فصل سوم خلاصه‏اى در معالجه عجب‏
عجب مرضى است كه جز نادانى محض علت ديگرى ندارد بنا بر اين درمانش علم و معرفت است زيرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممكن است. در اين بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مى‏كنيم كه تحت اختيار انسان هستند مثل عبادات كه از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبير مى‏شود. زيرا عجب به واسطه اين افعال بيشتر از افعالى است كه چون جمال و قدرت و اصل و نسب از اختيار انسان خارجند.
عجب انسان به خاطر عمل يا از آن جهت است كه خود را محل تحقق و مجراى وقوع آن عمل مى‏داند يا از آن جهت است كه خود را سبب آن عمل مى‏پندارد و آن عمل را ناشى از قوت و قدرت خود مى‏داند.
اگر انسان از جهت اول دچار عجب شده بايد بداند كه گرفتار جهل شده است زيرا محل هميشه در تسخير اراده ديگرى است و از جهت ديگرى است كه عمل در او پيدا مى‏شود و انجام مى‏يابد و او دخالتى در ايجاد عمل ندارد پس چگونه به خاطر چيزى كه به او مربوط نمى‏شود عجب مى‏ورزد.
و اگر از جهت دوم دچار خود پسندى شده سزاوار است بينديشد كه قوّه و قدرت، و اراده و اعضا و اسباب ديگرى كه موجب ايجاد عمل مى‏شوند از كجا به او عطاء شده‏اند و اگر پى‏برد كه تمام اين‏ها نعمت‏هائى هستند از جانب خداى تعالى كه بدون استحقاق قبلى به او عطا شده سزاوار
ترجمه‏اخلاق ص : 280
است عجبش به خاطر جود و كرم و فضل خداى تعالى باشد كه بدون استحقاق اين همه نعمت به او بخشيده.
گاهى انسان گمان مى‏كند چون نسبت به خدا محبّت داشته است خداى تعالى او را به عبادت موفّق كرده است راه علاج اين مورد اين است كه از خود بپرسد محبّت را چه كسى در قلبش آفريده.
اوست كه محبت خود را در قلب انسان جاى مى‏دهد پس همانطور كه عبادت نعمتى است از خدا محبت هم نعمتى است از او كه بدون استحقاق به بنده‏اش عطا مى‏كند زيرا كه بنده را در كسب آنها و در حفظ آنها دخالتى نيست پس سزاوار است كه عجب به خاطر وجود خداى تعالى باشد كه وجود انسان و صفات و اعمال و اسباب و علل عملش را به او عطاء كرده است.
عجيب است كه انسان به خود عجب ورزد و به كسى كه تمام امور به دست اوست و به وجود و كرم و فضل و انعام او بستگى دارد عجب نورزد.
فصل چهارم اقسام عجب و علاج تفصيلى آنفصل سوم خلاصه‏اى در معالجه عجب‏
عجب مرضى است كه جز نادانى محض علت ديگرى ندارد بنا بر اين درمانش علم و معرفت است زيرا علاج هر مرض با ضد علت آن ممكن است. در اين بحث عجب را فقط در مورد افعالى فرض مى‏كنيم كه تحت اختيار انسان هستند مثل عبادات كه از آنها به ورع و تقوى و عبادت تعبير مى‏شود. زيرا عجب به واسطه اين افعال بيشتر از افعالى است كه چون جمال و قدرت و اصل و نسب از اختيار انسان خارجند.
عجب انسان به خاطر عمل يا از آن جهت است كه خود را محل تحقق و مجراى وقوع آن عمل مى‏داند يا از آن جهت است كه خود را سبب آن عمل مى‏پندارد و آن عمل را ناشى از قوت و قدرت خود مى‏داند.
اگر انسان از جهت اول دچار عجب شده بايد بداند كه گرفتار جهل شده است زيرا محل هميشه در تسخير اراده ديگرى است و از جهت ديگرى است كه عمل در او پيدا مى‏شود و انجام مى‏يابد و او دخالتى در ايجاد عمل ندارد پس چگونه به خاطر چيزى كه به او مربوط نمى‏شود عجب مى‏ورزد.
و اگر از جهت دوم دچار خود پسندى شده سزاوار است بينديشد كه قوّه و قدرت، و اراده و اعضا و اسباب ديگرى كه موجب ايجاد عمل مى‏شوند از كجا به او عطاء شده‏اند و اگر پى‏برد كه تمام اين‏ها نعمت‏هائى هستند از جانب خداى تعالى كه بدون استحقاق قبلى به او عطا شده سزاوار
ترجمه‏اخلاق ص : 280
است عجبش به خاطر جود و كرم و فضل خداى تعالى باشد كه بدون استحقاق اين همه نعمت به او بخشيده.
گاهى انسان گمان مى‏كند چون نسبت به خدا محبّت داشته است خداى تعالى او را به عبادت موفّق كرده است راه علاج اين مورد اين است كه از خود بپرسد محبّت را چه كسى در قلبش آفريده.
اوست كه محبت خود را در قلب انسان جاى مى‏دهد پس همانطور كه عبادت نعمتى است از خدا محبت هم نعمتى است از او كه بدون استحقاق به بنده‏اش عطا مى‏كند زيرا كه بنده را در كسب آنها و در حفظ آنها دخالتى نيست پس سزاوار است كه عجب به خاطر وجود خداى تعالى باشد كه وجود انسان و صفات و اعمال و اسباب و علل عملش را به او عطاء كرده است.
عجيب است كه انسان به خود عجب ورزد و به كسى كه تمام امور به دست اوست و به وجود و كرم و فضل و انعام او بستگى دارد عجب نورزد.