شرح‏
قال الصّادق عليه السّلام:من كان ذاكرا للّه على الحقيقة فهو مطيع، و من كان غافلا عنه فهو عاص.
حضرت امام عليه السّلام مى‏فرمايد كه: هر كه به ياد خدا است، نه به زبان تنها، بلكه به دل و زبان و به ظاهر و باطن، متوجّه جناب او است. پس البتّه او مطيع و منقاد الهى است و از او عصيان صادر نمى‏شود، چرا كه منشأ صدور عصيان، غفلت است. و غفلت از او منتفى است. و هرگاه ثابت شد كه هر ذاكر مطيع است، پس به حكم عكس نقيض، هر عاصى غافل باشد. از اين جهت فرمود كه: هر كه از بارى تعالى غافل است و به ياد او نيست، عاصى است. يعنى: در شرف عصيان است و محمول باشد به مجاز مشارفه، و مى‏شود كه مراد از «طاعت» و «عصيان»، نفس ذكر و غفلت باشد. يعنى: هر كه به ياد خدا است، مطيع است به آنچه مأمور است، كه ذكر الهى باشد. و هر كه از او غافل است، عصيان كرده است به آنچه مأمور است. چرا كه غفلت از حضرت بارى، نزد مقرّبين معصيت است.
و الطّاعة علامة الهداية، و المعصية علامة الضَّلالة.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 53
يعنى: نشانه هدايت و به راه حقّ بودن، اتيان به اوامر و باز ايستادن از مناهى است، و نشانه گمراهى و ضلالت، انحراف از طاعت و اتيان به مناهى است. مراد از «ضلالت» به قرينه «هدايت»، خروج از ايمان است، و دلالت دارد كه عاصى در حين عصيان، مؤمن نباشد. چنانكه حديث:«الزّانى لا يزنى و هو مؤمن،»
و حديث:
«الزّانى حين يزنى خرج منه روح الايمان،»
دلالت بر او دارد، مگر آنكه به قرينه لفظ «روح» و فقره آينده، حمل كنيم ايمان را به ايمان كامل.
و اصلهما من الذّكر و الغفلة.
اصل و اساس «هدايت» و «ضلالت»، به ياد خدا بودن و غافل از او بودن است.
چنانكه در قرآن عزيز مذكور است كه:وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا 29: 69(عنكبوت - 69)، يعنى: كسانى كه جهاد مى‏كنند با نفس خود، در راه من و در پى اصلاح خويش هستند، من توفيق مى‏دهم ايشان را به راه راست و مى‏رسانم ايشان را به راه راست. و امّا بودن غفلت، مورث ضلالت و بودن او اساس غوايت و شقاوت، ظاهر است. چرا كه غفلت از جناب احديّت، موجب كم اهتمامى به شرع است، كم اهتمامى به شرع، عين ضلالت است و گمراهى.
فاجعل قلبك قبلة للسانك.
يعنى: بگردان دل خود را قبله زبان خود. يعنى: هر چه مى‏خواهى بگوئى پيش از گفتن، رجوع كن به دل خود و او را به او عرض كن، كه او محك تميز ميان صحّت و فساد است. اگر دل، حكم كرد كه مى‏توان گفت، بگو، «و الا فلا»، چنانكه كلام بلاغت انجام:«لسان العاقل وراء قلبه،»
يعنى: زبان عاقل، عقب دل او است، يعنى:
عاقل هر چه مى‏گويد، اوّل به دل عرض مى‏كند، اگر شايسته گفتن مى‏داند، مى‏گويد و گر نه، نه. دلالت صريح بر اين دارد:
لا تحرّكه الا باشارة القلب و موافقة العقل و رضى الايمان.
يعنى حركت مده زبان خود را، مگر به اشاره دل و تجويز عقل و رضاى ايمان.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 54
يعنى: هر چه گفتن او منافى ايمان نباشد و گفتنش نزد عقل مجوّز باشد، و فتنه و فسادى بر گفتن مترتّب نشود، بگو، «و الا فلا».
فانّ اللّه عالم بسرّك و جهرك.
چرا كه خداوند عالم، عالم و دانا است به باطن و ظاهر تو، و هيچ چيز بر او پوشيده نيست.
و هو عالم بما في الصّدور فضلا عن غيره.
و خداوند عالم، دانا است و محيط است علم او، به هر چه در دل تو خطور مى‏كند و ظاهر نكرده‏اى، و ظاهر كرده را، به طريق اولى.
و كن كالنّازع روحه او كالواقف في العرض الاكبر.
