شرحمصباحالشريعة ص : 240
شرح
قال الصّادق عليه السّلام:المغرور في الدّنيا مسكين، و في الاخرة مغبون، لانّه باع الافضل بالادنى.
حضرت امام صادق عليه السّلام مىفرمايد كه: مغرور مشويد به دنيا و مال دنيا، كه مغرور به دنيا در دنيا فقير و مسكين است و در آخرت مغبون، چرا كه مغرور به دنيا و گول دنيا خورده، فروخته است متاع بهتر و فاضلتر را، كه آخرت باشد، به چيز دنىّ پست، كه دنيا باشد. و مسكنت و غبن، بالاتر از اين نمىباشد.
و لا تعجب من نفسك، فربّما اغتررت بمالك و صحّة جسمك، لعلّك تبقى.
يعنى عجب مدار از زشتى نفس و بدى عمل خود، كه بسا باشد كه از مال بسيار و صحّت بدن، فريفته شوى و گمان كنى كه هميشه در دنيا خواهى بود و فوت و موت نخواهى داشت.
و ربّما اغتررت بطول عمرك و اولادك و اصحابك، لعلّك تنجو بهم.
و بسا باشد، كه فريفته شوى به درازى عمر و بسيارى اولاد و اصحاب، و گمان برى كه شايد ايشان نجات تو توانند داد، از مردن و از أهوال و احوال قبل از موت و بعد از موت، و به غور تو توانند رسيد.
و ربّما اغتررت بحالك و منيتك، و اصابتك مامولك و هواك، و ظننت انّك صادق و مصيب.
و بسا باشد كه فريفته شوى به حال و مال خود و به آرزوها كه داشته و دارى و به بعضى از آن آرزوها، كه به آنها رسيدهاى و ادراك آنها كردهاى، گمان كنى كه در آنها صادق بودهاى و به آنچه نظر دارى از لذّات جسمانى و بعض او را ادراك كردهاى، در آنها صادقى و خود را در آنها مصيب دانى، حاشا و كلا، نه اين چنين
شرحمصباحالشريعة ص : 241
است، بلكه همه اينها عين خطا و محض اغواى شيطان است و نتيجه اينها غير دورى از رحمت الهى نيست.
و ربّما اغتررت بما ترى الخلق من النّدم على تقصيرك في العبادة، و لعلّ اللّه تعالى يعلم من قلبك بخلاف ذلك.
و بسا باشد كه فريفته شوى به آنچه ديگران از تو گمان مىبرند، كه تو خوف الهى دارى و اظهار ندامت و پشيمانى مىكنى در عبادت، و حال آنكه خداوند عالم در دل تو، خلاف آن بينند و آنچه از تو بروز كند از صميم قلب نباشد.
غرض: مناط اعتبار، موافقت ظاهر است با باطن، و اظهار ندامت و تقصير، تنها نفع ندارد و از درجه اعتبار ساقط است.
و ربّما اقمت نفسك على العبادة متكلّفا، و اللّه يريد الاخلاص.
و بسا باشد كه عبادت تو، به گمان تو خالص نباشد و متكلّف باشى در آن عبادت و به نزد حضرت بارى خالص باشد.
و ربّما افتخرت بعلمك و نسبك، و أنت غافل عن مضمرات ما في غيب اللّه.
و بسا باشد كه فخر كنى تو، به علم و نسب خود و غافل باشى از عيبهاى بسيار كه در باطن تو مضمر و مستتر باشد و راه نبرد به او، غير علام الغيوب.
و ربّما تدعو اللّه، و أنت تدعوا سواه.
و بسا باشد كه به اعتقاد خود، متوجّه خدا باشى و او را مىخوانده باشى و در واقع خلاف اين باشد.
حاصل: با دل آلوده و پر هوس و با ميل به دنيا و رغبت به آن و بدون قلع موادّ خبيثه نفسانى و قمع خواهشهاى جسمانى، عبادت و طاعت و رجوع و انابت، نفعى چندان ندارد.
شرحمصباحالشريعة ص : 242
روايت است كه: يكى از نويسندگان خلفاى عبّاسى، به خدمت يكى از ائمّه آمد و عرض كرد كه: من مدتّى است كه مشغول خدمت ايشانم و معاش من مدّتى است كه از خدمت ايشان مىگذرد، آيا مرا رجوعى از اين كار باشد كه به آن رجوع، از عذاب آخرت نجات يابم؟ حضرت فرمود كه: ملازمت شماها است كه ما را خانهنشين كرده است و حق از دست ما رفته، توبه و رجوع از اين كار، بسيار دشوار است. اگر آنچه حقّ رجوع است، «كما ينبغى» بجا توانى آورد، نجات آخرت ميسّر است و من ضامن مىشوم از براى تو بهشت پاكيزه سرشت را، اگر به گفته من عمل كنى. آن شخص گفت: به هر چه بفرمائى چنان كنم. حضرت فرمود كه: برو و هر چه در اين مدّت از مردم گرفتهاى به خودشان، يا به ورثه ايشان برسان، اگر نباشند از براى ايشان تصدّق كن، و هر چه در بر دارى و هر چه در خانه دارى از نقد و جنس، منقول و غير منقول، به طريق مذكور از خود بيرون كن، و در گريه و استغاثه تا توانى تقصير مكن. آن شخص قبول كرد و يكى از ملازمان حضرت، به فرموده حضرت نيز با او برفت و موافق فرموده عمل نموده، جميع مال و اسباب و نقد و جنس و مراكب و ملابس و بندگان، همه را از خود جدا كرد. بعضى را به صاحبان و بعضى را تصدّق نمود و ساتر عورتى هم به خود نگذاشت. ملازم حضرت مىگويد: ماها چند نفر هر كدام، قدر قليلى به او داديم و بعد از سه ماه و كسرى، شنيديم كه او بيمار است. به عيادت او رفتيم بيهوش بود، به هوش آمد و به من گفت كه: صاحب تو به وعده خود وفا كرد، اين بگفت و فوت شد.
