روايات
1. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم: هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن راجع به چيزى از امور دنيا فكر نكند خدا گناهان گذشتهاش را مىبخشد [4].
2. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم: هنگامى كه نماز واجبى را به جا مىآورى آن را در وقتش بجاى آر و در آن مانند كسى باش كه آخرين نماز عمرش را مىخواند، و مىترسد بعد از اين هرگز موفق به خواندن نماز نشود [5].
3. پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم: نمازى كه در آن حضور قلب نباشد مورد توجه خدا نيست [6].
4. امام صادق عليه السّلام: هر كس يك نمازش مورد قبول خدا باشد عذاب الهى را نمىبيند، و هر كس كه خدا يك عمل خيرش را بپذيرد عذابش نمىكند [7].
5. روايت است كه جناب إبراهيم خليل عليه السّلام صداى آه و نالهاش از فاصله يك ميل شنيده مىشد و در نماز اضطرابى بسان اضطراب ديگ جوشان داشت.
6. در مورد امام حسن عليه السّلام روايت شده: كه بعد از اتمام وضو رنگش تغيير مىكرد و هنگامى كه در آن مورد از حضرت سؤال مىشد مىفرمود: براى كسى كه مىخواهد بر صاحب عرش «خدا» وارد شود سزاوار است كه رنگش تغيير كند.
مانند همين مطلب در مورد امام سجاد عليه السّلام نيز روايت شده است.
7. در مورد امام سجاد عليه السّلام روايت شده كه به هنگام وضو رنگش به زردى مىگرائيد و چون
__________________________________________________
[1] در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا بفهميد چه مىگوييد. (سوره نساء آيه 43.
[2] از غافلين مباش. (سوره اعراف، آيه 205).
[3] به خاطر ياد من نماز را به پادار. (سوره طه، آيه 14).
[4] من صلّى ركعتين لم يحدّث فيها نفسه بشيء من الدّنيا غفر له ما تقدّم من ذنبه.
[5] اذا صلّيت فريضة فضل لوقتها صلاة مودّع تخاف ان لا تعود فيها.
[6] لا ينظر اللّه إلى صلاة لا يحضر الرّجل فيها قلبه مع بدنه.
[7] من قبل اللّه منه صلاة واحدة لم يعذّبه و من قبل منه حسنة لم يعذّبه.
ترجمهاخلاق ص : 79
خانوادهاش مىپرسيدند: اين چه حالتى است كه بر شما عارض مىشود؟ مىفرمود: آيا مىدانيد در مقابل چه كسى مىخواهم بايستم؟.
8. امام سجاد عليه السّلام را ديدند كه در حال نماز عبا از دوش مباركش افتاده و حضرت توجهى به آن ندارد، تا از نماز فارغ شد. مردى از آن حضرت علت بى توجهى به عبا را پرسيد.
حضرت فرمود: واى بر تو مىدانى در مقابل چه كسى بودم خدا نماز بندهاش را نمىپذيرد مگر نمازى كه در آن توجه باشد.
راوى مىگويد: گفتم فدايت شوم بنابر اين ما هلاك مىشويم. فرمود: نه اين چنين نيست، خداى تعالى نقص و كمبود نمازها را با نافله جبران مىكند.
9. از امام صادق عليه السّلام: حضرت سجاد عليه السّلام هنگامى كه براى نماز برمىخاست رنگش تغيير مىكرد و چون سر به سجده مىنهاد سر بر نمىداشت تا عرق از بدن مباركش جارى مىشد.
10. از امام صادق عليه السّلام: پدرم عليه السّلام مىفرمود: حضرت سجاد عليه السّلام بگونهاى بود كه چون به نماز بر مىخاست مانند ساقه درختى بود كه اصلا حركت نمىكرد مگر قسمتهايى از بدن او كه در وزش باد به حركت در مىآمد.
مرحوم علامه مهدى طباطبائى را در اين مقام ابياتى است «كه به خاطر لطافتشان عين آنها را ذكر كرده سپس ترجمه مىكنيم» [1]
عليك بالحضور و الاقبال في جملة الاقوال و الافعالبر تو باد حضور قلب و توجه به خدا در تمام گفتهها و افعال نماز.
