شرح
قال الصّادق عليه السّلام:الدّنيا بمنزلة صورة راسها الكبر، و عينها الحرص، و اذنها الطّمع، و لسانها الرّيا، و يدها الشّهوة، و رجلها العجب، و قلبها الغفلة، و لونها الفناء، و حاصلها الزّوال.
حضرت امام صادق عليه السّلام مىفرمايد كه: دنيا مانند صورتى است كه سر او كبر باشد، و چشم او حرص، و گوش او طمع، و زبان او ريا، و دست او شهوت، و پاى او عجب، و دل او غفلت، و رنگ او فنا و حاصل او زوال. و وجه تخصيص هر كدام از اين صفات خبيثه به عضو مخصوص، آن است كه: چون سر، محلّ قواى ظاهره و باطنه است. و منشأ كبر، نيست مگر تخيّل امور مخالف واقع، از اين جهت
شرحمصباحالشريعة ص : 222
كبر را بسر نسبت داد. و منشأ حرص غالبا چشم است، و ديدن احوال كسانى كه به حسب دنيا زيادتى بر او دارند، چه اگر كسى به سبيل فرض، كسانى را كه در مسكن و مأكل و مشرب و ساير چيزها، زيادتى بر او داشته باشند، نبيند و مجالست و مصاحبتش با چنين كسان نباشد، هرگز در فكر زيادتى نمىشود و خصلت ذميمه حرص در طبع او جا نمىكند از اين جهت گفتهاند كه: آدمى بايد در مراتب دنيا، پستتر از خود را ببيند و شكر كند، و در مراتب آخرت، به از خود را بيند، تا در مقام ترقّى باشد. و چون طمع، اكثر اوقات از سمع ناشى مىشود، مثل: شنيدن اينكه كسى كريم است و عطاياى او به اكثر مردم رسيده و مىرسد و ردّ سائل نمىكند، او نيز به شنيدن اين خبر، رغبت ديدن او مىكند و در مقام تلاش تحصيل آشنائى او مىشود و رفته رفته از اهل طمع مىشود، از اين جهت طمع را نسبت به سمع داد. و چون ريا اعلام غير است عمل خير را، از براى غرض فاسد، و اين اعلام تحقّق نمىپذيرد مگر از زبان، خواه زبان حقيقى و خواه زبان مجازى، نسبت ريا به زبان داد. و چون اصل و عمده خواهشهاى دنيوى، متعلّق است به اخذ و تناول، و بعد از اخذ و تناول، منشعب به لذّات ديگر مىشود. مثل اكل و شرب و لبس و وقاع و ركوب و غير اينها، از اين جهت، شهوت را به دست نسبت داد. و چون عجب متعلّق است به محسوسات، چنانكه كبر متعلّق است به معقولات و از اين جهت گفتهاند كه: كبر سبب عجب است و اكثر ظهور عجب، در حركات است، نسبت عجب بپا داد، باقى ظاهر است.
فمن احبّها اورثته الكبر، و من استحسنها اورثته الحرص، و من طلبها اورثته الطّمع، و من مدحها البسته الرّيا، و من ارادها مكّنته من العجب، و من اطمانّ إليها اركبته الغفلة، و من اعجبه متاعها فتنته و لا تبقى له، و من جمعها و بخل بها اوردته إلى مستقرّها و هي النّار.
مىفرمايد كه: هر كه دوست دارد دنيا را، مىرساند دنيا به او كبر. يعنى: متكبّر
شرحمصباحالشريعة ص : 223
مىشود. و هر كه دنيا را خوب دانست و دنيا به صورت خوب به نظر او جلوه كرد، دنيا او را به خود حريص مىكند، چرا كه معشوقش مىشود و در طلب معشوق حرص لازم است. و هر كه طلب دنيا مىكند، صاحب طمع مىشود و هميشه نظرش به احسان غير است. و هر كه مدح دنيا كند و دنيا از آن حيثيّت كه دنيا است ممدوح او باشد، مرائى مىشود، و اكثر كارهايش ريائى و مغشوش خواهد شد، و قيد حيثيّت از جهت آن است كه، دنيا از آن حيثيّت كه محلّ تحصيل كمالات است، ممدوح است نه مذموم.
حديث است كه كسى ذمّ دنيا مىكرد و سبّ دنيا مىنمود، حضرت امير عليه السّلام منع او كرد و نسبت حمق و جهل به او داد و گفت: ندانستهاى كه دنيا محلّ تحصيل قرب الهى است و همه انبيا و اوصيا، در دنيا عبادت الهى كردهاند و محل تحصيل رضاى الهى است، و تو سبّ او مىكنى؟ و نيز مىفرمايد كه: هر كه را اراده و قصد دنيا باشد و با اهل دنيا از براى دنيا محشور باشد و اختلاط كند، مركوز مىشود در دل او اثر عجب، و رفته رفته صاحب عجب مىشود. و هر كه خاطر خود از فريب دنيا جمع كرد و از او مطمئنّ خاطر شد، فريب دنيا مىخورد و به غفلت فرو رفته، آهسته آهسته غفلت او زياد شده به غفلت، از دنيا خواهد رفت. و هر كه را خوش آينده شد متاع دنيا، و زخارف دنيا به نظر او مستحسن آمد، دنيا مفتون و معشوق او مىگردد و به اندك وقتى از دست او رفته، جز حسرت و ندامت از او حاصلى نخواهد يافت. و هر كه جمع كرد دنيا را و بخل كرد و به مصارف خير صرفش نكرد، دنيا او را به قرارگاه خود كه جهنّم است، خواهد رسانيد.
