان در عالم انسانيّت و ملكوت، كه شيئيّت اشياء به آن است، ولادت ملكوتيّه است، چنانچه زاده ملكوتى، عيسى مسيح، فرموده است:
«لن يلج ملكوت السّماء من لم يولد مرّتين».«» و اين ولادت ثانويه كه مبدأ ولوج ملكوت اعلى است - كه به ملكوت سماء از آن تعبير شده - متوقف بر آن است كه از اين حجب كه ارث ابليس است، خارج و به حقايق اسماء كه ارث آدم - عليه السلام - است، متحقق شود. و تحقق به حقايق جنود عقليه از مقدمات تحقق به حقايق اسماء است.
قوله:«خلقته و كرّمته و قوّيته و أنا ضدّه و لا قوّة لي به، فأعطني من الجند مثل ما أعطيته».
اهل تحقيق گويند: اين مذاكره جهل و خواستن جنود براى معارضه عقل، لسان استعداد است نه لسان مقال.«» و اين مناسب نيست با آنچه قبل از اين ذكر كرديم«» كه جعل عقل و جنود آن و جهل و جنود آن به تخلّل جعل مستقل نيست، يعنى اين طور نيست كه اوّل عقل را، مجرّد از اين جنود، جعل كنند پس از آن، جنود را در آن جعل كنند و همين طور جهل را، بلكه جعل عقل، جعل جميع شئون ذاتيه او است، چنانچه
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 67
در علوم عقليه ثابت است«» كه هر چه براى عقل ممكن است، به امكان عام، واجب است براى او، به همان جعل اوّل، و ممكن نيست از براى عالم عقلى، حالت منتظره و استعداد و قوّه‏اى باشد. پس تعبير به لسان استعداد، قدرى خالى از تحقيق است مگر مقصود، لسان حال باشد.
قوله:«فقال: نعم، فإن عصيت بعد ذلك أخرجتك و جندك من رحمتي.
قال: قد رضيت».
بايد دانست كه اين عصيان و اخراج از رحمت در جهل كلى به طورى است، و آن نقص ذاتى و خروج فطرى است از ساحت قدس كبريا، چنانچه سابقا نيز به آن اشاره رفت. و در جهلهاى جزئى، پس از اعطاى جنود فطرى بالعرض، عصيان آن عبارت است از: خروج از قوّه به فعل در جهات نقص و مقابلات جنود عقل. و پس از اين فعليّت، به كمال شقاوت رسد و از ساحت قرب و رحمت حق خارج شود و به حزب شياطين و ماردين ملحق و پيوسته گردد.
قوله:«فأعطاه خمسة و سبعين جندا».
بدان كه اعطاء اين جنود به جهل كه تقويت كند مضادّه با عقل و جنود آن را، منافات با تعذيب و ابعاد از رحمت ندارد، زيرا كه اين جنود، چنانچه دانستى، لازمه جنود عقليه است و لازمه جعل و ايجاد عالم طبيعت مضادّت و معاندت است. ولى اين سلب اختيار به هيچ وجه نكند، بلكه اگر در كمالات و جنود عقليه مقابلات آن در تحت اختيار نباشد، كماليّت غالب آنها منتفى شود.
مثلا وقتى عدل از صفات كماليه است، كه به اختيار، انسان متصف به آن شود و الا اگر ظالم را نگذارند ظلم كند و دست او را از تعدّى كوتاه كنند و به
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 68
اضطرار قيام به عدالت كند، عادل نخواهد بود.
و چون هر يك از اين صفات كماليه با مقابلات خود مخمّر در طينت انسان است، بالذات و بالعرض، و انسان در فعليت دادن هر يك، در سر حدّ اختيار است، فعليت هر يك از اين دو مقابل مبدأ سعادت يا شقاوت است و موجب دخول در حزب الرّحمن و جنود العقل يا حزب الشّيطان و جنود الجهل است. و از اين جهت، در اين حديث شريف فرموده: «اگر عصيان كردى بعد از اين اعطاء جنود، تو را و جنود تو را از رحمت خود خارج كنم».
و اين براى آن است كه اگر عصيان موجب فعليّت و بروز و ظهور ملكات رذيله نفسانيه نشود، صاحب آن از ساحت رحمت و درگاه قرب عزت پر دور نيفتد، بخلاف آن كه اگر معصيت رذائل فطريّه را ظاهر و فعلى سازد و صورت باطن انسان را متبدّل به صورت جنود جهل نمايد، از ساحت رحمت دور شود.
و چه بسا شود كه نور فطرت اللّهى به كلى منطفى گردد، و در اين صورت، صاحب آن قرين با شيطان، مخلّد در جهنم و مبعّد از رحمت خواهد بود. و از اين جهت است كه اشتغال به تهذيب نفس و تصفيه اخلاق، كه في الحقيقه خروج از تحت سلطه ابليس و حكومت شيطان است، از بزرگترين مهمّات و أوجب واجبات عقليّه است.
و اين مطلب در محل خود به ثبوت پيوسته كه نشئات ثلاثه نفس - يعنى، نشئه ملك و دنيا كه محطّ عبادات قالبيّه است، و نشئه ملكوت و برزخ كه محلّ عبادات قلبيّه و تهذيبات باطنيّه است، و نشئه جبروت و آخرت كه مظهر عبادات روحيه و تجريد و تفريد و توحيد است - تجليّات يك حقيقت قدسيّه و مراتب يك بارقه الهيّه است.