و الصّدق في النّية و الإخبات فانّها حقيقة الصّلاةو بر تو باد كه نيتى صادقانه و خشوعى بى ريا داشته باشى كه صداقت در نيت و خضوع حقيقت نماز است.
و ليس للعبد بها ما يقبل الا الّذى كان عليه يقبلدر نماز چيزى نيست كه از بنده پذيرفته شود، مگر آن اعمالى كه با توجه بجا آورده شود.
__________________________________________________
[1] سيّد محمّد مهدى بن سيد مرتضى بن سيد محمد بروجردى طباطبائى از علماء بزرگ شيعه صاحب كرامات و فضائل بود و از جمله كسانى است كه به زيارت مولانا المهدى (عج) نائل آمده در سال 1155 هجرى متولد شده و در سال 1212 در نجف اشرف رحلت كرد، تمام علماء عصرش به علو و رفعت مقامش اذعان داشتند و معروف است كه شيخ جعفر نجفى با تمام علو مرتبهاى كه داشت كفش او را با تحت الحنك عمامهاش پاك مىكرد و از مرحوم پدرش سيد مرتضى حكايت شده كه در شب ولادت محمد مهدى در خواب ديد كه حضرت رضا عليه السّلام بوسيله محمد بن اسماعيل بن بزيع شمعى فرستاد و آن را بر بام خانه آنها روشن كرد، نور شمع بقدرى بالا رفت كه نهايتش ديده نمىشد و بزبان حال مىگفت: «ما هذا بشر» (الكنى و الالقاب ج 2).
ترجمهاخلاق ص : 80
و صلّ بالخضوع و التخشّع و كن إذا صلّيت كالمودّعنماز را با خضوع و خشوع بجاى آور و هنگامى كه نماز مىخوانى مانند كسى بخوان كه با نماز خدا حافظى مىكند.
و استعمل الوقار و السّكينة و استحضر المقاصد المكنونةو با وقار و سكينه نماز بخوان و به هنگام نماز مقاصد درونىات را در نظر بگير.
و خذ من الاكمام لبّ الثّمرة و اطلب من المعدن اصل الجوهرةپوستهها را انجام بده ولى از آنها مغز را انتخاب كن و از معدن اصل گوهر آن را دنبال كن.
ايّاك من قول به تفنّد و أنت عبد لهواك تعبد [1]بر حذر باش از گفتهاى كه در آن صادق نباشى در حالى كه هواى نفست را بندگى كردهاى.
تلهج في ايّاك نستعين و أنت غير اللّه تستعيندر نماز مىگويى فقط از تو يارى مىخواهيم در حالى كه تو از غير خدا يارى مىجويى.
ينعى على الباطن حسن ما علن ما اقبح القبيح في زىّ الحسننيكويى ظاهر از باطن زيبا خبر مىدهد، ولى چقدر زشت است باطن زشتى كه ظاهرش زيبا باشد.
حسّن له الباطن فوق الظّاهر و اعبده بالقلب التّقىّ الطّاهرباطنت را براى خدا بيش از ظاهر نيكو كن و با قلبى پاك و با تقوى او را پرستش نما.
و تب إليه و انب و استغفر و سدّد الطّاعة بالتّفكّربه سوى او توبه و انابه كن و از او طلب مغفرت نما و طاعتت را با تفكر قوام بخش.
و قم قيام الماثل الذّليل ما بين ايدى الملك الجليلو چون ايستادن بندهاى ذليل در مقابل پادشاهى قدرتمند بايست.
و اعلم اذا ما قلت ما تقول و من تناجى و من المسئولو هنگامى كه سخن مىگويى بدان كه چه مىگويى و با چه كسى مناجات مىكنى و از چه كسى مىخواهى. ابو حامد و بعضى ديگر از علماء«» فرمودهاند: كه مسايل باطنى نماز كه حيات نماز در آن
__________________________________________________
[1] با توجه به ترتيب اين بيت و تاكيد آن بر معناى عبوديت به نظر مىرسد ناظر به لزوم صدق در بيان اياك نعبد باشد بنابر اين معنى بيت چنين خواهد بود: در حالى كه هواى نفست را بندگى مىكنى به دروغ نگو اياك نعبد.
