چاره فراموش نكردن مرگ
مرگ، هولناك و خطرش بسى بزرگ است. و غفلت ما از مرگ ناشى از آن است كه كم فكر مىكنيم و مرگ را كم به خاطر مىآوريم. و گاهى هم كه آن را بخاطر مىآوريم قلبمان فارغ نيست
__________________________________________________
[1]الموت، الموت، الا و لا بدّ من الموت، جاء الموت بما فيه جاء بالرّوح و الرّاحة و الكرّة المباركة إلى جنّة عالية لاهل دار الخلود الّذين كان لها سعيهم و فيها رغبتهم.
[2]ما انزل الموت حقّ منزلته من عدّ غدا من اجله.
[3]ما اطال عبد الامل الا اساء العمل.
[4]لو راى العبد اجله و سرعته إليه لابغض العمل من طلب الدّنيا.
[5]اكثر ذكر الموت فانّه لم يكثر ذكره انسان الا زهد في الدّنيا.
[6]اذا أنت حملت جنازة فكن كانّك أنت المحمول و كانّك سالت ربّك الرّجوع إلى الدّنيا ففعل فانظر ما ذا تستأنف.
[7]عجبا لقوم حبس اوّلهم عن آخرهم ثمّ نودى فيهم بالرّحيل و هم يلعبون
علامه مجلسى در شرح اين جمله احتمال ديگرى هم داده كه طبق آن ترجمه اين جمله چنين مىشود: تعجب مىكنم از قومى كه پيشينيانشان در قبرها محبوس و از بازگشت به دنيا حبس شدهاند. (مرآة العقول ج 14 ص 258)
[8]ما خلق اللّه يقينا لا شكّ فيه اشبه بشكّ لا يقين فيه من الموت.
ترجمهاخلاق ص : 444
بلكه به شهوات دنيا مشغول است.
راه درمان اين غفلت آن است كه انسان قلب خويش را از هر چه غير ياد مرگ - مرگى كه در برابر او قرار دارد - خالى كند، چون آن كسى كه قصد سفر به صحرائى پر مخاطره دارد، يا بر آن است كه سفرى دريائى آغاز كند، اين شخص جز به سفر خويش نمىانديشد. پس اگر ياد مرگ در قلب جا كند در آن تأثير خواهد كرد و در اين هنگام است كه شادى و سرورش از دنيا كم و قلبش شكسته مىشود. مؤثرترين راه آن است كه انسان همگنان خويش را كه قبل از او از دنيا رفتهاند به ياد آورد، كه چگونه مردند و در زير خاك افكنده شدند. صورتها و مناصب و حالات ايشان را در نظر آورد، و مجسم كند كه اعضاء بدنشان چگونه در قبر پراكنده شده، و چگونه زنانشان بيوه، فرزندانشان يتيم، و اموالشان ضايع شد. و ببيند كه چگونه خانههايشان و مساجدشان و مجالسشان خالى مانده و آثارشان منقطع گرديده است.
و هر گاه كه تك تك آنها را به خاطر آورد و حالت او و كيفيت حياتش را در قلبش خود به تفصيل ملاحظه كرد، و صورتش را مجسم نمود و نشاط و رفت و آمدش را به خاطر آورد، و به ياد آورد كه چگونه آرزوى زندگى و بقاء داشت و فراموش كرده بود كه مرگى آشكار و هلاكى سريع در انتظار اوست.
و ياد آورد كه چگونه رفت و آمد مىكرد و اكنون پاها و مفاصل بدنش منهدم شده و چگونه سخن مىگفت و اكنون كرمها زبانش را خوردهاند، و چگونه مىخنديد و اكنون دندانهايش در خاك پوسيده، و چگونه در تدبير ده سال آينده بود در حاليكه بيش از يك ماه با مرگ فاصله نداشت، و او غافل بود تا مرگ در زمانى كه اصلا باور نمىكرد به سراغش آمد و صورت ملك الموت در مقابلش ظاهر شد و گوشش دعوت به بهشت يا جهنم را شنيد. هنگامى كه اين امور را ملاحظه كرد به خودش مىنگرد كه مانند آنهاست، و چون همه آنها در غفلت به سر مىبرد، و خوشبخت كسى است كه از سرنوشت ديگران عبرت گيرد.
|