علل و اسباب حسد
1 - عداوت و دشمنى به اين معنى كه انسان وقتى با كسى دشمن شد هيچ خيرى را براى او نمىخواهد و لذا متنعم
__________________________________________________
[1]المؤمن يغبط و الكافر يحسد.
[2] و رقابت كنندگان بايد بر چنين چيزى (بهشت و نعمتهاى آن) رقابت كنند. (سوره مطففين، آيه 26).
ترجمهاخلاق ص : 257
بودنش را دوست ندارد.
2 - عزت نفس (خود عزيز داشتن) به اين معنى كه مىداند آن شخص به خاطر نعمتش بر او تكبر مىكند و او به خاطر عزت نفسى كه دارد نمىتواند تكبر و تفاخر او را تحمل كند.
3 - كبر شخص حسود مىخواهد بر ديگران تكبر كند و اگر آنها متنعم باشند زمينهاى براى كبر او باقى نمىماند.
4 - تعجب اين سبب در مواردى است كه نعمت به قدرى بزرگ باشد كه انسان تعجب كند شخصى آن چنان به نعمتى اين چنين دست يابد «و به عبارت ديگر آن شخص را مستحق چنين نعمتى نداند».
5 - ترس از نرسيدن به مقصود به اين معنى كه انسان بترسد محسود با نعمتى كه بدست آورده مىتواند مانع منافع او شده و او را از رسيدن به مقصود باز دارد «مثل تاجرى كه مىترسد همكارش با داشتن فلان مقدار سرمايه در بازار رقيب او شود».
6 - حبّ رياست چون رياست معمولا مبتنى بر اين است كه رئيس نعمتى داشته باشد كه ديگران از او محروم باشند «لذا شخص رياست طلب وقتى ببيند ديگران به نعمتى شبيه آنچه او دارد دست يافتهاند حسد مىورزد».
7 - خباثت درونى و بخل ذاتى نسبت به بندگان خدا.
«كسانى هستند كه متنعم شدن ديگران هيچ يك از ضررهايى را كه ذكر كرديم براى آنها ندارد ولى به علت خباثت ذاتى و بخلى كه دارند از گرفتارى ديگران شاد و از متنعم بودن آنها در عذابند، لذا از شنيدن وصف گرفتارى ديگران شاد مىشوند، مستانه مىخندند و شماتت مىكنند و از مشاهده انتظام امور بندگان خدا رنج مىبرند».
گاهى در يك نفر همه اين اسباب و علل يا بيشتر آنها جمع مىشوند و او را دچار حسدى جانكاه مىكنند.
|