فصل دوم شواهدى از قرآن و حديث بر امكان محبت خدا
قرآن كريم در مدح امير المؤمنان عليه السّلام و فرزندان پاكش مى‏فرمايد:سَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهمْ و يُحِبُّونَهُ 6: 54[4].
و مى‏فرمايد:وَ الَّذِينَ آمَنُوا اشَدُّ حُبّا للَّهِ 2: 165[5].
و مى‏فرمايد:قُلْ انْ كانَ آباءُكُمْ وَ ابْنائُكُمْ وَ اخْوانُكُمْ... احَبُّ الَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ... 9: 24[6].
و نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى‏فرمايد: هيچ كس مؤمنى نيست مگر خدا و رسولش از هر چيز نزد او محبوبتر باشد [7].
و در ضمن دعائى عرض مى‏كند: الهى محبت خود، و محبت كسانى كه تو را دوست دارند، و محبت هر چيز كه امرا به محبت تو نزديك مى‏كند را روزى من و محبت خود را براى من از آب‏
__________________________________________________
[1]و أنت الّذى ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى لم يحبّوا سواك و لم يلتجئوا إلى غيرك.

[2] قسمتى از آيه شريفه 101 سوره انبياء «انَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسنى‏ اولئكَ عَنْها مُبْعَدُونَ 21: 101».
[3] آيه 7 از سوره روم‏يَعْلَمُونَ ظاهرا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ 30: 7.
[4] بزودى خدا قومى را به نصرت اسلام بر مى‏انگيزد كه آنها را دوست مى‏دارد و آنها خدا را دوست دارند. (سوره مائده، آيه 54)
[5] و آنان كه ايمان آوردند خدا را بيشتر دوست دارند. (سوره بقره، آيه 165)
[6] بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبائلتان و اموالى كه جمع كرده‏ايد و تجارتى كه از كساد آن هراس داريد و منازلى كه به آن دل خوش داشته‏ايد از خدا و رسولش و جهاد در راه او در نزد شما محبوب‏ترند منتظر باشيد تا امر خدا جارى گردد. (سوره توبه، آيه 24)
[7]لا يؤمن احدكم حتّى يكون اللّه و رسوله احبّ إليه ممّا سواهما.

ترجمه‏اخلاق ص : 409
سرد محبوبتر كن [1].
و در خبر مشهور است كه چون ملك الموت براى قبض روح حضرت إبراهيم عليه السّلام آمد، حضرت به او فرمود: آيا دوستى را ديده‏اى كه دوستش را بميراند؟ [2] وحى شد: اى إبراهيم آيا دوستى را ديده‏اى كه ديدار دوستش را خوش نداشته باشد؟ [3].
حضرت به ملك الموت فرمود: حال روحم را بگير.
و در مناجاتهاى خدا با موسى بن عمران عليه السّلام است:
اى پسر عمران دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند مرا دوست دارد ولى چون شب او را فرا مى‏گيرد، مى‏خوابد. آيا هر محبّى خلوت حبيبش را دوست ندارد؟ اى پسر عمران اين منم كه بر دوستان خود مى‏نگرم، چون شب آنها را فرا مى‏گيرد چشمانشان را از راه قلب به سوى خودم بر مى‏گردانم و عقوبتم را در مقابل چشمانشان متمثل مى‏كنم، و ايشان چنان خطابم مى‏كنند كه گوئى مرا مى‏بينند، و چنان با من تكلّم مى‏كنند كه گويى در حضورم ايستاده‏اند. اى پسر عمران در تاريكى شب خضوع قلب، خشوع بدن و اشك چشمانت را نثار من كن تا مرا نزديك بيابى [4].
و در روايت است كه عيسى بن مريم سه نفر را ديد كه بدنهايشان لاغر و رنگ صورتشان متغير شده، فرمود: چه چيز شما را به اين حال دچار نموده است؟ گفتند: ترس از آتش.
فرمود: بر خدا سزاوار است كه هراسان را ايمن كند.
از آنها گذشت و به سه نفر ديگر رسيد كه از آنها لاغرتر و رنگ پريده‏تر بودند، فرمود: از چه رو چنين شده‏ايد؟ گفتند: از شوق بهشت.
فرمود: بر خدا سزاوار است آنچه را اميد داريد به شما عطا كند.
از آنها نيز گذشت، سه نفر ديگر را ديد كه از آنها نحيف‏تر و رنگ پريده‏تر بودند، چنانكه‏
__________________________________________________
[1]اللّهم ارزقنى حبّك و حبّ من يحبّك و حبّ ما يقرّبنى إلى حبّك و اجعل حبّك احبّ إلىّ من الماء البارد.

[2]هل رأيت خليلا يميت خليله.

[3]هل رأيت محبّا يكره لقاء حبيبه.

