فصل چهارم خوف
خوف عبارت است از تألّم و سوزش قلب به سبب تصور امرى ناخوشايند كه انتظار مىرود در آينده به انسان وارد بشود.
__________________________________________________
[1]الهى امرتنا ان نعفو عمّن ظلمنا و قد ظلمنا انفسنا فاعف عنّا فانّك اولى بذلك منّا، و امرتنا ان لا نردّ سائلا عن ابوابنا و قد جئناك سؤالا فلا تردّنا، و امرتنا ان نعتق من مماليكنا من قد شاب في ملكنا و قد شبنا في ملكك فاعتق رقابنا من النّار، و امرتنا بالاحسان إلى ما ملكت ايماننا و نحن ارقّائك فاعتقنا من النّار، و امرتنا ان نتصدّق على فقرائنا و نحن فقراءك فتصدّق علينا.
[2]اللّهمّ انّك قلت لنبيّك صلى اللّه عليه و آله و سلّم «و لسوف يعطيك ربّك فترضى» اللّهم انّ نبيّك لا يرضى بان تعذّب احدا من امّته في النّار.
ترجمهاخلاق ص : 387
خوف نيز از سه عنصر علم و حال و عمل تنظيم مىشود [1].
منظور از علم، آگاهى و اطلاع از چيزى است كه سبب وقوع آن امر ناخوشايند است. مثلا كسى كه در حقّ سلطانى جنايتى كرده و در دست او گرفتار شده از طرفى خوف كشته شدن دارد، و از جانبى احتمال عفو و رهائى مىدهد. خوف او ناشى از آن است كه جنايت خويش را بسى بزرگ مىبيند، و مىداند كه شاه شخصا انسانى غضب آلوده و انتقامجوست، و خود را مىنگرد كه هيچ حسنهاى ندارد كه بتواند اثر جنايتش را محو كند. اين شخص چون مىداند كه مجموعه اين عوامل به مرگ او منتهى مىشود قلبش قرين درد و رنج مىگردد، و اين حالت همان خوف است.
هر قدر اين اسباب بيشتر و منجسمتر باشند خوف شديدتر و احساس درد قلب عميقتر خواهد بود. و چون اين اسباب در نظر ضعيف آيند خوف ضعيف مىشود. اين علم و آگاهى سبب سوزش و تالّم و خوف قلب مىشود، و اين همان حال است. نتيجه اين حال آن است كه انسان آماده مىشود با اعمال شايسته خود را لايق عفو و بخشش نمايد.
خوف از خدا گاهى به سبب شناخت خدا و صفات او، و گاهى به علّت كثرت جنايت و ارتكاب معاصى، و گاهى به سبب همه اينها به اضافه شناخت عيوب نفس و جلال پروردگار مىباشد. پس كسى بيشتر از خدا مىترسد كه خدا را بهتر شناخته است و لذا نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: من بيش از همه شما از خدا خوف دارم [2].
و قرآن كريم مىفرمايد:انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 35: 28[3].
«پس مشخص شد كه خوف مولود معرفت است» و اگر معرفت كامل شود و خوف و سوزش قلب را به ارمغان آورد، اثر آن آتش از قلب بر بدن و جوارح و صفات انسان مىرسد و جملگى را مشتعل مىسازد. اثرش در بدن، لاغرى و رنگ زردى و چشم گريان است.
و در اعضاء و جوارح، خوددارى از گناه و تقيّد به طاعات براى تلافى گذشته و آمادگى براى آينده است.
و لذا گفتهاند: خائف كسى نيست كه گريه كند و چشمانش را بمالد، بلكه خائف كسى است كه ترك كند آنچه را كه مىترسد به خاطرش عقاب شود.
و در صفات، آن است كه شهوات را قلع و قمع كرده، جوارح را تأديب نمايد و لذّات را بر خود
__________________________________________________
[1] همانگونه كه بزودى از تعريف خوف مشخص مىشود خوف همان حال سوزش و احتراق است، علم مقدمه حال خوف و عمل نتيجه آن است ولى مرحوم مولف در اين مقام به تبع علماى اخلاق به اين عبارت نارسا اكتفا نموده است.
[2]انا اخوفكم للّه.
[3] تنها بندگان دانا از خدا مىترسند. (سوره فاطر، آيه 28).
ترجمهاخلاق ص : 388
مكدر كند تا گناهانى كه دوست مىداشت در نظرش ناخوشايند شوند، همانطور كه عسل - اگر بدانى آغشته به سمّ است - در نظر ناخوشايند مىشود، هر چند كه ميل به آن داشته باشى.
در اين حال شهوات در آتش خوف مىسوزند، جوارح مؤدّب مىشوند، قلب افسرده و خاشع مىگردد و ذلّت و استكانت در آن راه مىيابد، كبر و كينه و حسد از آن رخت بر مىبندد، همتش در خوفش خلاصه و توجهش در اهميت عاقبتش منحصر مىشود، و براى كارى جز مراقبت و محاسبه و مجاهده و استفاده از هر نفس و لحظه و مؤاخذه نفس در افكار و حركات و گفتار فرصت نمىيابد، و ظاهر و باطنش به چيزى كه از آن در هراس است مشغول مىشود و در غير آن يله و رها نمىگردد.
اين است حال كسى كه خوف بر او مستولى شود.
ولى حداقل و پايينترين مرتبه آن كه اثرش در اعمال ظاهر مىشود خوددارى از حرام است.
اين خود دارى را ورع مىنامند. و اگر تقويت شد و انسان از هر چيزى كه امكان حرمت داشت دورى گزيد، تقوى ناميده مىشود. چون تقوى عبارت است از ترك مشكوك و عمل به غير مشكوك.
اين حال گاهى باعث مىشود كه انسان از ترس گرفتارى به محرمات، از مباحات دورى كند و اين را صدق در تقوى مىنامند. و هنگامى كه تجرّد در خدمت حق تعالى به اين حال ضميمه شود، و صاحبش بناى زائد بر نياز نسازد، و مال بيشتر از احتياج جمع نكند، و به دنيا بى توجه شود و باور كند كه از او جدا خواهد شد. و نفسى از انفاسش را در غير خدا صرف نكند، حالتش صدق و خودش سزاوار نام صدّيق است، وقتى حال صدق حاصل شد، تقوى نيز حاصل است. چون تقوى لازمه صدق است. و چون تقوى بدست آمد ورع نيز خواهد بود كه ورع لازمه تقوى است. و لازمه ورع عفت است پس عفت هم حاصل مىشود. زيرا عفت عبارت از خود دارى از مقتضاى شهوات است، در حالى كه ورع معنى وسيعترى دارد. بنابر اين تأثير خوف در جوارح دو چيز است خود دارى «از گناه و متابعت شهوات»، و اقدام «به اصلاح گذشته و عمران آينده».
|