مى‏باش تو در دنيا، مثل كسى كه محتضر باشد و در نزع روح باشد. يعنى:
چنانكه از محتضر، حركت لغو و ارتكاب مناهى متصوّر نيست، بايد تو نيز چنين باشى. و چنانكه محتضر در حال احتضار، بغير لطف الهى، به هيچ چيز متوجّه نيست و اعانت و يارى از غير او نمى‏خواهد و طمع از غير او ندارد. تو نيز چنين باش. و باش در دنيا مانند كسى كه ايستاده باشد در روز عرض اكبر، در حسابگاه، در نهايت تحيّر و اضطراب، چنانكه او در آن حال، گرفتار افعال و اعمال خود است و از كارهاى بد خود نادم و پشيمان است. تو نيز در دنيا چنين باش و فرصت غنيمت دان و از نفس خود غافل مشو و از كرده‏هاى بد و گفته‏هاى بد، نادم و پشيمان باش.
غير شاغل نفسك عمّا عناك ممّا كلّفك به ربّك في امره و نهيه، و وعده و وعيده.
و مشغول مكن نفس خود را به غير آنچه مأمورى از جانب پروردگار خود، از اتيان به اوامر و انتهاء از نواهى، به غير از آنچه وعده كرده است از درجات عاليه بهشت از براى مؤمنان، به ازاى عبادات و طاعات و مبرّات. او آنچه وعيد كرده
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 55
است از دركات جهنّم از براى كافران و فاسقان، به ازاى معاصى و ارتكاب منهيّات. و التفات مكن به آنچه مخالفين مى‏گويند از بابت انكار معاد جسمانى و تنعمّات و تعذيبات جسمانى، كه حكم شارع و گفته او واجب الاتّباع است، و انحراف از خلاف او، لازم و واجب.
و اغسل قلبك بماء الحزن.
و بشو و پاك كن دل خود را از چرك گناه، به آب حزن و گريه و انابه. حديث است كه: يك قطره اشك ندامت، خاموش مى‏كند درياى غضب الهى را. و نيز حديث است كه: در روز عرض اكبر، شخصى را به حسابگاه حاضر سازند كه در دنيا به حسب ظاهر، عملهاى خوب كرده باشد و عملهاى او را به جناب احديّت عرض كنند، حضرت بارى «عزّ اسمه»، هر يك از عملهاى او را به عيبى و قصورى معيوب كند و آن شخص مأمور شود به دخول جهنّم، يك موى از مژه چشم او، بعد از طلب اذن عرض كند كه: خداوندا، اين شخص در شبى از شبها، ياد تقصيرات خود كرده، رقّت نمود و در چشم او اشك بهم رسيد، به قدر آنكه من تر شدم، خداوند عالم به عزّت آن اشك، او را آمرزد و از جهنّم نجات دهد.
و لا تشغلها بدون ما كلّفك.
يعنى: مشغول مكن خود را به غير آنچه به او مكلّفى. يعنى: به هر چه مكلّف نيستى و كار آخرت نمى‏آيد، خود را مشغول او مكن.
و اجعل ذكر اللّه من اجل ذكره لك.
يعنى: هميشه به ياد خدا باش، چرا كه او هرگز از تو غافل نيست و به هر چه محتاجى به او، «آنا فانا» به تو مى‏رسد و مستغرق نعمتهاى اويى. پس، با وجود اين احتياج كه تو را به او هست و با وجود استغناى او از تو، ظلم باشد كه لمحه از او غافل باشى و به اوامر و نواهى او «كما ينبغى» عمل نكنى. يا آنكه لفظ «اجلّ» تشديد لام باشد و افعل تفضيل باشد و مراد اين باشد كه: بگردان ذكر خدا
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 56
عظيم‏ترين ذكر خود، چرا كه به او محتاجى و رجوع تو در دنيا و آخرت، به او است. و ذكر كردن تو او را موجب انجاح مطالب نشأتين تو است. و در حلّ ثانى، اعتبار التفات لازم است، چنانكه ظاهر است و مخفى نيست. و به اين معانى مذكوره، اشاره كرد به قول خود كه:
فانّه ذكرك و هو غنىّ عنك، فذكره لك اجلّ و اشهى و اتمّ من ذكرك له و اسبق.
چرا كه خداوند عالم، ياد مى‏كند تو را به لطف و رحمت، با وجود غناى او از تو، پس ياد كردن او تو را بزرگ‏تر و مرغوب‏تر است و تمام‏تر، يا بلندتر است «على اختلاف النّسخ» و سابق‏تر است از ذكر كردن تو او را، و تعبير «مضارع» به لفظ «ماضى» و ذكر كردن «ذكرك» به جاى «يذكرك»، از جهت تيقّن وقوع و عدم انفكاك او است از ذكر عبد، چنانكه دانستى. و از اين قسم تعبير در قرآن عزيز بسيار است، مثل:«انَّ الدّينَ لَواقِعٌ» 51: 6(ذاريات - 6)،«وَ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ» 3: 133(آل عمران - 133)، و ممكن است كه ماضى محمول به حقيقت باشد و مراد از فقره سابق و لاحق، اين باشد كه از ذكر الهى فارغ مباش، از چند وجه:
يكى - آنكه هرگاه تو ذكر او مى‏كنى و به ياد اويى، او نيز ياد تو مى‏كند و به نظر عطوفت و رأفت، نظر به تو مى‏كند، چنانكه معنى فقره سابق است.