[4]يابن عمران كذب من زعم انّه يحبّنى فاذا جنّه اللّيل نام عنى. ا ليس كلّ محبّ يحبّ خلوة حبيبه؟ ها انا ذا يا ابن عمران مطّلع على احبّائى اذا جنّهم اللّيل حوّلت أبصارهم إلىّ من قلوبهم و مثّلت عقوبتى بين اعينهم يخاطبونى عن المشاهدة و يكلّمونى عن الحضور. يابن عمران هب لى من قبلك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينيك الدّموع في ظلم اللّيل فانّك تجدنى قريبا.

ترجمه‏اخلاق ص : 410
گوئى چهره‏هايشان آيينه نور است.
فرمود: چه چيز شما را رنگ پريده و لاغر كرده؟ گفتند: حبّ خداى عز و جل.
آنگاه سه بار فرمود: شما مقربانيد، شما مقرّبانيد.
مرحوم صدوق در كتاب علل الشرايع از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى‏كند: شعيب پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بقدرى از حبّ خدا گريست تا كور شد، آنگاه خدا بينائيش را به او باز گرداند. دوباره به حدّى گريه كرد تا كور شد، خداوند متعال درباره بينائيش را به او بازگرداند. چون بينا شد گريست تا كور شد، خدا بينائيش را باز گرداند. چون نوبت چهارم شد به او وحى شد: يا شعيب تا كى به اين كار ادامه مى‏دهى اگر از ترس آتش است، از آتش پناهت دادم، و اگر از شوق بهشت است آن را عطايت كردم.
عرض كرد: الهى اى سيّد من تو مى‏دانى كه از ترس آتش و شوق بهشت گريه نمى‏كنم، بلكه، محبتت بر دلم گره خورده، نمى‏توانم تو را ببينم و صبر كنم.
وحى شد: حال كه چنين است كليم خود موسى بن عمران را به خدمت تو مى‏گمارم. و أمير المؤمنين در دعاى كميل عرض مى‏كند: خداى من و مولاى من گيرم بر عذابت صبر كنم، چگونه مى‏توانم فراقت را تحمّل كنم؟ [1].
و سيد الشهداء عليه السّلام عرض مى‏كند: تو همانى كه غير خود را از قلب دوستانت رانده‏اى تا اينكه جز تو را دوست ندارند و به غير تو پناه نمى‏برند [2].
و عرض مى‏كند: اى كسى كه حلاوت انس را به دوستانش چشانده تا در مقابلش به تملق ايستاده‏اند [3].
و در مناجات انجيليه امام سجاد عليه السّلام چنين آمده است: قسم به عزتت چنان دوستت دارم كه حلاوت آن در قلبم جاى گرفته، و نفسم به مباشرت آن مأنوس شده و در عدلى كه قاضى آن هستى محال است كه اسباب رحمتت به روى معتقدان محبتت بسته شود [4].
و در مناجات ديگرى چنين عرض مى‏كند: خداى من، ما را از كسانى قرار ده كه درختان شوق‏
__________________________________________________
[1]فهبنى يا الهى و سيّدى و مولاى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك.

[2]انت الّذى ازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى لم يحبّوا سواك و لم يلجأوا إلى غيرك.

[3]يا من اذاق احبّاءه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملّقين.

[4]و عزّتك لقد احبّتك محبّة استقرّت في قلبى حلاوتها و انست نفسي بمباشرتها و محال في عدل اقضيتك ان تسدّ اسباب رحمتك عن معتقدى محبتك.

ترجمه‏اخلاق ص : 411
تو در باغ سينه‏هايشان ريشه زده، و آتش محبتت همه اجزاى قلوبشان را گرفته است [1].
و باز چنين عرض مى‏كند: ما را به بندگانى ملحق كن كه با شتاب به سوى تو مى‏آيند و باب رحمتت را دائما مى‏كوبند و در تمام شبانه روز فقط تو را مى‏پرستند و از هيبت تو ترسانند، بندگانى كه سرچشمه‏ها را بر ايشان زلال و صافى كردى و آنها را به آنچه رغبت داشتند رساندى [2].
و عرض مى‏كند: محبتت زواياى وجودشان را پر كرده و از شراب صافى محبتت سيرابشان كرده‏اى پس به لطف تو به مناجات لذيذت دست يافتند و از طريق تو به مقاصد بلندشان نائل آمدند [3]. و آنگاه چنين اضافه مى‏كند:
همّتم به سوى تو منقطع شده و رغبتم به جانب تو منصرف گشته. من تو را مى‏خواهم نه غير تو را، بى‏خوابى و كم خوابيم براى توست، ديدار تو نور چشم و ارتباط با تو جان من است، شوق تو دارم، و در محبت تو حيرانم، حرص و ولعم در هواى توست و رضاى تو را مى‏جويم، ديدار تو نياز من، همسايگيت خواست من و قربت نهايت درخواست من است. راحتم در مناجات توست، و دواى دردم، شفاى سوز عطشم، خنك كننده آتش محبتم و رافع گرفتاريم نزد توست [4].
و سپس چنين اضافه مى‏كند: مرا از خودت جدا مكن اى نعمت و بهشت من واى دنيا و آخرتم [5]. همچنين عرض مى‏كند: معبود من كيست كه حلاوت محبّتت را بچشد و به جاى تو، ديگرى را بخواهد؟ و كيست كه با قرب تو مأنوس شود و از تو جدائى جويد؟ الهى مرا از كسانى قرار ده كه براى قرب و دوستى خود برگزيدى، و براى محبّت و مودّت خود خالص كردى، به ديدارت شايق و به قضايت راضى نمودى، و نظاره صورت خويش را به آنها عطا كردى و رضاى خويش را به ايشان بخشيدى، و از قهر و دورى خويش پناهشان دادى [6]. سپس چنين ادامه مى‏دهد: و قلوبشان را عطش درخواست خود دادى و آنها را براى مشاهده خود برگزيدى. صورت آنها را
__________________________________________________
[1]الهى فاجعلنا من الّذين ترسّخت اشجار الشّوق إليك في حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبّتك بمجامع قلوبهم.

