فصل دوم حقيقت يقين
يقين عبارت از آن است كه همه چيز را از خداى سبب ساز بدانى و به وسائط توجه نكنى، بلكه همه را مسخّر امر و حكم خدا بدانى، اگر انسان اينها را بداند و واقعيت برايش روشن شود به
__________________________________________________
[1] عبارتى كه به اين صورت ترجمه شد اين است: «و ينبغى لمن عقل عن اللّه» ترجمه ديگرى كه از اين عبارت مىتوان نمود چنين است:
سزاوار است كسى كه خدا به او قوه عقل داده است.
[2]كان في الكنز الّذى قال اللّه عزّ و جلّ: «و كان تحته كنز لهما» فيه بسم اللّه الرحمن الرحيم عجبت لمن ايقن بالموت كيف يفرح و لمن ايقن بالقدر كيف يحزن و عجبت لمن راى الدّنيا و تقلبها كيف يركن إليها و ينبغى لمن عقل عن اللّه ان لا يتّهمه في قضائه و لا يستبطئه في رزقه.
[3]انّ اللّه واديا من ذهب حماه باضعف خلقه و هو النّمل فلو رامه البخاتىّ لم يصل إليه.
ترجمهاخلاق ص : 420
ضمانت خداى تعالى در مورد روزى اطمينان پيدا مىكند، و طمعش از مال مردم قطع مىشود، و مىداند كه هر چه برايش مقدر شده حتما به دستش مىرسد سپس اگر قلبش اين معنى را بفهمد كه هر كس به قدر ذرهاى عمل نيك يابد انجام دهد آن را مىبيند، و بداند كه خدا در هر حال از او مطّلع و بر اندرونش عالم، و بر ضميرش آگاه است، و تمام خطورات درونى و خفىّ او را شاهد است، در جميع احوال و اعمال متأدب مىشود. «زيرا هميشه خود را در محضر حق تعالى مىبيند».
و خدا را چنان عبادت مىكند كه گوئى او را مىبيند، و مىداند كه خدا او را مىبيند، و در آبادانى باطن و تطهير و تزئين آن در مقابل چشم بيدار و مراقب خدا بيش از تزئين ظاهرش در مقابل ديدگان مردم سعى مىكند.
در مصباح الشريعة از امام صادق عليه السّلام روايت مىكند: هنگامى كه در نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم سخن از اين موضوع به ميان آمد كه عيسى بن مريم عليه السّلام بر روى آب راه مىرفت آن حضرت در شأن يقين چنين خبر داد: يقين انسان را به حالات رفيع و مقامات عجيب مىرساند آنگاه اضافه كرد:
اگر يقينش بيشتر مىشد روى هوا راه مىرفت.
از اين كلام رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده مىشود كه پيامبران با تمام جلالتى كه نزد خدا داشتند برترى آنها فقط به يقينشان بستگى داشته است. و ازدياد يقين را نهايتى نيست.
مؤمنين نيز به همين منوال در قوت و ضعف يقين متفاوتند. نشانه يقين قوى در مؤمن اين است كه از هر قوت و قدرتى جز از خدا بيزارى جويد، و بر امر خدا استقامت ورزد، در ظاهر و باطن او را بپرستد، و بود و نبود، زيادت و نقصان، نكوهش و ستايش و عزّت و ذلّت در نظرش يكسان باشد زيرا آنكه يقين قوى يافت همه را با يك چشم مىنگرد. اما كسى كه يقينش ضعيف شد وابسته به اسباب، و در اين وادى حيران و سرگردان مىشود، و از عادات و اعتقادات باطل مردم پيروى مىكند، و در حالى كه با زبان اقرار مىكند كه مانع و معطى فقط خداست، و بنده بيش از رزق خود به دست نمىآورد و كوشش و زحمت در ازدياد رزق مؤثر نيست، با عقل و قلبش تمام اين حرفها را انكار مىكند.
و لذا خداى تعالى مىفرمايد: «يَقُولُونَ بِافْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ اعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ 3: 167»[1].
خداوند متعال با عطوفتى كه بر بندگان خود دارد به ايشان اجازه داده در جهت تأمين معاش تلاش كرده، اقدام به كسب نمايند، به شرط آنكه از حدود خدا تجاوز نكنند، و فرائض و سنن نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم را ترك ننمايند، و از مسير توكل منحرف نشوند، و در ورطه حرص نيفتند. اما اگر از
__________________________________________________
[1] به زبانهايشان چيزى مىگويند كه در دل ندارند و خدا به آنچه كتمان مىكنند آگاه است. (سوره آل عمران، آيه 167)
ترجمهاخلاق ص : 421
مراعات اين امور ابا كردند و بر خلاف اين دستورات عمل نمودند، از جمله هلاك شدگانى هستند كه جز ادعاى دروغ حاصلى ندارند.
هر كاسب كه از توكّل بى بهره باشد از كسبش جز حرام و شبههناك چيزى بدست نمىآورد و علامت متوكّل آن است كه درآمد خويش را ايثار مىكند، خود گرسنگى مىكشد ولى مالش را در راه دين انفاق مىكند.
آن كس اجازه كسب دارد كه با جسمش كاسبى كند و قلبش متوكل باشد، اگر مالش زياد شد خود را چون امانتدارى در مقابل آن مسئول بداند در حالى كه مىداند بود و نبود مال يكسان است. چنان باشد كه اگر مال را حفظ كرد براى خدا حفظ كند، و اگر خرج كرد در راهى كه امر كرده خرج كند. و منع و عطايش به خاطر خدا باشد.
|