دوم - آنكه او «سبحانه»، تو را ايجاد كرد در وقتى كه نبودى و تو را از «ليس» به «ايس» آورد و اقسام و انواع نعمتها به تو كرامت فرمود، با وجود اين همه نعمتهاى عظيمه و كرامتهاى جسيمه، گنجايش دارد كه به ياد او نباشى و از او غافل باشى؟ حاصل آنكه: هر گاه خداوند عالم تو را ذكر كرده باشد در وقتى كه نبودى و به نعمت وجود و حيات و روزى و ساير نعمتها، تو را مشرّف كرده باشد و بعد از وجود هم، هر گاه ذكر او كنى و به ياد او باشى، او نيز تو را ياد كند و به نظر رحمت در تو نظر كند، ظلم باشد كه با وجود اين همه، بازگشت به او و احتياج به او، به ياد او نباشى و لمحه‏اى از او غافل باشى و فرمان او نبرى.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 57
و معرفتك بذكره لك يورثك الخضوع و الاستحياء و الانكسار.
يعنى: چون دانستى كه خداوند عالم از تو غافل نيست و به كلّ اطوار و احوال تو عالم و دانا است، پس به مقتضاى علم خود، بايد عمل كنى و در نهايت خضوع و خشوع و حيا باشى و دقيقه‏اى از دقائق بندگى و عجز و انكسار، از خود فوت نكنى.
و يتولّد من ذلك رؤية كرمه، و فضله السّابق، و تخلص لوجهه.
و از علم مذكور، متولّد مى‏شود نهايت كرم و فضل او بر بندگان، و خالص مى‏شود عبادت از براى او.
و تصغر عند ذلك طاعاتك، و ان كثرت في جنب مننه.
و سهل و حقير مى‏شود عبادت تو، در جنب نعمتهاى او، هر چند در نظر تو بسيار باشد. چرا كه عبادت تو مصنوع تو است. و نعمتها، مصنوع «واجب» و فعل «ممكن» در نزد فعل «واجب» چه، قدر تواند داشت؟ و ديگر آنكه، عملى كه از تو صادر شود و به گمان تو تمام عيار باشد، ممكن است كه عيبهاى چند در آن عمل باشد كه تو، راه به آن نبرده باشى و در نظر تو مخفى باشد. از عطاى سلمى، كه يكى از مشاهير اهل حال است، نقل كرده‏اند كه او در اوايل حال، نسّاجى مى‏كرده و از آن كسب تحصيل معاش خود مى‏كرده است. روزى يك پارچه به عمل آورده بود و به اعتقاد خود، در نهايت محكمى و خوبى بوده و اوقات بسيار صرف او كرده، آن پارچه را به بازار مى‏برد و به بزّازان مى‏نمايد كه بفروشد. ايشان از قيمتى كه او در نظر داشته، كمتر قيمت مى‏كنند و عيبهاى چند در آن پارچه، خاطر نشان او مى‏كنند كه هيچيك از آن عيبها بر او ظاهر نبوده است. «عطا» كه اين را مى‏شنود، مى‏استد به گريه و نوحه كردن، بزّاز از گفته خود پشيمان شده از او عذر مى‏خواهد كه: بد كردم، گريه مكن و به هر قيمت كه مى‏خواهى بستان. عطا گفت: گريه من نه از كمى قيمت است، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيار كه در اين پارچه كرده‏ام و به اعتقاد خود او را بى عيب مى‏دانستم، معيوب بر آمد و
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 58
من از آن عيب غافل بودم، پس شايد عملهاى من هم مثل اين پارچه، معيوب باشد و چون در روز قيامت به نظر خبير بصير رسد، عيبهايش ظاهر شود و من از آن غافل باشم.
و رؤيتك ذكرك له، تورثك الرّيا و العجب، و السّفه و الغلظة في خلقه، و استكثار الطّاعة، و نسيان كرمه و فضله.
يعنى: اگر در هنگام ذكر الهى، چشم از نعمتهاى عظيمه الهى بپوشى و نعمتهاى غير متناهى او را كه به تو كرامت فرموده در دنيا و آخرت، نظر نكنى و به عمل پست و ذكر ناقص خود نظر كنى، و به حركت مذبوح معيوب خود، كه عبادت نام كرده‏اى خرسند و شادمان باشى، لا محاله، اين چنين عبادتى و ذكرى، مورث مفاسد عظيمه است و اينچنين عبادتى موجب مهالك شديده.
يكى از آن مفاسد عظيمه «عجب» و «تكبّر» است، چه، در هنگام ذكر هرگاه قدرت و بزرگوارى خداوند عالم را و ضعف و ناتوانى خود را، ملاحظه نكردى و احتياج خود را به او در جميع حركات و سكنات، به خاطر نياوردى و به عبادت و ذكر خود وقعى و اعتبارى راه دادى، به صفت عجب و تكبّر كه اراذل صفات است، موصوف خواهى شد و آخر الأمر، عبادت به ضلالت و ذكر به شقاوت، منجرّ خواهد گشت.«ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ» 39: 15(زمر - 15).
