شرح‏
قال الصّادق عليه السّلام:الحاسد يضرّ بنفسه قبل ان يضرّ بالمحسود كابليس اورث بحسده لنفسه اللّعنة و لادم عليه السّلام الاجتباء و الهدى، و الرّفع إلى محلّ حقائق العهد و الاصطفاء.
حضرت امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد كه: ضرر حسد، اوّل به حسود مى‏رسد و بعد از او به محسود اگر برسد، مثل شيطان كه به آدم عليه السّلام حسد برد و پيش از اضرار به
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 322
آدم كه اخراج از بهشت باشد ضرر، به خود او رسيد و محروم از رحمت الهى شد و به حضرت آدم عليه السّلام نرسيد مگر نبوّت و اصطفا و رفعت شأن و اجتبا، و علوّ مكان و هدايت مردمان.
فكن محسودا و لا تكن حاسدا، فانّ ميزان الحاسد ابدا ضعيف بثقل ميزان المحسود.
پس باش هميشه محسود خلايق، كه ديگران بر تو حسد برند و مباش حاسد كه بر كسى حسد برى، چرا كه ميزان حسود، هميشه سبك است و ميزان محسود سنگين، و چون حسود هميشه به از خود مى‏بيند، هميشه در غم و غصّه است كه چرا مال او را من نداشته باشم؟ و او چرا مثل من نباشد؟و الرّزق مقسوم.
يعنى رزق هر كسى موافق قسمت ازلى و تقدير سرمدى، مطابق حكمت و مصلحت و مناسب حال هر كسى به او مى‏رسد، پس حسد بردن به كسى، نه باعث زيادتى روزى حاسد مى‏شود و نه نقصان روزى محسود. چنانكه مى‏فرمايد:
فما ذا ينفع الحسد الحاسد؟ و ما ذا يضرّ المحسود الحسد، الحسد اصله من عمى القلب، و جحود فضل اللّه، و هما جناحان للكفر.
مى‏فرمايد كه: حسد، اصل او و منشأ او، كورى دل است و راه نبردن به حقّ و انكار كردن فضل الهى، و كورى دل و انكار فضل الهى، پر و بال كفرند و قوّت كفر و زور او به اين دو صفت است. پس رسيد كه، حسد حاصل نمى‏شود مگر از كفران نعمت الهى.
و بالحسد وقع ابن ادم في حسرة الابد، و هلك بذلك مهلكا لا ينجو منه ابدا.
و به سبب حسد و از راه حسد، افتاد پسر آدم كه قابيل باشد، در حسرت
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 323
هميشگى، و هلاك شد، هلاك شدنى كه هرگز نجات ندارد.
و قصّه ايشان بر سبيل اجمال چنان بود كه: بعد از قبول شدن توبه آدم و مواصلت او به حوّا، حوّا از او حامله گشت، به هر بطنى پسرى و دخترى مى‏آورد، مگر شيث عليه السّلام كه تنها متولّد شد و چون بزرگ مى‏شد، آدم عليه السّلام بنا بر قول مشهور، دختر يك بطن را به پسر بطن ديگر مى‏داد، تا نسل بسيار شود. حق تعالى بر نسل آدم عليه السّلام بركت كرد بر وجهى كه از دنيا نرفت، تا فرزند و فرزند زادگان، چهل هزار شدند. و مروى است كه اوّلين فرزند او قابيل بود و توام اقليميا بود كه در غايت حسن بود، و توام هابيل را «لبوزا» گفتندى و او را چندان جمال نبود، و چون به حدّ بلوغ رسيدند، آدم عليه السّلام «لبوزا» را به قابيل نامزد كرد و «اقليميا» را به هابيل، قابيل از اين حكم ابا كرده گفت: خواهر من جميله است و با من در رحم بوده و او به من اولى است، آدم عليه السّلام فرمود كه: حكم خداى بر اين وجه است و مرا در اين هيچ اختيارى نيست، قابيل اين را مسلّم نداشت و گفت: تو هابيل را دوست‏تر دارى، از آن جهت آنچه خوبتر است بدو مى‏دهى. آدم عليه السّلام گفت: اگر سخن من باور نمى‏كنى، هر يكى از شما قربانى كنيد به آنچه مى‏توانيد، قربانى هر كه قبول گردد «اقليميا» از آن او باشد. چنانكه خداى تعالى از اين خبر داده كه:اذْ قَرَّبا قُرْبانا فَتُقُبِّلَ مِنْ احَدِهُما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاخَرِ 5: 27(مائده - 27).
آورده‏اند كه هابيل گوسفنددار بوده، برّه فربه خوب كه به غايت دوست مى‏داشت بياورد و بر سر كوهى نهاد و قصد كرد كه اگر قربانى من مقبول نگردد ترك «اقليما» كنم. و قابيل صاحب زراعت بود، دسته گندم ضعيف كم دانه بياورد و در همان موضع بنهاد و با خود گفت: اگر اين قربانى من قبول شود و اگر نشود من دست از خواهر خود بازندارم. پس قبول شد قربانى يكى از ايشان كه هابيل بود.
بدين نوع كه آتش سفيد بى دودى از آسمان فرود آمد و گوسفند او را بخورد و از ديگرى كه قابيل باشد، مقبول نشد. چه آتش از قربانى او در گذشت و به خوردن او التفات نكرد، قابيل در غضب شده دود حسد، ديده بصيرت او را تيره كرد و كرد آنچه كرد.
شرح‏مصباح‏الشريعة ص : 324
و لا توبة للحاسد لانّه مصرّ عليه، معتقد به، مطبوع فيه، يبدو بلا معارض له و لا سبب، و الطّبع لا يتغير عن الاصل و ان عولج.
مى‏فرمايد كه: حسد توبه ندارد و حسود، هرگز توفيق توبه نمى‏يابد، چرا كه حسود، مصرّ است بر حسد و اين صفت خبيثه را ملكه خود كرده است و در دل او جا كرده است و طبيعى و جبلّى او شده و علّت زوال از براى او حاصل نيست. و هر صفت اين چنينى، زوال پذير نيست، چه عدم شى‏ء يا به انتفاء علّت است، يا به طريان ضدّ، و با فرض عدم هر دو، زوال ممكن نيست، و اين محمول است بر عسر زوال اين صفت حسد، نه بر امتناع، وگر نه تكليف ما لا يطاق لازم مى‏آيد. چه هر مكلّفى، مكلّف است بر ازاله هر صفات ردّيه، خواه حسد و خواه غير حسد، و طريق ازاله‏اش مداومت ذكر موت است و تذكار عظمت و بزرگوارى خداى تعالى و ملاحظه نمودن تقسيمات ازليّه و تقديرات الهيّه، چنانكه مذكور شد.
ببايد دانست كه اصل اين صفت خبيثه، از دنائت همّت و خساست طبيعت كه نتايج جهلند، در وجود مى‏آيد و از اينجاست كه اظهار اين صفت بر قلّت فطنت و نقصان عقل، دليلى است واضح، نبينى كه حسود چنانكه گذشت، همه عمر خود را از راحت غيرى در مشقّت دارد و هزار بار شربت زهرآلود غصّه و غم تجرّع مى‏كند و هر كجا شخصى پاى نشاط بر زمين نهد، او دست حسرت بر سر زدن مى‏گيرد، و اين صفت نيز مثل ساير صفات ذميمه، از هر طايفه به شكلى بروز مى‏كند و به هر نوع كه ظهور مى‏كند، ناپسند است و از طريق عقل دور است، بلكه خود مجادله صريح است با حق، و مذهبى است به غايت ناحق.