شرح‏
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 564
قال الصّادق عليه السّلام:الحزن من شعار العارفين لكثرة واردات الغيب على اسرارهم، و طول مباهاتهم تحت سرّ الكبرياء.
حضرت امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد كه: حزن و اندوه، شعار اهل عرفان است.
يعنى: كه خداوند عالم را في الجمله شناخته است و راه به عظمت و جبروت او برده است و به احوال مبدأ و معاد بصيرت دارد، اكثر اوقات محزون و مغموم است، چرا كه سبب غم، تخيّل چيزى است كه منافر طبع باشد، مثل تخيّل موت و مانند آن. و عارف چون هرگز از ياد موت و احوال قيامت و شدايد و أهوال آن، غافل نيست و همواره اين‏ها نصب العين او است، ناچار هميشه محزون و مغموم است.
و المحزون ظاهره قبض و باطنه بسط، يعيش مع الخلق عيش المرضى، و مع اللّه عيش القربى.
و عارف هر چند ظاهرش قبض و گرفتگى است، امّا باطنش بسط و گشادگى است زندگى او با مردم به حسب ظاهر، مثل عيش بيمار است. يعنى: از روى كم رغبتى است، و عيش او با خدا، عيش مقرّبين است و در غايت ميل و رغبت است.
و المحزون غير المتفكّر، لانّ المتفكّر متكلّف، و المحزون مطبوع، و الحزن يبدو من الباطن، و الفكر يبدو من رؤية المحدثات، و بينهما فرق.
مى‏فرمايد: فرق است ميان حزن و تفكّر، چرا كه تفكّر خود را به فكر واداشتن است و تأمّل در مخلوقات كردن، و حزن انفعالى است كه ناشى مى‏شود از تفكّر.
ديگر آنكه تفكّر امرى است كسبى و از روى اختيار، ناشى مى‏شود. و حزن امرى است طبيعى و كسب و اختيار را در او دخل نيست.
ديگر آنكه ظهور حزن از باطن است و از باطن به ظاهر سرايت مى‏كند. و ظهور
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 565
تفكّر به عكس است و از ديدن محسوسات به باطن مى‏رسد.
قال اللّه عزّ و جلّ في قصّة يعقوب عليه السّلام:
چنانكه خداوند عالم در قصّه حضرت يعقوب عليه السّلام فرموده است:
انَّما اشْكُو بَثّى‏ وَ حُزْنى‏ الَى اللَّهِ وَ اعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ 12: 86(يوسف - 86).
يعنى: گفت حضرت يعقوب على نبيّنا و اله عليه السّلام، به فرزندان خود بعد از گفتن ايشان به او كه‏تَفْتَؤُ تَذْكُرُ يُوسُفَ 12: 85(يوسف - 85) يعنى: به ياد يوسف گريه و زارى مى‏كنى تا وقتى كه بيمار شوى، بيمارى مشرف بر موت، يا هلاك شوى:«انَّما اشْكُو بَثّى‏ وَ حُزْنى‏ الَى اللَّهِ» 12: 86يعنى: به تحقيق كه من شكايت مى‏كنم شدّت غم و اندوه خود را به خداى و قصّه رنج و اندوه خود به او مى‏گويم، چرا كه كس بى‏كسان و چاره بيچارگان او است، نه غير او، پس مرا با حزن و اندوه من بگذاريد.
در خبر است كه چون حضرت يعقوب عليه السّلام از غايت حزن و نهايت سوز و اندوه، اين كلمه را بگفت، حق تعالى به او وحى فرستاد كه: اى يعقوب به عزّت و بزرگوارى من قسم كه اگر يوسف و بنيامين هر دو مرده بودندى، بدين ناله كه تو كردى من ايشان را زنده ساخته، به تو رسانيدمى. و به جهت اين مژده، حضرت يعقوب عليه السّلام گفت كه: من مى‏دانم از وحى الهى آنچه شما نمى‏دانيد.
گويند: روزى همسايه يعقوب عليه السّلام نزد او آمد و گفت: اى يعقوب بسى شكسته و درهمت مى‏بينم و تو هنوز به آن سنّ نرسيده‏اى كه چنين شوى؟ گفت: خداى مرا مبتلا كرد و از غم يوسف مرا به اين مرتبه رسانيد. حق تعالى وحى فرستاد كه: اى يعقوب آيا شكايت مرا به خلق مى‏كنى؟ يعقوب عليه السّلام گفت: بار خدايا به تو انابت كردم و عهد كردم كه من بعد به هيچ كس غم يوسف نگويم و شكايتى از آن نكنم، مگر به تو و بعد از آن هر كه حال او پرسيدى گفتى:«انَّما اشْكُو بَثّى‏ وَ حُزْنى‏ الَى اللَّهِ» 12: 86.
در احاديث موثّقه ثابت شده كه: سبب اين، آن بود كه به وى خطاب رسيد كه:
اى يعقوب روزى درويشى بر در سراى تو آمد و طلب چيزى كرد به او چيزى ندادى و من از همه خلقان، پيغمبران را دوست‏تر دارم چون اين صورت از تو ظاهر
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 566
شد، من تو را به اين بليّه مبتلا ساختم و چون سبب اين بليّه، ردّ سائل بوده، طعام وافى سرانجام كن و همه فقراى بلد را بطلب، تا آن را بخورند و به بركت اين، فراق تو به وصال مبدّل گردد. پس يعقوب طعامى وافر و بسيار مهيّا كرد و بفرمود تا منادى در شهر ندا كرد كه هر درويشى كه هست امروز به خانه يعقوب آيد، پس همه حاضر شدند و طعام بخوردند و حق تعالى از او كشف اين محنت كرد.
