شرح‏
قال الصّادق عليه السّلام:التّوكّل كاس مختوم بختم اللَّه فلا يشرب بها و لا يفضّ ختامها الا المتوكّلون.
حضرت امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد كه: توكّل كردن به خداوند عالم و كارهاى خود به او گذاشتن، جامى است سر به مهر الهى، نمى‏آشامد آب از آن جام و نمى‏شكند مهر او را مگر كسانى كه توكّل به خدا كرده باشند و كار خود به او گذاشته.
كما قال اللَّه تعالى:
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 463
چنانكه جناب احديّت در قرآن مجيد فرموده كه:
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ. 14: 12(يوسف - 67)
و در جاى ديگر فرموده:
وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ. 5: 23(مائده - 23)
يعنى: بر خداى عالميان بايد توكّل كند هر كه از اهل توكّل است و كار خود به او واگذارد نه به غير او.
و نيز بايد توكّل كنيد شما بر حضرت بارى عزّ اسمه، اگر بوده باشيد شما از اهل ايمان نه بر غير او، چرا كه تقديم ظرف مفيد حصر است.
از حضرت سيّد كاينات عليه و آله افضل التّحيّات مروى است كه فرمود:
من انقطع إلى اللَّه كفاه اللَّه كلّ مؤنة، و يرزقه من حيث لا يحتسب، و من انقطع إلى الدّنيا وكله إليها.
يعنى: هر كه بريد از غير خدا و متوسّل به خدا شد، كفايت مى‏كند همه مهمّات او را، از مهمّات دنيا و آخرت، حضرت بارى تعالى، و مى‏رساند به او از جائى كه گمان ندارد. و هر كه متوجّه دنيا شد و چشم از خدا و لطف خدا پوشيد، خداى تعالى نظر مرحمت از او بر مى‏دارد و مى‏گذارد او را با دنيا.
و باز از آن حضرت مرورى است كه:
من سرّه ان يكون اقوى النّاس، فليتوكّل على اللَّه، و من سرّه ان يكون اكرم النّاس، فليتّق اللَّه. و من سرّه ان يكون اغنى النّاس، فليكن بما في يد اللَّه اوثق بما في يده.
يعنى: هر كه را خوشاينده باشد و مسرور باشد از اينكه بوده باشد قويترين مردمان، پس بايد توكّل كند بر خداى تعالى و كار خود به او گذارد، و هر كه خواهد كه كريمترين مردمان باشد و از اين صفت مسرور باشد، پس بايد بترسد از
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 464
خداى تعالى. و از افعال و اعمال ناشايست، اجتناب كند. و هر كه خواهد كه غنى‏ترين مردمان باشد، پس بايد وثوق و اعتماد او به خدا باشد و وثوق و اعتماد او به خدا و آنچه نزد خدا است، بيشتر باشد از آنچه در دست خود است.
جعل التّوكّل مفتاح الايمان، و الايمان قفل التّوكّل.
يعنى: گردانيده است خداى تعالى توكّل را كليد ايمان، و ايمان را قفل توكّل يعنى: به وسيله توكّل، داخل ايمان مى‏توان شد و قفل ايمان را مى‏توان گشود.
و حقيقة التّوكّل الايثار، و اصل الايثار تقديم الشّي‏ء بحقّه.
مى‏فرمايد كه: حقيقت توكّل، ايثار غير است. يعنى: غير خود را بر خود اختيار كردن و با وجود عسر و پريشانى و احتياج به نفقه، نفقه را صرف غير نمودن، و اصل «ايثار» تقديم غير است بر خود، امّا به شرط آنكه آن غير، مصرف حقّ و صحيح باشد، نه باطل و غير موقع.
و لا ينفكّ المتوكّل في توكّله من ايثار احد الايثارين، فان اثر معلول التّوكّل و هو الكون حجب به، و ان اثر معلّل علّة التّوكّل و هو البارى سبحانه بقى معه.
مى‏فرمايد كه: منفكّ نمى‏شود متوكّل از اختيار كردن يكى از دو چيز:
يكى آنكه غرض متوكّل از توكّل، بى نيازى باشد از خلق. يعنى: نخواهد كه در دنيا در زير بار كسى باشد و نظرش به مال كسى و احسان كسى باشد و از اين جهت اختيار توكّل مى‏كند و به داده خدا و احسان او عزّ شأنه، اكتفا نموده چشم از خلق و احسان خلق مى‏پوشد. اين قسم از توكّل، هر چند مرغوب و ممدوح است، امّا توكّل كامل نيست، چرا كه خالص نيست و مغشوش است و صاحب اين قسم از توكّل، هنوز در مرتبه حجاب است و از رسيدن مرتبه قرب و وصول به درجه علياى توكّل، محروم است.
قسم دوم توكّل، كه توكّل كامل و خالص است، آن است كه اختيار كند علّت
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 465
حقيقى توكّل را كه قرب الهى باشد. يعنى: غرض متوكّل از توكّل، قرب الهى باشد و بعد از هر چه غير او است و متوكّل اين چنينى با خدا است و هرگز از او جدا نيست و به مضمون بلاغت مشحون:«كنت سمعه الّذى يسمع به، و بصره الّذى يبصر به،»
فائز و عامل است.
فان اردت ان تكون متوكّلا لا متعلّلا، فكبّر على روحك خمس تكبيرات، ودع امانيّك كلّها توديع الموت للحيوة.
پس اگر خواهى كه متوكّل به معنى ثانى باشى، كه حقّ توكّل است و غير مولاى حقيقى و صاحب تحقيقى، هيچ چيز ديگر منظور تو نباشد، پس خود را مرده گير و پنج تكبير كه از براى نماز ميّت مقرّر است بر خود گفته گير و بگذر از همه آرزوها، و وداع كن از همه تعلّقات، و از براى تحصيل حيات ابدى از حيات عارضى كه مشوب است به آلام و مكاره بگذر، و به حكم:«موتوا قبل ان تموتوا،»
در زندگى خود را مرده گير.
