فصل سوم غرور اهل علم علماء فريفته شده چند گروهند
1 - كسانى كه علوم عقلى و شرعى «نقلى» را با تعمق كافى خوانده و فرا گرفته‏اند ولى فراموش كرده‏اند كه اعضاء و جوارح خود را از گناه باز دارند و به طاعت ملزم كنند و غافل مانده‏اند كه اگر علم به مرحله عمل نرسد وزر و وبال است و جز دورى از خدا ثمرى ندارد و نمى‏دانند كه علم عمل را صدا مى‏زند اگر جوابش را داد مى‏ماند و گر نه كوچ مى‏كند. و كسانى در روز قيامت در شديدترين عذاب معذّب خواهند بود كه از علم خود نفعى نبرده باشند.
2 - كسانى كه پس از علم به عمل پرداخته و اعضاء و جوارح را از گناهان ظاهر باز داشته‏اند ولى رئيس اعضاء يعنى قلب را فراموش كرده و او را از معاصى مهلك و زهرهاى كشنده كه باعث از دست رفتن حيات ابدى مى‏شوند دور نكرده‏اند و حقد و حسد، رياء و تكبر، خود پسندى و جاه طلبى همچنان بر قلبشان حكومت مى‏كند و چه بسا حقائق و اقسام اين صفات را نمى‏شناسند تا چه رسد به اينكه در فكر علاج و ريشه كنى آنها باشند، به مستحبات زائد روى آورده و واجبات اخلاق را ترك مى‏كنند اين‏ها به حقيقت انسانيت متّصف نشده ولى مى‏پندارند در مقامى هستند كه خدا آنها را عذاب نخواهد كرد بلكه شفاعتشان را در مورد ديگران خواهد پذيرفت و گمان مى‏
__________________________________________________
[1] او از خاندان تو نيست زيرا او عملى ناشايسته است. (سوره هود، آيه 46).
ترجمه‏اخلاق ص : 323
كنند چنان احترامى نزد خدا دارند كه در باره گناهان سؤالى از ايشان نخواهد كرد.
3 - گروهى كه اين اخلاق باطنى و مضرّات و چگونگى آنها را مى‏دانند ولى چون به مرض خود پسندى دچارند گمان مى‏كنند صفت رذيله‏اى در وجودشان نيست و مقامشان در نزد خدا بالاتر از آن است كه به اين امراض مبتلايشان كند چه اينكه اين گونه امراض مخصوص عوام است و چنانچه آثار كبر و رياست طلبى و برترى جوئى را در خود مشاهده كنند در توجيهش مى‏گويند اين تكبر نيست بلكه طلب عزت دين، اظهار شرف علم، يارى دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفين است.
و هرگاه به علت حسدى كه در درون دارند زبانشان به بدگوئى همرديفان و كسانى كه نظر علمى آنها را قبول ندارند گشوده شود اظهار مى‏دارند اين غضب براى خداست و براى رد ظلم و عداوت ناحقّ است و هرگز به خود گمان نمى‏برند كه اين حسد است كه شعله كشيده و وجودشان را در خود مى‏سوزاند در حالى كه اگر عالم ديگرى مورد طعن قرار گيرد نه تنها اين گونه عصبانى نمى‏شوند بلكه ممكن است خوشحال هم باشند.
و هنگامى كه به وسوسه ريا گرفتار مى‏شوند فورى توجيه مى‏كنند كه ريا از ما دور است بلكه هدف از اين كار اظهار علم و عمل است تا ديگران اقتدا كنند و به دين خدا هدايت شوند تا از عذاب خدا خلاص شوند ولى نمى‏انديشند كه اگر همين مردم از عالم ديگرى پيروى كنند و هدايت شوند چنين خوشحال نمى‏شوند در حالى كه اگر هدفشان اصلاح مردم است بايد از اصلاح مردم بدست هر كس باشد خوشحال و مسرور باشند و چه بسا به اين معنى هم متوجه شوند ولى شيطان دست بر ندارد و بگويند من به اين خاطر مى‏خواهم مردم از من پيروى كنند كه اگر توسط من هدايت شوند اجر و ثواب آن براى من خواهد بود پس خوشحالى و سرور من بخاطر ثواب است نه به خاطر حرف مردم.
اين چيزى است كه ايشان به خود گمان مى‏برند ولى خدا بر اندرون وجودشان آگاه است و عمل زشتشان را مى‏بيند.
عمل زشت در نظرشان تزئين شده و آن را نيكو مى‏بينند، سعيشان در زندگى دنيا تباه شده و فكر مى‏كنند كه كار خوب انجام مى‏دهند.
4 - كسانى كه به علم فتاوى و قضاوت و دعاوى و تفاصيل معاملات دنيوى كه بين مردم جارى است اكتفاء كرده و عمر خود را در مباحثى چون سلم، اجاره، ظهار، لعان، جنايات، دعاوى، شهادات، حيض و استحاضه صرف كرده و بدينوسيله اعمال و عبادات ظاهر و باطن را تضييع
ترجمه‏اخلاق ص : 324
كرده‏اند و از اعضاء و جوارح خود مواظبت نكرده‏اند و زبان خود را از غيبت، شكم خود را از خوردن حرام، و پاهايشان را از رفتن به سوى سلطان باز نداشته‏اند امراض قلبى چون كبر، ريا، حقد، خود پسندى، حسد و ساير مهلكات را در حالى كه علاجشان واجب عينى است معالجه نكرده و به واجب كفائى مشغول شده‏اند در حالى كه اشتغال به واجب كفايى قبل از فراغت از واجب عينى معصيت است.