ترجمهاخلاق ص : 81
خلاصه مىشود شش چيز است:
1. حضور قلب 2. تفهّم 3. تعظيم 4. هيبت 5. رجاء 6. حياء حضور قلب 1. منظور از حضور قلب اين است كه قلب انسان از غير نماز خالى باشد و گفتار و كردار انسان در آن با هم مقرون بوده و فكر در غير آنها غوطه نخورد، پس هرگاه فكر انسان از غير نماز فارغ شود و ياد نماز در قلب بماند و انسان از آن غافل نباشد حضور قلب حاصل شده.
2. تفهّم: يعنى فهميدن معانى كلام، فهم معانى كلام از حضور قلب بالاتر است چه اينكه ممكن است كسى در تلفّظ حضور قلب داشته باشد ولى به معنى آنها بى توجه باشد، بنابر اين در تفهم انسان يك قدم فراتر مىنهد و علاوه بر لفظ معنى آن را مىفهمد، ولى همه مردم در احراز اين درجه يكسان نيستند.
علتش هم اين است كه مردم در فهم معانى قرآن و تسبيحات در يك مرتبه نيستند، چه بسيارند معانى لطيفى كه نمازگزار در اثناء نماز به آنها پى مىبرد در حالى كه قبل از آن حتى در ذهنش خطور نكرده بود، و از همين جهت است كه نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مىدارد، زيرا امورى را به انسان مىفهماند كه خاصيّت طبيعى درك آنها ترك فحشاء و منكر است.
3. تعظيم: يعنى بزرگداشت مخاطب (خدا)، نمازگزار در اين مرحله پا را يك قدم از تفهّم فراتر مىنهد، چه اينكه بسيارند افرادى كه با ديگران صحبت مىكنند و حضور قلب هم دارند و معناى كلام خود را نيز مىفهمند ولى عظمتى براى مخاطب قائل نيستند.
4. هيبت: هيبت عبارت از خوفى است كه از تعظيم ناشى مىشود، بنابر اين بعد از تعظيم و بالاتر از آن است و البته بايد توجه داشت كه هر ترسى را هيبت نمىگويند بلكه هيبت همان ترسى را مىگويند كه از تعظيم و اجلال ناشى مىشود.
5. رجاء: شايسته است كه بنده اميدوار باشد كه از طريق عبادت به پاداش الهى برسد، همچنان
ترجمهاخلاق ص : 82
كه مىترسد به خاطر تقصيراتش مورد عقاب قرار گيرد.
6. حياء: منشأ اين حالت اين است كه انسان هميشه خود را گناهكار و تقصير كار بداند.
پس از شمارش اين معانى بذكر علل و اسباب آن پرداخته چنين فرمودهاند:
سبب حضور قلب همّت است، قلب انسان تابع توجه و اراده است، قلب در جايى حاضر نمىشود مگر براى انسان از اهميت برخوردار باشد، هرگاه مسألهاى براى انسان مهم باشد در آن حضور قلب حاصل مىشود، و اين ربطى به خود قلب ندارد و تابع ميل او نيست، چه اين مسأله از فطريات انسان است.
هنگامى كه كسى نماز مىخواند و حضور قلب ندارد، در آن لحظه قلبش بيكار نمىماند، بلكه در جايى حاضر است كه همّت صاحبش مصروف آن است، بنابر اين چارهاى براى رسيدن به حضور قلب نيست مگر اينكه انسان همتش را بر نماز بگمارد. البته گماشته شدن همّت بر كارى نيز بدون سبب نيست بلكه بايد قبلا اين باور براى انسان حاصل شود كه رسيدنش به هدف مطلوب به نماز بستگى دارد.
