[داستانى از دوستدار امير المؤمنين]
نقل كردهاند كه يكى از بازرگانان شهر ما كه علاقه زيادى به امير المؤمنين داشت شبى از اول شب تا اذان صبح، ايستاده و خطاب به امير المؤمنين اين شعر را تكرار كرد.
گر بشكافند سرا پاى من جز تو نيابند در اعضاى مندر سالهايى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم او به زيارت قبر امير المؤمنين عليه السّلام آمده و چند روز در آنجا مانده و از امير المؤمنين عليه السّلام درخواست كرد كه او را از كنار خود دور نكند. ولى مجبور شد نجف را ترك كند. بنابراين با امير المؤمنين خدا حافظى كرده و با خادم سيّدى در كجاوه نشسته و راه مسجد سهله را در پيش گرفتند.
سيد خادم به من گفت: بين راه به ما گفت: مرا پياده كنيد. وقتى پياده شد
ترجمهالمراقبات ص : 499
از دنيا رفت. او را به نجف انتقال داده غسل دادند، كفن كردند، بدنش را دور ضريح گردانيده و در كنار امير المؤمنين بخاك سپردند. گواراى او و خوشا بحالش.
|