دوم - ريا، چرا كه معنى ريا، غير خدا را در عمل، شريك كردن است و تو چون چشم از احتياج خود از مولاى حقيقى و منعم تحقيقى، پوشيدى. پس گويا گمانت اين است كه در عبادت ضعيف و طاعت نحيف خود، مستقلّى. و تصوّر نكرده‏اى كه تا تو را وجود نباشد و قدرت و توانائى نباشد، اين عمل از تو صادر نمى‏تواند شد و همه اين‏ها از خداوند عالم به تو رسيده، و از جناب او به تو فائض شده، و فرق ميان «عجب» و «ريا» به ملاحظه عقل است، ريا به منزله علّت است و عجب، اثرى است مترتّب بر او، مثل ترتّب معلول بر علّت.
سوم - سفاهت كه تابع اين اعتقادات واهيه و لازم اين آراء كاسده است. مثل
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 59
تندى و درشتى با مردم كردن، و اظهار تفوّق و تسلّط با همسران و همجنسان نمودن.
و لا يزداد بذلك من اللّه الا بعدا، و لا يستجلب به على مضىّ الايّام الا وحشة.
و حاصل نمى‏شود به اين اعتقادات زايفه، و زياد نمى‏شود به اين آراء باطله مهلكه، مگر دورى از خداى عزّ و جلّ، و نتيجه اين‏ها، نيست مگر بعد از رحمت الهى، و به دست نمى‏آيد از اوقات گذشته و عمرهاى تلف شده، مگر وحشت و نفرت.
و الذّكر ذكران، ذكر خالص بموافقة القلب، و ذكر صادق ينفى ذكر غيره.
مى‏فرمايد كه: ذكر الهى بر دو قسم است:
يكى - ذكر خالص: كه به هيچ نحو مشوب به اغراض نباشد، نه دنيوى و نه اخروى. و چنانكه به نطق ظاهر، به ذكر او متنطّق است. و به نطق باطن هم، به اوامر و نواهى او مذعن، و به عظمت و بزرگوارى او معتقد باشد.
دوم - ذكر صادق است: ذكر صادق آن است كه، ذاكر خدا را به هر صفتى كه ذكر مى‏كند، به مقتضاى او عمل كند. مثل آنكه هر گاه ذكرش «يا كافى المهمّات» باشد، در هيچ مهمّى از مهمّات رجوع به غير او نكند و كفايت كارهاى خود را به او واگذارد، و همچنين ساير اسماء.
كما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:
چنانكه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله، در مقام عجز و انكسار، مى‏فرموده است كه:
انّى لا احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك.
يعنى: خداوندا، من توانائى و قدرت ندارم به احصاى حمد و ثناى تو، آنچنانكه فراخور و لايق مرتبه تو است. و تو آنچنانى كه خود حمد خود كرده‏اى.
فرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لم يجعل لذكره مقدارا عند علمه‏
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 60
بحقيقة سابقة ذكر اللّه عزّ و جلّ له من قبل ذكره له.
يعنى: حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با وجود مناعت شأن و قرب به جناب الهى، اظهار عجز و قصور خود مى‏نموده‏اند، و اظهار عجز و قصور، نيست مگر از جهت آنكه مى‏دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر و شكر الهى نمى‏رسد. و ذكر بنده در جنب او قاصر و ناچيز است.
فمن دونه اولى.
يعنى: هر گاه حضرت خير البشر، اظهار عجز كند و اعتراف به قصور خود داشته باشد، پس غير او به طريق اولى بايد عاجز باشند و از اداى حقّ شكر او قاصر.
فمن اراد ان يذكر اللّه، فليعلم انّه ما لم يذكر اللّه العبد بالتّوفيق لذكره، لا يقدر العبد على ذكره.
اين فقره، اشاره است به سبب عدم قدرت بنده، بر اداى حقّ شكر خداى تعالى.
حاصل دليل آن است كه: هر گاه بنده اراده كرد كه ذكر كند خداى را و حمد و ثناى او بجا آرد، ما دام كه حضرت بارى «عزّ اسمه» ذكر او نكند و توفيق و توانائى او ندهد، قدرت بر ذكر ندارد. و توفيق بر ذكر و قدرت داشتن بر ذكر هم، نعمتى است و به ازاى او شكرى واجب و لازم و همچنين قدرت بر قدرت بر ذكر. و همچنين مى‏رود إلى غير النّهاية. پس اداى شكر يك نعمت، موقوف است به ادا كردن شكرهاى غير متناهى، و اين محال و موقوف بر محال، محال.
بنده همان به، كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خداى آورد
ورنه، سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجاى آورد
شرح‏
قال الصّادق عليه السّلام:من كان ذاكرا للّه على الحقيقة فهو مطيع، و من كان غافلا عنه فهو عاص.
