تنبيه شريف و تحقيق لطيف بيان تفاوت بين ادبار عقل و جهل است‏
بايد دانست كه ادبار عقل را با ادبار جهل، تفاوت و تمايزى بيّن و آشكار است و آن، آن است كه: ادبار عقل كه عبارت از توجه به كثرت و عالم طبيعت است، محض اطاعت حق و ايتمار به امر ادبار است كه از مصدر جلال صادر شده است و از اين جهت، اين ادبار تصرف در حقيقت عقل نكند و او را از مقام مقدس خود منحطّ ننمايد و موجب احتجاب آن نگردد، چنانچه گويند، صاحب عقل كلى فرمايد:«ما رأيت شيئا إلا و رأيت اللّه قبله و معه و بعده.»«»
و شايد مقصود از اين اقبال و دخول در دنيا و دار طبيعت باشد قول خداى تعالى كه مى‏فرمايد:وَ إنْ مِنْكُم إلا وَارِدُهَا 19: 71«»،زيرا كه دار طبيعت، صورت
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 46
جهنم است، چنانچه جهنم باطن دار طبيعت است، و از اين جهت، صراط كه عبورگاه مردم است به سوى بهشت، بر متن جهنم است و شايد آتش محيط به آن باشد، يعنى از جوف آتش، صراط را كشيده باشند، منتهى آن كه، براى مؤمن، لهيب آتش منطفى شود، چنانچه در روايت است كه:
«إنّ النّار تقول للمؤمن يوم القيامة جز يا مؤمن فقد أطفأ نورك لهبي.»«»
و اين كه براى مؤمن، لهيب منطفى شود، براى آن است كه مؤمن را از نورانيّت عقل نصيب است و به مقدار نصيب و بهره‏اش از نورانيّت عقل، غلبه بر لهيب آتش كند كه در دنيا صورتش لهيب نار شهوت و غضب است. و چون مؤمن صاحب عقل كلى نيست و آلودگى به دنيا و دار طبيعت دارد، منتهى آن كه، نور عقل غلبه كند بر لهيب آن به مقدار سلوك و رياضت او، اين طور تعبير شده.
و اما براى صاحبان عقل كلّ و حضرات اولياى كمّل - عليهم صلوات اللّه - وارد است«جزنا و هي خامدة»«»
زيرا كه دار طبيعت را در نفوس كامله، به هيچ وجه، تصرفى نيست و از لهيب جهنم طبيعت، به كلى مأمونند، زيرا كه آنها طبيعت را نيز الهى نمودند و شيطان آنها به دست آنها ايمان آورده است«»، پس
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 47
جلوه نور عقل كلّ آنها سراسر طبيعت را مقهور حكم خود فرموده و ليله عالم طبيعت، از اوّل آن تا مطلع فجر يوم القيمه، براى آنها ليله قدر است و در جميع اين ليله، در سلامت از تصرف دست ابليس و دام آن - كه طبيعت و شئون آن است - مى‏باشند،سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ 97: 5«».از اين جهت، درباره آنها«جزنا و هي خامدة»
است، و درباره مؤمن«فقد أطفأ نورك لهبي»
وارد است.
و بالجمله، ورود عقل به عالم طبيعت، ورود با سلامت يا قريب به سلامت است و براى اطاعت امر و انفاذ حكم است، و براى عقل كل، رؤيت جمال جميل در مرآت تفصيلى است و بسط توحيد در تكثير است و بر گرداندن حكم تكثير به توحيد است. از اين جهت، فلاح مطلق و مطلق فلاح، در قول «لا إله إلا اللّه» است«»، منتهى آن كه، از براى حقايق توحيد و قول «لا إله إلا اللّه» مدارج و مراتبى است كثيره، بلكه به عدد أنفاس خلايق. پس در توحيد مطلق، كه «لا إله إلا اللّه» كمّل است، فلاح مطلق است كه رستگارى از كثرت - كه اصل شجره خبيثه است - مى‏باشد، و اين كلمه در اين حال موازن با هيچ چيز نيست، چنانچه در روايات شريفه وارد شده.«» و در توحيدات مقيّده، كه توحيد اهل ايمان و متوسّطين است، فلاح مقيد است و سلامتى آنها نيز، سلامتى مقيد است.