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 69
و نسبت غيب نفس به شهادت و برزخ آن، نسبت ظاهريت و مظهريّت نيز نيست، بلكه نسبت ظهور و بطون شى‏ء واحد است.
پس هر يك از احكام نشئات سه‏گانه به رفيق خود سرايت كند به مناسبت نشئه آن، مثلا عبادات قالبيّه شرعيّه، اگر به آداب صوريّه و باطنيّه آيد، مورث تهذيب باطن شود، بلكه بذر توحيد و تجريد در روح افشاند، چنانچه تهذيب باطن قوه تعبّد را قوىّ و به حقايق توحيد و تجريد، انسان را مى‏رساند، و سرّ توحيد باطن را مهذّب و جنبه عبوديت را كامل نمايد. از اين جهت، انسان سالك بايد در هر يك از نشئات ثلاثه نفس، قدم راسخ داشته باشد و از هيچ يك، هيچ گاه غفلت نكند.
ممكن است انسان را، يك نظر به نامحرمان يا يك لغزش كوچك لسانى، مدتها از سراير و حقايق توحيد باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب - كه قرّة العين اهل معرفت است - باز دارد. پس وقوف در هر يك از مراحل و مراتب، و بى اعتنائى و قلّت مبالات به هر يك از نشئات، موجب حرمان از سعادت مطلقه است و از دامهاى ابليس است.
مثلا كسانى كه اهل مناسك و عبادت ظاهريّه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن ندارند، شيطان عبادات صوريّه را در نظر آنها جلوه دهد، و همه كمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسك ظاهريّه كند، و ديگر كمالات و معارف را از نظر آنها بيندازد، بلكه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بد بين كند، پس صاحبان معارف را در نظر آنها مرمىّ به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و رياضات نفسيّه را مرمىّ به تصوّف و امثال آن كند، و آن بيچارگان بى‏خبر را سالها در صورت عبادات محبوس كند، و به
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 70
زنجيرهاى محكم تدليس و وسواس خود، آنها را ببندد، و از اين جهت، مى‏بينيم كه در بعضى از آنها، عبادات به عكس نتيجه دهد. نماز كه حقيقت تواضع و تخشّع است، و لب آن ترك خودى و سفر إلى اللّه و معراج مؤمن است«» در بعض آنها اعجاب و كبر و خودبينى و خودفروشى نتيجه دهد.
و به همين قياس، كسانى كه در رشته تهذيب باطن و تصفيه و تجليه اخلاق هستند، گاه شود كه شيطان بعضى از آنها را در دام كشد و مناسك و عبادات قالبيّه و همين طور علوم رسميه و معارف الهيّه را در نظر آنها ناچيز قلم دهد، و همه كمالات و سعادات را پيش آنها مقصور و منحصر به رشته سلوك و رياضت و تهذيب باطن كند، و آنها را به صاحبان آنها و خود آنها بدبين كند، به طورى كه لسان طعن و سوء ادب به علماء شريعت و اركان ديانت و حكماء ربّانى و فقهاء روحانى - رضوان اللّه عليهم - باز كنند، با آن كه خود را صاحب صفاى باطن و خلق مهذّب شمارند و سر خود را در ميان سر اهل اللّه در آورند.
اعجاب به نفس - كه مبدأ جلّ رذائل نفسانيّه است - و تكبّر و سوء ظنّ بر بندگان خدا - كه ارث شيطان است - در قلب آنها چنان قدم راسخ دارد كه غير خود و يك مشت قلندر مثل خود كه به اسم اهل اللّه آنها را ياد كنند و از ظاهر شريعت خبرى ندارند، چه رسد به باطن آن، به پيشزى نشمرند. اين نيست جز وقوف در يك نشئه و احتباس در يك مرتبه كه باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتى از همان رشته كه خود را در آن داخل دانند و سمت تخصص در آن براى خود قائلند.
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 71
و همين طور نيز اگر حكيمى يا عارفى در زنجير شيطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقليّات شد، به ديگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر كند و علماء شريعت را قشرى و فقهاء اسلام را عامى خواند تا چه رسد به ديگران. و او جز خود و رفقاى خود كه انباردار مفهومات و اعتباريات هستند، كسى ديگر را به حساب نياورد و اين آفت نيست جز از همان وقوف و سلطه ابليسيّه.
و اگر اينان حافظ حضرات و ساير در نشئات بودند يا لا اقل، علما و برهانا، مدارج غيب و شهود نفس و نشئات باطن و ظاهر آن را مى‏شناختند، و ارتباط مراتب را مى‏دانستند، و كيفيت سير إلى اللّه و خروج از بيت نفس و طبيعت را واقف بودند، مبتلا به اين دام بزرگ ابليس و محبس مظلم شيطانى نمى‏شدند، و هر يك ديگرى را طرد نمى‏كردند، و به يكديگر حسن ظن داشتند، و اخوّت ايمانيه«» و محبّت و مودّت اسلاميه - كه از مبادى، بلكه امّهات حصول صفاى باطن و تصفيه و تزكيه نفس است - در بين آنها محكم و مستحكم مى‏شد، و اسم و رسم خودخواهى و خودبينى و اعجاب و استكبار - كه از امهات رذايل نفسانيه و تلبيسات شيطانيه است - از بين آنها سپرى مى‏شد.
و ما اكنون به خواست خداوند متعال و توفيقات و تأييدات او، شروع در مقصد اصلى، كه از شرح اين حديث داشتيم، مى‏نمائيم.