حضرت امام عليه السّلام مى‏فرمايد كه: هر كه به ياد خدا است، نه به زبان تنها، بلكه به دل و زبان و به ظاهر و باطن، متوجّه جناب او است. پس البتّه او مطيع و منقاد الهى است و از او عصيان صادر نمى‏شود، چرا كه منشأ صدور عصيان، غفلت است. و غفلت از او منتفى است. و هرگاه ثابت شد كه هر ذاكر مطيع است، پس به حكم عكس نقيض، هر عاصى غافل باشد. از اين جهت فرمود كه: هر كه از بارى تعالى غافل است و به ياد او نيست، عاصى است. يعنى: در شرف عصيان است و محمول باشد به مجاز مشارفه، و مى‏شود كه مراد از «طاعت» و «عصيان»، نفس ذكر و غفلت باشد. يعنى: هر كه به ياد خدا است، مطيع است به آنچه مأمور است، كه ذكر الهى باشد. و هر كه از او غافل است، عصيان كرده است به آنچه مأمور است. چرا كه غفلت از حضرت بارى، نزد مقرّبين معصيت است.
و الطّاعة علامة الهداية، و المعصية علامة الضَّلالة.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 53
يعنى: نشانه هدايت و به راه حقّ بودن، اتيان به اوامر و باز ايستادن از مناهى است، و نشانه گمراهى و ضلالت، انحراف از طاعت و اتيان به مناهى است. مراد از «ضلالت» به قرينه «هدايت»، خروج از ايمان است، و دلالت دارد كه عاصى در حين عصيان، مؤمن نباشد. چنانكه حديث:«الزّانى لا يزنى و هو مؤمن،»
و حديث:
«الزّانى حين يزنى خرج منه روح الايمان،»
دلالت بر او دارد، مگر آنكه به قرينه لفظ «روح» و فقره آينده، حمل كنيم ايمان را به ايمان كامل.
و اصلهما من الذّكر و الغفلة.
اصل و اساس «هدايت» و «ضلالت»، به ياد خدا بودن و غافل از او بودن است.
چنانكه در قرآن عزيز مذكور است كه:وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا 29: 69(عنكبوت - 69)، يعنى: كسانى كه جهاد مى‏كنند با نفس خود، در راه من و در پى اصلاح خويش هستند، من توفيق مى‏دهم ايشان را به راه راست و مى‏رسانم ايشان را به راه راست. و امّا بودن غفلت، مورث ضلالت و بودن او اساس غوايت و شقاوت، ظاهر است. چرا كه غفلت از جناب احديّت، موجب كم اهتمامى به شرع است، كم اهتمامى به شرع، عين ضلالت است و گمراهى.
فاجعل قلبك قبلة للسانك.
يعنى: بگردان دل خود را قبله زبان خود. يعنى: هر چه مى‏خواهى بگوئى پيش از گفتن، رجوع كن به دل خود و او را به او عرض كن، كه او محك تميز ميان صحّت و فساد است. اگر دل، حكم كرد كه مى‏توان گفت، بگو، «و الا فلا»، چنانكه كلام بلاغت انجام:«لسان العاقل وراء قلبه،»
يعنى: زبان عاقل، عقب دل او است، يعنى:
عاقل هر چه مى‏گويد، اوّل به دل عرض مى‏كند، اگر شايسته گفتن مى‏داند، مى‏گويد و گر نه، نه. دلالت صريح بر اين دارد:
لا تحرّكه الا باشارة القلب و موافقة العقل و رضى الايمان.
يعنى حركت مده زبان خود را، مگر به اشاره دل و تجويز عقل و رضاى ايمان.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 54
يعنى: هر چه گفتن او منافى ايمان نباشد و گفتنش نزد عقل مجوّز باشد، و فتنه و فسادى بر گفتن مترتّب نشود، بگو، «و الا فلا».
فانّ اللّه عالم بسرّك و جهرك.
چرا كه خداوند عالم، عالم و دانا است به باطن و ظاهر تو، و هيچ چيز بر او پوشيده نيست.
و هو عالم بما في الصّدور فضلا عن غيره.
و خداوند عالم، دانا است و محيط است علم او، به هر چه در دل تو خطور مى‏كند و ظاهر نكرده‏اى، و ظاهر كرده را، به طريق اولى.
و كن كالنّازع روحه او كالواقف في العرض الاكبر.