و ادنى حدّ التّوكّل ان لا تسابق مقدورك بالهمّة، و لا تطالع مقسومك، و لا تستشرف معدومك، فتنقض باحدهما عقد ايمانك و أنت لا تشعر.
مى‏فرمايد كه: پست‏ترين مرتبه توكّل اين است كه روزيى كه از براى تو از جانب رزّاق حقيقى قسمت شده، پيش از وقت نطلبى، و توقّع زياده از قدر مقرّر هم نداشته باشى، و عمر عزيز خود را از براى تحصيل او در نبازى، كه اين‏ها منافى توكّل است و تعرّض هر كدام از اين‏ها، موجب زوال ايمان كامل است.
و ان عزمت ان تقف على بعض شعار المتوكّلين حقّا، فاعتصم بمعرفة هذه الحكاية.
يعنى: اگر مى‏خواهى كه واقف شوى بر بعضى از شعار و طريقه اهل توكّل كه در
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 466
توكّل كاملند، و در اين صفت كمال كاملند پس چنگ در زن به اين حكايت و گوش ده به اين حكايت:
و هي انّه روى انّ بعض المتوكّلين قدم على بعض الائمّة، فقال: رضى اللَّه عنك اعطف علىّ بجواب مسالة في التّوكّل، و الامام كان يعرف الرّجل بحسن التّوكّل، و نفيس الورع، و اشرف على صدقه فيما سال عنه من قبل إبدائه ايّاه فقال له: مكانك و انظرنى ساعة، فبينا هو مطرق بجوابه اذا اجتاز بهما فقير، فادخل الامام عليه السّلام يده في جيبه، و اخرج شيئا فناوله الفقير، ثمّ اقبل على السّائل فقال له: هات و سل عمّا بدا لك، فقال السّائل: ايّها الامام كنت اعرفك قادرا متمكّنا من جواب مسالتى قبل ان تستنظرنى، فما شانك في ابطائك عنّى؟ فقال الامام عليه السّلام لتعتبر المعنى قبل كلامى اذا لم اكن ارانى ساهيا بسرّى، و ربّى مطّلع عليه ان اتكلّم بعلم التّوكّل، و في جيبى دانق، ثمّ لم يحلّ لي ذلك الا بعد ايثاره، ثمّ ليعلم به فافهم، فشهق الرّجل السّائل شهقة، و حلف ان لا ياوى عمرانا، و لا يانس ببشر ما عاش.
حكايت مذكور اين است كه: شخصى از اهل توكّل به خدمت يكى از ائمّه عليهم السّلام آمد و گفت: خداى از تو راضى باشد، شفقت كن و سؤالى دارم در باب توكّل جوابى مرحمت فرما. حضرت امام عليه السّلام سائل را مى‏شناخت و مى‏دانست كه از اهل توكّل است و در توكّل و تقوى كامل است و نيز به علم باطن فهميد كه سؤالش چيست و چه مى‏خواهد بپرسد، به سائل گفت: به جاى خود توقّف كن و زمانى مرا مهلت ده تا جواب تو گويم. سائل چنان كرد و حضرت سر مبارك به زير انداخت تا بعد از اندك مدّتى فقيرى از پيش حضرت گذارا شد، حضرت فقير را خواند و
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 467
چيزى از جيب بيرون آورد و به فقير داد و روى مبارك به سائل كرد و گفت: بپرس هر چه خواهى. سائل گفت: يا حضرت، من شما را مى‏شناسم و مى‏دانم كه قادرى به جواب سؤال من پيش از آنكه از من مهلت بطلبى، پس تو را چه بر اين داشت كه از من مهلت طلبيدى و در جواب سؤال من تأخير نمودى؟ حضرت فرمود كه: غرض از تأخير من اين بود كه تو گوشزد شوى از جواب سؤال پيش از ذكر جواب، تا در هنگام ورود جواب، جواب در ذهن تو، خوب متمكّن و راسخ شود. چنانكه قانون بلغا و فصحا است كه پيش از ايراد معنى خطير به سامع منبّهى ذكر مى‏كنند. مثل ضمير شأن قصّه و غير اين‏ها، كه اگر سامع از منبّه به مطلب رسيد. مثل ما نحن فيه خوب، وگر نه بعد از ذكر متّبه، ذكر مطلب مى‏كنند و اين به تفصيل در عربيّت مذكور است. حضرت از براى سائل بيان متّبه مى‏فرمايد و مى‏گويد كه: پيش از سؤال تو من مى‏دانستم كه سؤال تو از توكّل است و بيان حقيقت توكّل، نخواستم كه بيان توكّل كنم و در جيب من يك دانگ مال دنيا باشد و علام الغيوب و من، به او مطّلع باشيم، و چون مرا حلال نبود اين كار مگر بعد از بذل كردن او به فقيرى، از اين جهت در جواب سؤال تو تأخير واقع شد.
سائل كه اين كلام از حضرت شنيد، فرياد كرد فرياد عظيمى و آه سوزناكى از سينه كشيد و قسم ياد كرد كه ديگر در ميان مردم بسر نبرد و در معموره وطن نكند و ميان مردم نباشد و تا زنده باشد با هيچكس انس نگيرد.
نفس قابل چنين است كه به اندك اشاره‏اى، چنين متأثّر مى‏شود و نا قابل اگر كلّ كتب سماوى و ارضى به او بخوانى، كه مثل نقش بر آب است و در اصل اثر نمى‏كند.