حاصل آنكه: چنانكه كوفتهاى مزمن بى قلع مادّه، به اصلاح نمىآيد، امراض روحانى هم بى رادع قوى، از نفس سلب نمىشود. چنانكه اين ضعيف، از مؤمنى شنيدم كه مىگفت كه: از من در اوايل سنّ، خلاف شرعى واقع شد و از آن عمل توبه كردم و بعد از چند شب به خواب ديدم كه كسى نامه عمل مرا به من مىنمايد و آن عمل در آنجا نوشته است، من به خود گفتم: «سبحان اللّه»، من از آن عمل توبه كردم، چرا در اينجا باشد؟ آن شخص گفت كه: اگر تو اين نوشته را مىتوانى محو كرد به حيثيّتى كه اثر از او نباشد، توبه تو قبول است وگر نه، نه. و اين كنايه از
شرحمصباحالشريعة ص : 243
گريه و استغاثه است، چنانكه مذكور شد.
و ربّما حسبت انّك ناصح للخلق، و أنت تريدهم لنفسك ان يميلوا اليك.
و بسا باشد كه تو نصيحت كنى مردم را و به اعتقاد خود كار خوب مىكرده باشى و در باطن، غرض تو جلب قلوب ايشان باشد، نه تخويف الهى.
محقّقين گفتهاند كه: اگر واعظ از متابعت اقوال و افعال انبيا، محروم باشد و مقصود او از وعظ طلب شهرت و اظهار فضل خود باشد، سخن او در صورت و معنى، مؤثّر نيايد بلكه باطن مستمع را از كدورت غفلت او، آفتهاى عظيم رسد.
عزيزا، علماى حقيقى و مشايخ معنوى، چون قدم مبارك بر منبر وعظ نهند، جبّه و دستار عرض ندهند و هر طاعت كه اداى آن بر خلق مستحبّ است، بر خود سنّت دانند. چنانكه در شأن اهل كتاب آمد:ا تَامُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرّ وَ تَنْسَوْنَ انْفُسَكُمْ؟ 2: 44(بقره - 44) و اين امّت نيز در اين معنى داخلند. بعضى به صورت علما، به زرق و ريا، آستين افشان و دامن كشان، بر سر چوب پارهاى بر آيند و براى جرّ منفعت از طريق تلبيس، خود را مضحكه ابليس سازند، و بعضى در لباس فقر به جهل و تقليد، سجّاده بر دوش و از غايت غفلت، بى عقل و هوش. عزيز من، كاملى بايد كه ناقصان را وعظ گويد، بيدارى بايد كه خفتگان را بر انگيزد، ندانستهاى كه نابينا، راهبرى را نشايد، از بيماران طبيبى نيايد.
بر سر چوب اگر بود سر خر دزد را از نهيب آن چه حذر
شكلش از دور، هيبت انگيز است ليك نامش بپرس، پاليز است
محتسب را چو رند بيند مست هرگز از كار خود ندارد دستو ربّما ذممت، و أنت تمدحها على الحقيقة.
و بسا باشد كه ذمّ نفس خود مىكرده باشى و غرض تو از اين ذمّ، نباشد مگر مدح خود.
شرحمصباحالشريعة ص : 244
و اعلم انّك لن تخرج من ظلمات الغرور و التّمنّى، الا بصدق الانابة الى اللّه تعالى، و الإخبات له، و معرفة عيوب احوالك من حيث لا يوافق العقل و العلم، و لا يحتمله الدّين و الشّريعة، و سنن القدوة و ائمّة الهدى، و ان كنت راضيا بما أنت فيه، فما احد اشقى بعلمه منك و اضيع عمرا، و اورث حسرة يوم القيامة.
مىفرمايد كه: تو بيرون نمىتوانى آمد از كدورتهاى غرور و فريب شيطان لعين و آرزوهاى نفس، مگر به صدق انابه و رجوع و بازگشت به جناب احديّت، و به تضرّع و زارى، و راه بردن به عيبهاى نفس و راههاى فريب او، كه در غايت خفا و دقّت است. و نه عقل راه به او دارد و نه نقل، و وفا نمىكند به تفصيل طرق آن نه دين و نه شريعت، نه سنن و نه طريقت، و اگر تو با وجود اين همه خطرات و عيوب نفس، در هيچ مرتبهاى از مراتب، راضى از خود توانى بود و سلب تقصير از خود توانى كرد، زهى خفّت عقل و سبكى راى و اعتقاد تو، و زهى شقاوت و بدى نفس تو كه در اين مدّت مديد و عهد بعيد، راه به نفس خود نبردهاى، و منجيات و مهلكات او را نشناختهاى.
|