مى‏باش تو در دنيا، مثل كسى كه محتضر باشد و در نزع روح باشد. يعنى:
چنانكه از محتضر، حركت لغو و ارتكاب مناهى متصوّر نيست، بايد تو نيز چنين باشى. و چنانكه محتضر در حال احتضار، بغير لطف الهى، به هيچ چيز متوجّه نيست و اعانت و يارى از غير او نمى‏خواهد و طمع از غير او ندارد. تو نيز چنين باش. و باش در دنيا مانند كسى كه ايستاده باشد در روز عرض اكبر، در حسابگاه، در نهايت تحيّر و اضطراب، چنانكه او در آن حال، گرفتار افعال و اعمال خود است و از كارهاى بد خود نادم و پشيمان است. تو نيز در دنيا چنين باش و فرصت غنيمت دان و از نفس خود غافل مشو و از كرده‏هاى بد و گفته‏هاى بد، نادم و پشيمان باش.
غير شاغل نفسك عمّا عناك ممّا كلّفك به ربّك في امره و نهيه، و وعده و وعيده.
و مشغول مكن نفس خود را به غير آنچه مأمورى از جانب پروردگار خود، از اتيان به اوامر و انتهاء از نواهى، به غير از آنچه وعده كرده است از درجات عاليه بهشت از براى مؤمنان، به ازاى عبادات و طاعات و مبرّات. او آنچه وعيد كرده
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 55
است از دركات جهنّم از براى كافران و فاسقان، به ازاى معاصى و ارتكاب منهيّات. و التفات مكن به آنچه مخالفين مى‏گويند از بابت انكار معاد جسمانى و تنعمّات و تعذيبات جسمانى، كه حكم شارع و گفته او واجب الاتّباع است، و انحراف از خلاف او، لازم و واجب.
و اغسل قلبك بماء الحزن.
و بشو و پاك كن دل خود را از چرك گناه، به آب حزن و گريه و انابه. حديث است كه: يك قطره اشك ندامت، خاموش مى‏كند درياى غضب الهى را. و نيز حديث است كه: در روز عرض اكبر، شخصى را به حسابگاه حاضر سازند كه در دنيا به حسب ظاهر، عملهاى خوب كرده باشد و عملهاى او را به جناب احديّت عرض كنند، حضرت بارى «عزّ اسمه»، هر يك از عملهاى او را به عيبى و قصورى معيوب كند و آن شخص مأمور شود به دخول جهنّم، يك موى از مژه چشم او، بعد از طلب اذن عرض كند كه: خداوندا، اين شخص در شبى از شبها، ياد تقصيرات خود كرده، رقّت نمود و در چشم او اشك بهم رسيد، به قدر آنكه من تر شدم، خداوند عالم به عزّت آن اشك، او را آمرزد و از جهنّم نجات دهد.
و لا تشغلها بدون ما كلّفك.
يعنى: مشغول مكن خود را به غير آنچه به او مكلّفى. يعنى: به هر چه مكلّف نيستى و كار آخرت نمى‏آيد، خود را مشغول او مكن.
و اجعل ذكر اللّه من اجل ذكره لك.
يعنى: هميشه به ياد خدا باش، چرا كه او هرگز از تو غافل نيست و به هر چه محتاجى به او، «آنا فانا» به تو مى‏رسد و مستغرق نعمتهاى اويى. پس، با وجود اين احتياج كه تو را به او هست و با وجود استغناى او از تو، ظلم باشد كه لمحه از او غافل باشى و به اوامر و نواهى او «كما ينبغى» عمل نكنى. يا آنكه لفظ «اجلّ» تشديد لام باشد و افعل تفضيل باشد و مراد اين باشد كه: بگردان ذكر خدا
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 56
عظيم‏ترين ذكر خود، چرا كه به او محتاجى و رجوع تو در دنيا و آخرت، به او است. و ذكر كردن تو او را موجب انجاح مطالب نشأتين تو است. و در حلّ ثانى، اعتبار التفات لازم است، چنانكه ظاهر است و مخفى نيست. و به اين معانى مذكوره، اشاره كرد به قول خود كه:
فانّه ذكرك و هو غنىّ عنك، فذكره لك اجلّ و اشهى و اتمّ من ذكرك له و اسبق.
چرا كه خداوند عالم، ياد مى‏كند تو را به لطف و رحمت، با وجود غناى او از تو، پس ياد كردن او تو را بزرگ‏تر و مرغوب‏تر است و تمام‏تر، يا بلندتر است «على اختلاف النّسخ» و سابق‏تر است از ذكر كردن تو او را، و تعبير «مضارع» به لفظ «ماضى» و ذكر كردن «ذكرك» به جاى «يذكرك»، از جهت تيقّن وقوع و عدم انفكاك او است از ذكر عبد، چنانكه دانستى. و از اين قسم تعبير در قرآن عزيز بسيار است، مثل:«انَّ الدّينَ لَواقِعٌ» 51: 6(ذاريات - 6)،«وَ اعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ» 3: 133(آل عمران - 133)، و ممكن است كه ماضى محمول به حقيقت باشد و مراد از فقره سابق و لاحق، اين باشد كه از ذكر الهى فارغ مباش، از چند وجه:
يكى - آنكه هرگاه تو ذكر او مى‏كنى و به ياد اويى، او نيز ياد تو مى‏كند و به نظر عطوفت و رأفت، نظر به تو مى‏كند، چنانكه معنى فقره سابق است.