و اين همان باور به آيه شريفه «و لَلاخِرةُ خَيْرٌ وَ ابْقى 87: 17»و باور و تصديق به اين است كه نماز وسيله رسيدن به اين زندگى ابدى است. هنگامى كه به اين دو، يك باور ديگر اضافه كنيم و آن اينكه دنيا حقير و پست است، از مجموع اين باورها حضور قلب حاصل مىشود.
اما سبب تفهّم بعد از حضور قلب تداوم تفكّر و توجه ذهن به درك معانى نماز است، و راه رسيدن به آن علاوه بر آنچه در مورد حضور قلب گفته شد، روى آوردن به تفكر و آمادگى براى زدودن خواطر مزاحم از ذهن است.
راه زدودن اين خواطر بستن سرچشمهها و قطع ريشههاى آنها است، بستن سرچشمه و قطع ريشه به اين معنى كه انسان خود را از آنچه خاطر و ذهنش را بخود جلب مىكند جدا كند.
تا زمانى كه كسى موفق به قطع خيالات و افكار مزاحم نشود براى نماز آمادگى پيدا نمىكند.
انسان چيزى را ياد مىكند كه دوست دارد، ياد محبوب بر قلب انسان غلبه مىنمايد و به همين خاطر است كه كسانى كه غير خدا را دوست دارند هيچگاه نمازى بدون فكر و خيال به جا نمىآورند.
تعظيم: حالتى است براى قلب كه از دو شناخت متولد مىشود.
1. شناخت جلال و عظمت خدا كه از پايهها و اصول ايمان است تا معتقد به بزرگى كسى نباشى نفست به تعظيم و بزرگداشت او تسليم نمىشود.
ترجمهاخلاق ص : 83
2. شناخت حقارت و پستى نفس و اينكه بندهاى است در تسخير خداوند و تربيت شده او.
هنگامى كه انسان اين دو شناخت را پيدا كرد حالت انكسار و شكستگى پيدا مىكند، و اين همان حالت تعظيم است، اين دو شناخت حتما بايد با هم باشند و گر نه موجب حالت تعظيم و خشوع نمىشوند زيرا كسى كه خود را ايمن و بى نياز از ديگران مىداند ممكن است صفات عظمت را در ديگرى ببيند و بشناسد ولى با شناخت عظمت ديگرى حالت خشوع و تعظيم در مقابل او برايش حاصل نمىشود، چه اينكه شناخت پستى و نيازمندى نفس با او نيست.
هيبت: حالتى است براى نفس كه از شناخت قدرت و سطوت و نفوذ اراده خدا در مورد انسان و بى مبالاتى انسان در مقابل اين اراده نافذ به وجود مىآيد.
اگر انسان اين را بداند كه ملك خدا وابسته به كسى نيست و حتّى اگر تمام مخلوقاتش را از بين ببرد ذرّهاى از ملكش ناقص نمىشود و در مورد انبياء مطالعه، و حالات اوصياء را بررسى كند كه آنها با حالى كه قدرت بر دفع هر مصيبتى داشتند چقدر گرفتارى بر ايشان پيش آمده خوفش بيشتر مىشود و بطور كلى هر چه انسان شناختش راجع به خدا بيشتر شود، ترسش از او بيشتر مىگردد.
سبب رجاء: شناخت لطف و كرم، و شناخت نعمت عمومى و همهگير، و صدق وعدههاى خداست.
هنگامى كه انسان اين مسائل را باور كرد از مجموع آنها حالت رجاء حاصل مىشود.
سبب حياء اين است كه: انسان هميشه خود را در مقابل خدا تقصير كار بداند، و بداند كه از انجام عبادات و اداء شكر نعماتش آن طور كه شايسته اوست عاجز است.
اين شناخت باعث تقويت شناخت عيوب نفس و آفات آن و قلّت اخلاص و نيات ناپاكش مىشود.
بدينوسيله اين انسان مىتواند بخوبى هدف خود را از كردارش بشناسد و بفهمد كه چگونه نفسش در تمام فعاليتها بدنبال بهرههاى دنيوى است.
اين باورها به اضافه اينكه خدا بر اندرون قلوب و خطورات آنها هر چند خفى و دقيق باشد آگاه است، موجب حالتى مىشوند كه آن را حياء مىنامند.
|