شرح
قال الصّادق عليه السّلام:حسبك من الجهل ان تظهر لما علمت، الجهل صورة ركّبت في بنى ادم، اقبالها ظلمة و ادبارها نور، و العبد متقلّب معها كتقلّب الظّلّ مع الشّمس.
حضرت امام صادق عليه السّلام مىفرمايد كه: بس است تو را از جهل همين كه اعتماد
شرحمصباحالشريعة ص : 476
كلّى به دانسته خود دارى و گمان دارى كه آنچه به اعتقاد خود دانستهاى، علم است و ندانستهاى كه حقيقت علم، مخصوص خداوند عالم و انبيا و اوصيا است و بس، و حاصل نيست از براى ديگران جز امارات و علامات، و اطلاق علم نيست بر امارات مگر از امارات جهل.
و مىفرمايد كه: جهل، صورتى است كه رو آوردن او به كسى موجب ظلمت و تيرگى است، و دورشدن او از كسى، موجب نور و معرفت است، و آدمى مىگردد با اين صورت، همچو گشتن سايه با آفتاب. يعنى: اطوار آدمى نسبت به اين صورت مختلف است، گاهى جاهل است به عيبهاى خود و ستايش خود مىكند و عالم است به عيب ديگران و ناسزا به ديگران مىگويد، و اين وقت، وقت اقبال جهل است كه ظلمت و تيرگى در نفس او بهم رسيده و از عيب خود غافل است. و گاهى بينا است به عيب خود و سخط و ناسزا به خود مىگويد و از عيب ديگران غافل است و مدح ايشان مىگويد، و اين وقت، وقت ادبار جهل است كه به سبب ادبار جهل نور و جلائى در نفس او بهم رسيده است و به آن نور، عيبهاى خود را مىبيند و به خود سخط مىگويد، و هميشه احوال و اطوار آدمى دائر است ميان عصمت كه عالم بودن او است به معايب خود، و خذلان كه جاهل بودن او است به عيبهاى خود، و به اين معانى اشارت فرمود كه:
الا ترى إلى الانسان تارة تجده جاهلا بخصال نفسه، حامدا لها، عارفا بعيبها في غيره، ساخطا لها، و تارة تجده عالما بطباعه، ساخطا لها، حامدا لها في غيره، فهو منه منقلب بين العصمة و الخذلان، فان قابلته العصمة اصاب، و ان قابله الخذلان اخطا.
يعنى: آيا نمىبينى كه آدمى گاهى جاهل است به عيبهاى خود و ثنا و ستايش به خود مىكند و در پى عيب ديگران است و سخط به ديگران مىگويد، و گاهى به عكس است. پس آدمى ضعيف هميشه منقلب الاحوال است و داير است ميان
شرحمصباحالشريعة ص : 477
عصمت كه اوّل است و خذلان كه ثانى است. پس اگر خداى تعالى، توفيقش داد و در پى عيبهاى نفس خود شد، در راه صواب است و در آخرت از اهل نجات، و اگر عياذا باللَّه در پى خطوات شيطانى و خطرات نفسانى شده، در پى اصلاح خود نشد و جاسوس عيبهاى ديگران شد، از جمله خطا كاران است و در آخرت حشرش با ايشان خواهد بود.
و مفتاح الجهل الرّضا و الاعتقاد به، و مفتاح العلم الاستبدال مع اصابة موافقه التّوفيق.
يعنى: كليد جهل و نادانى، راضى بودن است به كرده خود و خرسند بودن به عمل خود، و كليد علم و دانش، سهل گرفتن عمل خود است و قدرى و اعتبارى به او راه ندادن، هر چند خوب باشد.
و ادنى صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق.
و پستترين صفت جهل، دعوىكردن علم است با وجود جهل و بىدانشى.
و اوسطه الجهل بالجهل.
و مرتبه اوسط جهل كه قبحش اندكى كمتر از اوّل است، جاهل بودن است به جهل و دعوى علم نكردن.
و اقصاه جحوده.
و اقصاى مرتبه جهل، علم داشتن است به جهل خود و دانستن كه نمىداند. و اين در اصطلاح، جهل بسيط است، چنانكه اوّلى جهل مركّب است.
و ليس شيء اثباته حقيقة نفيه الا الجهل و الدّنيا و الحرص.
يعنى: نيست هيچ چيز كه ثبوت او عين نفى باشد، يا نفى در او دخل داشته باشد مگر جهل و دنيا و حرص.
امّا جهل به واسطه آنكه حقيقت جهل نيست، مگر ندانستن و اين عين نفى
شرحمصباحالشريعة ص : 478
است.
و امّا دنيا به واسطه آنكه هر كه طالب دنيا است و كوشش و سعى از براى دنيا مىكند، به دست نمىآرد مگر زحمت و تعب، و از دنيا حاصل ندارد مگر روزى مقرّر مقسوم.
و همچنين حريص، هم از حرص حاصلى ندارد غير تعب و زحمت. و مراد از اين كلام، بيان دنائت و خسّت اين سه چيز است، چه هر چه وجودش عين عدم يا مستلزم عدم باشد، معلوم است كه به چه مرتبه دنائت و پستى دارد، حيف نباشد كه كسى از براى ازاله چنين صفت خسيسى نهايت اهتمام نداشته باشد؟فالكلّ منهم كواحد، و الواحد منهم كالكلّ.
مىفرمايد كه: چون معلوم شد كه جهل و دنيا و حرص، در معنى مذكور شريك هستند، پس هر سه از اينها به منزله يكى از اينها هستند و هر كدام به منزله هر سه، چه هر جاهل البتّه طالب دنيا است و حرص دارد، و هر كه طالب دنيا است البتّه جاهل است و حريص است. و همچنين هر حريص البتّه طالب دنيا است و جاهل است.
|