دوم - آنكه او «سبحانه»، تو را ايجاد كرد در وقتى كه نبودى و تو را از «ليس» به «ايس» آورد و اقسام و انواع نعمتها به تو كرامت فرمود، با وجود اين همه نعمتهاى عظيمه و كرامتهاى جسيمه، گنجايش دارد كه به ياد او نباشى و از او غافل باشى؟ حاصل آنكه: هر گاه خداوند عالم تو را ذكر كرده باشد در وقتى كه نبودى و به نعمت وجود و حيات و روزى و ساير نعمتها، تو را مشرّف كرده باشد و بعد از وجود هم، هر گاه ذكر او كنى و به ياد او باشى، او نيز تو را ياد كند و به نظر رحمت در تو نظر كند، ظلم باشد كه با وجود اين همه، بازگشت به او و احتياج به او، به ياد او نباشى و لمحه‏اى از او غافل باشى و فرمان او نبرى.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 57
و معرفتك بذكره لك يورثك الخضوع و الاستحياء و الانكسار.
يعنى: چون دانستى كه خداوند عالم از تو غافل نيست و به كلّ اطوار و احوال تو عالم و دانا است، پس به مقتضاى علم خود، بايد عمل كنى و در نهايت خضوع و خشوع و حيا باشى و دقيقه‏اى از دقائق بندگى و عجز و انكسار، از خود فوت نكنى.
و يتولّد من ذلك رؤية كرمه، و فضله السّابق، و تخلص لوجهه.
و از علم مذكور، متولّد مى‏شود نهايت كرم و فضل او بر بندگان، و خالص مى‏شود عبادت از براى او.
و تصغر عند ذلك طاعاتك، و ان كثرت في جنب مننه.
و سهل و حقير مى‏شود عبادت تو، در جنب نعمتهاى او، هر چند در نظر تو بسيار باشد. چرا كه عبادت تو مصنوع تو است. و نعمتها، مصنوع «واجب» و فعل «ممكن» در نزد فعل «واجب» چه، قدر تواند داشت؟ و ديگر آنكه، عملى كه از تو صادر شود و به گمان تو تمام عيار باشد، ممكن است كه عيبهاى چند در آن عمل باشد كه تو، راه به آن نبرده باشى و در نظر تو مخفى باشد. از عطاى سلمى، كه يكى از مشاهير اهل حال است، نقل كرده‏اند كه او در اوايل حال، نسّاجى مى‏كرده و از آن كسب تحصيل معاش خود مى‏كرده است. روزى يك پارچه به عمل آورده بود و به اعتقاد خود، در نهايت محكمى و خوبى بوده و اوقات بسيار صرف او كرده، آن پارچه را به بازار مى‏برد و به بزّازان مى‏نمايد كه بفروشد. ايشان از قيمتى كه او در نظر داشته، كمتر قيمت مى‏كنند و عيبهاى چند در آن پارچه، خاطر نشان او مى‏كنند كه هيچيك از آن عيبها بر او ظاهر نبوده است. «عطا» كه اين را مى‏شنود، مى‏استد به گريه و نوحه كردن، بزّاز از گفته خود پشيمان شده از او عذر مى‏خواهد كه: بد كردم، گريه مكن و به هر قيمت كه مى‏خواهى بستان. عطا گفت: گريه من نه از كمى قيمت است، بلكه از اين است كه من با وجود سعى بسيار كه در اين پارچه كرده‏ام و به اعتقاد خود او را بى عيب مى‏دانستم، معيوب بر آمد و
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 58
من از آن عيب غافل بودم، پس شايد عملهاى من هم مثل اين پارچه، معيوب باشد و چون در روز قيامت به نظر خبير بصير رسد، عيبهايش ظاهر شود و من از آن غافل باشم.
و رؤيتك ذكرك له، تورثك الرّيا و العجب، و السّفه و الغلظة في خلقه، و استكثار الطّاعة، و نسيان كرمه و فضله.
يعنى: اگر در هنگام ذكر الهى، چشم از نعمتهاى عظيمه الهى بپوشى و نعمتهاى غير متناهى او را كه به تو كرامت فرموده در دنيا و آخرت، نظر نكنى و به عمل پست و ذكر ناقص خود نظر كنى، و به حركت مذبوح معيوب خود، كه عبادت نام كرده‏اى خرسند و شادمان باشى، لا محاله، اين چنين عبادتى و ذكرى، مورث مفاسد عظيمه است و اينچنين عبادتى موجب مهالك شديده.
يكى از آن مفاسد عظيمه «عجب» و «تكبّر» است، چه، در هنگام ذكر هرگاه قدرت و بزرگوارى خداوند عالم را و ضعف و ناتوانى خود را، ملاحظه نكردى و احتياج خود را به او در جميع حركات و سكنات، به خاطر نياوردى و به عبادت و ذكر خود وقعى و اعتبارى راه دادى، به صفت عجب و تكبّر كه اراذل صفات است، موصوف خواهى شد و آخر الأمر، عبادت به ضلالت و ذكر به شقاوت، منجرّ خواهد گشت.«ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ» 39: 15(زمر - 15).