و اين كه اهل توحيد كامل را از دار طبيعت احتراز و فرار بود، چنانچه از
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 48
حال اولياء اللّه معلوم مى‏شود«»، براى آن است كه فرق بسيار است بين ملاقات جمال جميل در مرائى خلقيّه، و بين شكستن مرائى و رؤيت جمال مطلق از ماوراى حجب ظلمانى و نورانى، چنانچه ولى اللّه مطلق، حضرت امير المؤمنين - عليه الصلاة و السلام - در مناجات شعبانيّه در محضر مقدّس عرض مى‏كند:«و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك، حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلى معدن العظمة»«»
براى آن حضرت جميع حجب نورانى است، زيرا كه حجب ظلمانى، برگشت به طبيعت و لوازم آن كند و آن بزرگوار و اولاد معصومينش، از كدورت عالم طبع و حجابهاى آن، مبرّى بودند، بلكه خود طبيعت و تعيّنات آن براى آنها حجب نورانى بوده، زيرا كه توجهات قلبيّه آنها دائما به وجهه غيبيّه الهيّه موجودات بوده و عالم، بما أنّه جهة سوائيّة، منسىّ آنها است، پس آنها را دوام حضور است، ولى چون به حسب نشئه صوريّه در عالم ملك واقعند، مرائى تفصيليّه حجب نورانيه است تا آن گاه كه به سلوك ولايتى، خرق اين حجب فرموده، به عالم قدس و طهارت برگردند و حق، به حقيقت تقديس و توحيد و تفريد و تجريد، به باطن آنها جلوه كند، پس حقيقت‏لِمَنِ‏
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 49
الْمُلْكُ الْيَوْمَ 40: 16«»را دريابند و هم در اين عالم، قيامت كبراى آنها قيام كند و شمس يوم القيمه از براى آنها طلوع نمايد و وصول به معدن العظمه، كه قرة العين آنها است، رخ دهد و ارواح آنها معلّق به عزّ قدس شود و حق آنها را از غير خود، انساء فرمايد رزقنا اللّه و إيّاكم جذوة أو قبسا من نارهم و نورهم.
بالجمله، ادبار عقل كل عبارت از ورود در كثرت و تفصيل است بى‏احتجاب، و اقبال او عبارت از خرق حجب و وصول به معدن عظمت است، پس ادبار عقل في الحقيقه اقبال است چنانچه دخول يونس - على نبيّنا و آله و عليه السلام - در بطن حوت، معراج او بود.
و اما ادبار جهل، نه از براى اطاعت امر حق و ايتمار به امر ادبار بود، بلكه براى خودخواهى و خودنمايى و شيطنت و قضاى شهوات خويش بود، پس در اين ادبار، از ساحت قدس و قرب حقّ دور و مطرود و مهجور گرديد و چنان در چاه ظلمانى عالم طبيعت فرو رفت كه نجات از آن براى او هرگز ميسور نگردد و اخلاد به ارض طبيعت، كه ظاهر اخلاد به جهنم است، پيدا نمود و جميع سيرش طبيعى، و غايت سيرش إلى الطبيعة و من النفس إلى النفس و من الهوى إلى الهوى است و سير كمالى او نيز به سوى كمال جهل است. پس جهل كلّ، كه وهم كلّ و ابليس اعظم است، گر چه از عالم غيب و داراى تجرّد برزخى و مقام مثالى است و داراى احاطه مثالى به مظاهر است و«يجري مجرى الدّم من ابن آدم»«»
درباره او است، ولى بالذّات محتجب و بالفطرة مطرود و ملعون است و اگر
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 50
سجده چهار هزار ساله كند، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال محبوب مهجور نمايد، زيرا كه عبادت او عبادت هوى و از روى خودخواهى است و از اين جهت، نتيجه آن همه عبادات ابليس خودبينى و عجب شد، و آخر الأمر، در مقابل امر حق،خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ 7: 12«»گفت و از خودخواهى و خودبينى و خودفروشى خود، مطرود بارگاه قدس و مقام انس شد. پس اقبال او، كه آن سجده و نماز بود، فى الحقيقه ادبار بود، پس امر اقبال را به هيچ وجه اطاعت ننمود:«ثم قال له: أقبل فما أقبل.»