فصل دوّم [در بيان آنكه استسلام از جنود عقل و استكبار از جنود جهل است‏]
از بيان فصل سابق معلوم توان كرد كه «استسلام» از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل است، و «استكبار» از لوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل است، زيرا كه انسان چون به فطرت اصليه خود - كه فطرت سالمه است، و از مواهب الهيه است در اصل خميره خلقت - باقى باشد، و آفات و عيوب نفسانيّه و احتجاب و كدورت روحيّه براى او دست نداده باشد، به همان فطرت سليمه حق را دريابد، و نيز محبت به حق پيدا كند. پس بالفطره، در مقابل آن خاضع شود و تسليم آن شود. و چون تسليم شود، ناچار استسلام براى او رخ دهد.
و در حديث است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود:«المؤمنون هيّنون ليّنون، إن قيّدوا انقادوا، و إن انيخوا استناخوا.»«»
شرح‏حديث‏جنودعقل‏وجهل ص : 399
هيّن و ليّن بودن، و انقياد و استناخه در مقابل حق نمودن از صفات مؤمنين است، بلكه چه بسا كه اگر به آنها تحميلى شود، باز منقاد شوند، چنانچه گويند:
«المؤمن إذا خدعته انخدع»«»، حتى در مقابل خدعه، انخداع كند.
بالجمله: چون فطرت انسانى قبول حق كند، استسلام براى او حاصل شود.
و چون فطرت محتجب شود و خودبين و خودخواه شود و در تحت تأثير عوامل طبيعت واقع شود، از حق و حقيقت گريزان شود، و صلابت و قساوت در آن پيدا شود، و در نتيجه استكبار كند و از حق سركشى نمايد. پس معلوم شد كه «استسلام» از جنود عقل و رحمان است، و لازمه فطرت مخموره است، و «استكبار» از جنود جهل و شيطان و از لوازم فطرت محجوبه است.