فصل سوم فوريت توبه
بدون شك، توبه امرى است كه بايد فورى انجام شود، زيرا رفع ضرر گناهان واجب فورى است. به اضافه اينكه اصل توبه - يعنى شناخت مهلك بودن گناهان - جزء ايمان است، و ايمان خود واجب فورى است. و علم به ضرر گناهان فقط از اين جهت به كار مىآيد كه باعث ترك گناهان باشد، پس كسى كه گناهان را ترك نكند فاقد اين جزء ايمان است.
__________________________________________________
[1]انّ اللّه يفرح بتوبة عبده المؤمن اذا تاب كما يفرح احدكم بضالّته اذا وجدها.
[2]هو الذّنب الّذى لا يعود فيه ابدا.
[3]يا فلان انّ اللّه يحبّ من عباده المفتّن التّواب.
[4]اذا تاب العبد توبة نصوحا احبّه اللّه و ستر عليه.
[5]ينسى ملكيه ما كانا يكتبان عليه و يوحى اللّه إلى جوارحه و إلى بقاع الارض ان اكتمى عليه ذنوبه فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شيء يشهد عليه بشيء من الذّنوب.
[6]التّائب من الذّنب كمن لا ذنب له و المقيم على الذّنب و هو يستغفر منه كالمستهزئ.
ترجمهاخلاق ص : 335
آنجا كه نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمايد: زنا كننده در حال زنا ايمان ندارد، [1] منظورش همين جزء ايمان است. زيرا مسلّم است مسلمانى كه مرتكب چنين گناهى مىشود به خدا و صفات و كتب و رسل و فرشتگان او ايمان دارد، ولى به اينكه زنا انسان را از خدا دور مىكند و مغضوب درگاه پروردگار قرار مىدهد ايمان ندارد.
مثلا هنگامى كه طبيب به مريضش مىگويد: «اين، سمّ است آن را نخور». در اين صورت اگر مريض آن را خورد، مىگويند: ايمان نداشت و سم را خورد. منظور از اين سخن اين است كه به گفته دكتر ايمان نداشت، نه به وجود او زيرا اگر مىدانست كه آن سمّ است هرگز نمىخورد.
بنابر اين مسلمان گناهكار ايمانش ناقص است. چون ايمان فقط يك باب نيست، بلكه هفتاد و چند باب است كه برترين باب آن شهادت «لا اله الا اللّه»، و پايينترين بابش برداشتن مانع از راه عبور و مرور مردم است. «البته منظور از اين سخن آن نيست كه ايمان هفتاد و چند چيز است، بلكه منظور آن است كه ايمان چيزى است كه از هفتاد و چند جزء تشكيل مىشود».
مثل آنكه بگوئيم: انسان يك موجود نيست بلكه هفتاد و چند موجود است كه برترين آنها روح و قلب، و پائينترين آن نظافت است.
مثل كوتاهى ناخن و شارب، و پاكيزگى پوست كه انسان را از حيواناتى كه به كثافات خود آلوده، و با سمها و چنگالهاى دراز صورتى زشت دارند، متمايز مىسازد، ايمان هم مثل انسان است، و همانطور كه نبودن روح به معنى نبودن انسان است، عدم شهادت به توحيد به معنى نبودن اصل ايمان است. از طرفى كسى كه شهادت به توحيد مىدهد ولى به لوازم ايمان ملتزم نمىشود، مانند انسانى است كه تمام اعضا و جوارح ظاهرى و داخلى خود را از دست داده، و جز روح چيز ديگرى ندارد.
و همانطور كه اين انسان تا مرگ فاصلهاى ندارد، و چيزى نمانده كه روح ضعيفش كه تمام اعضاى كمك كنندهاش او را رها كردهاند نابود شود، كسى هم كه از ايمان فقط اصل آن را داشته، و در اعمال و عبادات كوتاهى مىكند، با وزش اوّلين بادهاى سركشى كه درخت ايمان را به لرزه در مىآورد، و آمدن ملك الموت در پيشاپيش آنها قرار دارد، درخت ايمانش ريشه كن مىشود.
هر ايمانى كه ريشهاى ثابت در نفس و شاخههائى منتشر در اعمال نداشته باشد به هنگام مرگ از وزش بادهاى ايمانكش مصون نخواهد بود، و صاحبش در خطر سوء عاقبت قرار دارد، مگر آنكه در طول ساعات متوالى و روزهاى متمادى درخت ايمانش را با آب عبادت آبيارى كند، تا
__________________________________________________
[1]لا يزنى الزّانى حين يزنى و هو مؤمن.
ترجمهاخلاق ص : 336
ثابت و راسخ شود.
اينكه عرفا را مىبينيم كه تمام تعلقاتشان قطع شده، فقط از ترس مرگ و مقدمات هولناك آن است، كه جز تعداد قليلى در مقابل آنها ثابت قدم نمىمانند. پس بشتابيد به سوى توبه قبل از آن كه زهر گناهان با روحتان چنان كند كه كار از دست طبيبان خارج شود، و پس از آن پرهيز سودى نبخشد. كه اگر چنين شود، نصيحت ناصحان و موعظه واعظان در او اثر نكند، و در زمره هلاك شدگان ثبت شوى.
|