دوم - ريا، چرا كه معنى ريا، غير خدا را در عمل، شريك كردن است و تو چون چشم از احتياج خود از مولاى حقيقى و منعم تحقيقى، پوشيدى. پس گويا گمانت اين است كه در عبادت ضعيف و طاعت نحيف خود، مستقلّى. و تصوّر نكرده‏اى كه تا تو را وجود نباشد و قدرت و توانائى نباشد، اين عمل از تو صادر نمى‏تواند شد و همه اين‏ها از خداوند عالم به تو رسيده، و از جناب او به تو فائض شده، و فرق ميان «عجب» و «ريا» به ملاحظه عقل است، ريا به منزله علّت است و عجب، اثرى است مترتّب بر او، مثل ترتّب معلول بر علّت.
سوم - سفاهت كه تابع اين اعتقادات واهيه و لازم اين آراء كاسده است. مثل
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 59
تندى و درشتى با مردم كردن، و اظهار تفوّق و تسلّط با همسران و همجنسان نمودن.
و لا يزداد بذلك من اللّه الا بعدا، و لا يستجلب به على مضىّ الايّام الا وحشة.
و حاصل نمى‏شود به اين اعتقادات زايفه، و زياد نمى‏شود به اين آراء باطله مهلكه، مگر دورى از خداى عزّ و جلّ، و نتيجه اين‏ها، نيست مگر بعد از رحمت الهى، و به دست نمى‏آيد از اوقات گذشته و عمرهاى تلف شده، مگر وحشت و نفرت.
و الذّكر ذكران، ذكر خالص بموافقة القلب، و ذكر صادق ينفى ذكر غيره.
مى‏فرمايد كه: ذكر الهى بر دو قسم است:
يكى - ذكر خالص: كه به هيچ نحو مشوب به اغراض نباشد، نه دنيوى و نه اخروى. و چنانكه به نطق ظاهر، به ذكر او متنطّق است. و به نطق باطن هم، به اوامر و نواهى او مذعن، و به عظمت و بزرگوارى او معتقد باشد.
دوم - ذكر صادق است: ذكر صادق آن است كه، ذاكر خدا را به هر صفتى كه ذكر مى‏كند، به مقتضاى او عمل كند. مثل آنكه هر گاه ذكرش «يا كافى المهمّات» باشد، در هيچ مهمّى از مهمّات رجوع به غير او نكند و كفايت كارهاى خود را به او واگذارد، و همچنين ساير اسماء.
كما قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله:
چنانكه حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله، در مقام عجز و انكسار، مى‏فرموده است كه:
انّى لا احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك.
يعنى: خداوندا، من توانائى و قدرت ندارم به احصاى حمد و ثناى تو، آنچنانكه فراخور و لايق مرتبه تو است. و تو آنچنانى كه خود حمد خود كرده‏اى.
فرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لم يجعل لذكره مقدارا عند علمه‏
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 60
بحقيقة سابقة ذكر اللّه عزّ و جلّ له من قبل ذكره له.
يعنى: حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله با وجود مناعت شأن و قرب به جناب الهى، اظهار عجز و قصور خود مى‏نموده‏اند، و اظهار عجز و قصور، نيست مگر از جهت آنكه مى‏دانست كه قدرت بشرى به كنه حقيقت ذكر و شكر الهى نمى‏رسد. و ذكر بنده در جنب او قاصر و ناچيز است.
فمن دونه اولى.
يعنى: هر گاه حضرت خير البشر، اظهار عجز كند و اعتراف به قصور خود داشته باشد، پس غير او به طريق اولى بايد عاجز باشند و از اداى حقّ شكر او قاصر.
فمن اراد ان يذكر اللّه، فليعلم انّه ما لم يذكر اللّه العبد بالتّوفيق لذكره، لا يقدر العبد على ذكره.
اين فقره، اشاره است به سبب عدم قدرت بنده، بر اداى حقّ شكر خداى تعالى.
حاصل دليل آن است كه: هر گاه بنده اراده كرد كه ذكر كند خداى را و حمد و ثناى او بجا آرد، ما دام كه حضرت بارى «عزّ اسمه» ذكر او نكند و توفيق و توانائى او ندهد، قدرت بر ذكر ندارد. و توفيق بر ذكر و قدرت داشتن بر ذكر هم، نعمتى است و به ازاى او شكرى واجب و لازم و همچنين قدرت بر قدرت بر ذكر. و همچنين مى‏رود إلى غير النّهاية. پس اداى شكر يك نعمت، موقوف است به ادا كردن شكرهاى غير متناهى، و اين محال و موقوف بر محال، محال.
بنده همان به، كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خداى آورد
ورنه، سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجاى آورد