حاصل آنكه: اين خبيثه دنيّه كه از صفت او، از هزار يكى و از بسيار، اندكى به قلم آمد، هر كه را در حبايل غرور خود، دانه خوار حرص و امل گردانيد، و مكايد و شرور او، هر كه را به مكر و تزوير مبتلا و اسير شهوت و شره ساخت، يقين ببايد دانست كه طريق خير و صلاح دينى بر او مسدود شد و اميد سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت. چنانكه خالق عالم فرموده كه:«وَ ما لَهُ فِى الاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ» 2: 200(بقره - 200)، اين محروم بى نصيب از آخرت، كه اراده دنيا در ضميرش متمكّن
شرحمصباحالشريعة ص : 224
است و حبّ دنيا و خواهش وى، در خاطرش ثابت و راسخ، موافق خواهش و رغبت او، مراد او را در كنارش مىنهند. چنانكه فرموده:«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ» 17: 18(اسراء - 18)، با آنكه در حقيقت اين دنيا كه با زحمت بسيار در كف مرادش مىگذراند، به مثابه خيالى است سريع السّير، چنانكه خفته در خواب بيند و معانى و صورت چند كه مبرسم از شدّت كوفت و استيلاى مرض مشاهده نمايد، خداوند عزيز در كلام مجيد از حال بندگان خود خبر داده و فرموده:«مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الاخِرَةَ» 3: 152(آل عمران - 152)، و در اين آيه «وافى هدايه»، اراده خاصّ و عامّ را بيان فرموده، و قصّه نيك و بد را شرح داده، دشمن از دوست جدا كرده و دور و نزديك را پيغام فرستاده، طالب دنيا به نزد طالب عقبى كافر است و طالب عقبى، به نزد طالب مولى، مشرك. آدمى بايد در صحيفه احوال و در مرآة اعمال خود، تأمّلى و تدبّرى واجب داند و به نور بصيرت، در دايره فكر طوفى كند، تا مشاهده كند كه اراده كدام طرف از نهاد او سر بر مىزند و به علم خود قياس برگيرد كه از كدام طايفه است. جهد كن تا از آن قوم نباشى كه حقّ سبحانه و تعالى خبر مىدهد:«مُذَبْذَبينَ بين ذلِكَ لا الى هؤُلاءِ وَ لا الى هؤُلاءِ» 4: 143(نساء - 143)، طلاب دنيا را صفت مىنمايد كه:وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ 30: 7(روم - 7)، و سعى كن كه از اهل آخرت، بلكه از طلاب مولى باشى، كه در نعت اوّل مىفرمايد كه:«وَ بِالاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ 2: 4(بقره - 4)، و در صفت ثانى فرموده:«وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ» 23: 59(مؤمنون - 59). حديث است كه: شيرينى دنيا، تلخى آخرت است و تلخى دنيا شيرينى آخرت. و نيز حديث است كه: دنيا مانند مار و افعى است، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل.
از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه: روزى حضرت داود «على نبيّنا و عليه السّلام»، از منزل خود بيرون رفت و زبور مىخواند. و چنان بود كه هر گاه آن حضرت، زبور مىخواند از حسن صورت او جميع وحوش و طيور و جبال و صخور حاضر مىشدند و گوش مىكردند و همچنان مىرفت، تا به دامنه كوهى رسيد، كه به بالاى آن كوه پيغمبرى بود، حزقيل نام و در آنجا به عبادت مشغول بود. چون
شرحمصباحالشريعة ص : 225
آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوهها و سنگها ديد و شنيد، دانست كه داود است كه زبور مىخواند. حضرت داود به او گفت كه: اى حزقيل، اجازه مىدهى كه بيايم پيش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گريه افتاد، از جانب حضرت بارى وحى به او رسيد كه، داود را اجازه ده، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود كشيد، حضرت داود از او پرسيد كه: هرگز قصد خطيئه و گناهى كردهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عجب كردهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز تو را ميل به دنيا و لذّات دنيا بهم مىرسد؟ گفت: بهم مىرسد، گفت: چه مىكنى كه اين را از خود سلب مىكنى؟ و اين خواهش را از خود سرد مىنمائى؟ گفت: هر گاه مرا اين خواهش مىشود، داخل اين غار مىشوم كه مىبينى و به آنچه در آنجا است نظر مىكنم، اين ميل از من بر طرف مىشود. حضرت داود عليه السّلام به رفاقت او داخل آن غار شد، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت، كلّه آدميى و پارهاى از استخوانهاى نرمشده گذاشته، و در پهلوى او لوحى ديد از فولاد و در آنجا نقش است كه: من فلان پادشاه هستم، كه هزار سال پادشاهى كردم، هزار شهر بنا كردم، چندين بواكر ازاله بكارت كردم و آخر عمر من، اين است كه مىبينى كه خاك، فراش من است، و سنگ بالش من، و كرمان و مارها همسايه من هستند، پس هر كه زيارت من مىكند، بايد فريفته دنيا نشود و گول او نخورد.
|