اين‏ها به كسى مى‏مانند كه به امراض خطرناكى چون بواسير و سرسام دچار است و هر آن به مرگ نزديك‏تر مى‏شود و در عين نياز به شناخت دارو و استفاده از آن خود را به يادگيرى مسائل استحاضه و تكرار آن در طول شبانه روز مشغول كرده است در حالى كه مى‏داند او مرد است و مرد نه حيض مى‏شود نه استحاضه ولى احتمال مى‏دهد كه زنى حيض يا استحاضه شود و در اين باره از او سؤال كند. و اين نهايت فريب خوردگى است. همينطور است بيچاره‏اى كه حبّ دنيا بر او مسلط است و به متابعت شهوات، حسد، كبر، ريا و سائر مهلكات باطنى دچار است و در اين حال به يادگيرى فقه مى‏كوشد و چه بسا قبل از آن كه توبه و تلافى كرده باشد مرگ او را در گيرد و با خدا ملاقات كند در حالى كه خدا از او غضبناك است.
5 - گروهى كه به علم كلام و مجادله باطل پرداخته و در رد مخالفين و تحقيق در اشكالات آنها عمر سپرى مى‏كنند و معتقدند كه بنده نمى‏تواند عملى بدون ايمان داشته باشد و ايمان كامل نمى‏شود مگر جدل‏ها و آنچه را كه آنها ادلّه اعتقادى مى‏نامند، بداند اينان مى‏پندارند كه هيچ كس از ايشان به خدا و صفات او عالم‏تر نيست و كسى كه به مذهب آنها معتقد نباشد و علوم ايشان را فرا نگيرد ايمان ندارد.
اين گروه داراى اصناف بسيارى است كه هر كدام ديگرى را لعن و تكفير مى‏كند و هر كدام مردم را به سوى خود مى‏خواند، اشاعره، معتزله، خوارج و نواصب از اين جمله‏اند و اين‏ها همه فريب خوردگانند اگر چه بعضى بر حق و بعضى بر باطلند گمراهان آنها مغرورند چون از ضلالت خود غافلند و گمان مى‏كنند نجات يافته‏اند و آنها كه بر حقند از آن جهت مغرورند كه گمان كرده‏اند جدل مهم‏ترين امور و برترين عبادات است.
در حالى كه در حديث نبوى وارد است كه: هرگز قومى بعد از هدايت گمراه نشدند مگر به اين خاطر كه از عمل محروم شدند و به جدل پرداختند.
6 - گروهى كه خود را به موعظه ديگران مشغول كرده‏اند، بهترين افراد اين گروه كسانى هستند كه در مورد اخلاق نفسانى و صفات قلبى چون خوف و رجاء، صبر، شكر، توكل، زهد،
ترجمه‏اخلاق ص : 325
يقين، اخلاص، صدق و نظائر آنها صحبت مى‏كنند اينان گمان مى‏كنند كه اگر درباره اين صفات صحبت كنند خود نيز بدانها متّصف مى‏شوند در حالى كه خدا مى‏داند كه اين صفات حميده از آنها دور است مگر همان مقدار كمى كه مسلمانان عوام هم از آن بى‏بهره نيستند ولى مؤمنين زيرك نفس خود را در اين باره مى‏آزمايند و به آرايش‏هاى ظاهرى قناعت نمى‏كنند بلكه از نفس خود حقيقت مى‏خواهند.
7 - گروهى كه به حفظ كلمات و احاديث زهّاد قناعت كرده‏اند اين افراد در واقع كلماتى را حافظند كه خود به معانى آن جاهلند و چيزهايى مى‏گويند كه خود بدان متّصف نيستند.
8 - گروهى كه تمام اوقات را در شنيدن و جمع آورى حديث و پيدا كردن اسناد عالى و كمياب [1] صرف مى‏كنند و از تدبر در معانى دقيق آن غفلت مى‏ورزند.
9 - گروهى كه از تدبّر در احاديث غفلت نكرده‏اند ولى مهمتر از آن را «كه همان عمل به احاديث و به كار بستن آنهاست» فراموش كرده‏اند.
10 - گروهى كه خود را به علم نحو و لغت و شعر و لغات غريبه مشغول كرده‏اند به گمان اينكه از علماى امت اسلام كه به آنها وعده مغفرت داده شده مى‏باشند مى‏گويند قوام دين به كتاب و سنّت است و قوام كتاب و سنّت به علم نحو و لغت.
اين گروه عمر خود را در مطالب دقيق ادبى و لغات غريبه تلف نموده‏اند و به كسى مى‏مانند كه تمام عمر خود را به يادگيرى خط و خوشنويسى بگذراند به گمان اين كه علوم را جز با خط نمى‏توان حفظ كرد پس بايد آن را آموخت چنين شخصى اگر تفكر كند مى‏داند كه يادگيرى اصل خط - يعنى حدى كه بتواند نوشته‏ها را بخواند - براى او كافى است و بيش از آن فوق حد نياز است.
اين‏ها چون كسانى هستند كه تمام عمر خود را در تصحيح مخارج حروف در قرآن ضايع و به همين اكتفاء مى‏كنند. اين هم غرور و فريب است چه اينكه هدف از حروف، معانى آنهاست.