[2]و الحقنا بعبادك الّذين هم بالبدار إليك يسارعون و بابك على الدّوام يطرقون، و ايّاك في اللّيل و النّهار يعبدون و هم من هيبتك مشفقون، الّذين صفيت لهم المشارب و بلغتهم الرّغائب.

[3]و ملأت حفائرهم من حبّك و رؤيتهم من صافى شراب ودّك فبك إلى لذيذ مناجاتك و صلوا و منك على اقصى مقاصدهم حصلوا.

[4]فقد انقطعت إليك همّتى و انصرفت نحوك رغبتى فانت لا غيرك مرادى و لك لا سواك سهرى و شهادى و لقائك قرّة عينى و وصلك منّى نفسى و إليك شوقى و في محبّتك و لهى و إلى هواك صبابتى و رضاك بغيتى، و رؤيتك حاجتى و جوارحك طلبتى و قربك غاية مسألتى و في مناجاتك روحى و راحتى و عندك دواء علّتى و شفاء غلّتى و برد لوعتى و كشّف كربتى.

[5]و لا تقطعنى عنك يا نعيمى و جنّتى و يا دنياى و آخرتى.

[6]الهى من ذا الّذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلا، و من ذا الّذى آنس بقربك فابتغى عنك حولا. الهى فاجعلنى ممّن اصطفيته لقربك و ولايتك و اخلصته لودك و محبّتك و شوّقته إلى لقائك و ارضيته بقضائك و منحته بالنّظر إلى وجهك و حبوته برضاك و اعذته من هجرك و قلاك.

ترجمه‏اخلاق ص : 412
براى نظاره به خود اختصاص دادى و قلبشان را براى حبّ خود خالى كردى [1].
آنگاه اضافه مى‏كند:
مرا از كسانى قرار ده كه نشاطشان به توست و مشتاق توأند و دائما «در فراق تو» آه و ناله دارند. پيشانيهايشان در پيشگاه عظمت تو در سجده، اشكهايشان از ترس تو روان، قلوبشان به محبتت وابسته، و از فرط هيبتت دلهايشان از جاى كنده شده.
اى كسى كه انوار قدسش پيوسته تابان است و تابش نور چهره‏اش قلوب عارفان را به هيجان آورده، اى منتهاى قلوب مشتاقين و اى نهايت آمال محبّين از تو حبّت را، و حب آنان كه محبّ تو هستند و حبّ هر عملى كه مرا به قرب تو برساند مى‏خواهم.
از تو مى‏خواهم كه خود را نزد من محبوب‏تر از هر چيز قرار دهى [2].
و باز عرض مى‏كند: الهى لحظات ياد تو چقدر براى دل لذيذ است، و راه پيمودن به سوى تو از گذرگاههاى غيبى چه سخت شيرين است، و محبّتت چه پاكيزه و جرعه قرب تو تا چه اندازه گواراست... سوز عطشم را جز وصل تو چيزى خنك نكند، و آتش محبتم را جز ديدار تو چيزى آرام نسازد، شوقم را علاجى جز نظر به روى تو نيست، جز در كنار تو آرام ندارم، حزن و حسرتم را جز رحمت تو درمانى و دردم را جز طبّ تو شفائى نيست، غم و غصه‏ام را جز نزديكى تو زائل نمى‏كند و زخمم را جز گذشت تو التيام نبخشد، زنگار قلبم را جز بخشش تو پاك نگرداند، و وسواس سينه‏ام را جز احسان تو دور نخواهد ساخت [3].