و قيل لربيع بن خثيم: مالك مهموما؟ قال: لانّى مطلوب.
از ربيع پسر خثيم كه از زهّاد است پرسيدند كه: چرا هميشه مهمومى و غمناكى؟ گفت: از جهت آنكه مرا طالبى است كه من مسخّر فرمان او هستم و فرمان وى چنانكه موافق رضاى او است و همچنان كه مأمورم، از من صادر نمى‏شود.
و يمين الحزن الانكسار و شماله الصّمت.
مى‏فرمايد كه: از براى حزن، راستى هست و چپى هست، راست حزن، انكسار است و فروتنى. و چپ او، صمت است و خاموشى. يعنى: از انكسار و صمت، حزن متمّشى مى‏شود، غايتش از انكسار بيشتر و از صمت كمتر و هر دو با هم علّت تامّه‏اند از براى حصول حزن. چون انكسار و فروتنى نسبت به صمت اصل است و صمت مترتّب و متفرّع بر او است. انكسار را يمين حزن گفت، و صمت را شمال.
و الحزن يختصّ به العارفون للّه تعالى، و التّفكّر يشترك فيه الخاصّ و العامّ.
مى‏فرمايد كه: مرتبه حزن بلندتر است از مرتبه تفكّر، چرا كه حزن مخصوص عرفا و مقرّبان الهى است، و تفكّر مشترك است ميان خواصّ و عوام.
و لو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعة لاستغاثوا، و لو وضع في قلوب غيرهم لاستنكروه، فالحزن اوّل ثانيه الامن و البشارة، و التّفكّر ثان اوّله تصحيح الايمان، و ثالثه الافتقار إلى اللّه تعالى بطلب النّجاة.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 567
مى‏فرمايد كه: حزن و غم از بس مرغوب و مطلوب اهل اللّه است، اگر لمحه‏اى ايشان از همّ و غمّ فارغ باشند، به فرياد و استغاثه مى‏آيند و بى تاب مى‏شوند و اگر حزن در دل كسانى كه چندان ربطى به مبدأ ندارند گذاشته شود، از استنكار او به فرياد مى‏آيند. و اين فوز عظيم را از خود دور مى‏كنند و قدر او را نمى‏دانند.
پس حزن مخصوص مؤمنين كامل و عرفاى فاضل است و حزن، اوّلى است كه ثانى او بشارت است به بهشت. و چون تفكّر اختصاص به عرفا ندارد، فرمود كه:
تفكر ثانى‏اى است كه اوّل او ايمان است، و ثالث او افتقار و احتياج به بارى تعالى از براى طلب نجات آخرت.
حاصل آنكه اگر كسى بعد از تحصيل ايمان كامل و اعتقاد به احوال مبدأ و معاد و به كلّ ما جاء به النّبى صلّى اللّه عليه و آله، و اذعان نمودن به اين‏ها، اگر از براى تقويت ايمان تفكّر كند، در مخلوقات و محسوسات، تا علم اصول خمسه كه اصول دين است، از براى او تقويت بيابد و كالمشاهد شود، تفكّر اين چنين بسيار ممدوح و مرغوب است. امّا بعد از آنكه عظمت و بزرگوارى حضرت بارى تعالى را و ضعف و ناتوانى خود را، ملاحظه كرده باشد و نجات از عذاب آخرت و قرب به جناب احديّت را از حضرت او طلبيده باشد.
حاصل آنكه تفكّر به اين شرط و شروط ممدوح است وگر نه، نه.
و الحزين متفكّر، و المتفكّر معتبر، و لكلّ واحد منهما حال و علم و طريق و علم و مشرب.
مى‏فرمايد: هر كه صاحب حزن است، متفكّر است و هر متفكّر معتبر است و به نظر عبرت و بصيرت به مخلوقات نظر مى‏كند. و از براى هر كدام حالى و صفتى هست كه از براى ديگرى نيست، و همچنين مشرب و طريق هر كدام، غير ديگرى است.
از جمله احوالى كه اختصاص به صاحب حزن دارد و متفكّر از او محروم است:
يكى - وصول به مرتبه يقين است.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 568
دوم - معاينه ديدن احوال قيامت از سؤال و كتاب و حشر و نشر و غير اين‏ها، و اين مرتبه از براى بعضى از متفكّرين، بالقوّه قريبه است و از براى بعضى بعيده.
ديگر آنكه - علم صاحب حزن، مى‏شود كه از راه برهان «لمّ» باشد و مى‏تواند كه از راه برهان «انّ» باشد، به خلاف علم متفكّر كه نيست، مگر «انّى» و از معلول است كه به علّت.
ديگر آنكه - طريق علم صاحب حزن، مى‏شود كه كسبى باشد و مى‏تواند كه عطائى باشد، و علم متفكّر البتّه كسبى است و بس.
ديگر آنكه - مشرب محزون سوز و گداز است و در متفكّر اين معتبر نيست كه او باشد.