[دوستى براى خدا]
و بايد توجه داشت كه منشأ اين كار ولايت و محبت باشد نه تحميل اين عمل بر خود بخاطر سرعت اجابت كه در اين صورت فايده چندانى ندارد. آنچه مهم است دوست داشتن براى خداست. و در قرآن و احاديث تأكيد زيادى روى آن شده است. در روايات معتبر مى‏خوانيم: «آيا ايمان چيزى جز دوست داشتن براى خدا و دشمن داشتن براى خدا است؟»، «مطمئن‏ترين دستگيره‏هاى ايمان دوست داشتن براى خداست.»، «خداوند متعال بين دو دوست كه مصافحه
ترجمه‏المراقبات ص : 246
كنند وارد شده و با كسى كه رفيقش را بيشتر دوست دارد، مصافحه مى‏كند.» و «هنگامى كه مؤمن در نهان، براى برادر مؤمنش دعا مى‏كند، فرشته‏اى او را از آسمان ندا مى‏دهد: و صد هزار برابر آنچه براى برادر مؤمنت خواستى، به تو عطا شد. فرشته دومى بيش از اين مقدار ندا مى‏دهد. و همينطور هر كدامشان صد هزار برابر زياد مى‏كنند، تا اين كه فرشته هفتم ندا مى‏دهد: هفتصد هزار برابر براى تو مى‏باشد. سپس خداى متعال ندا مى‏دهد: من بى‏نيازى هستم كه فقير نمى‏شوم. بنده خدا يك ميليون برابر آنچه خواستى به تو عطا شد.
حيف است در اين مختصر روايت «حسن بن يقطين» را نياورم.
گرچه اين روايت معروف است ولى بخاطر علاقه به عمل اين عمل كننده با ولايت، دوستدار، مجاهد و ياور، آن را در اينجا مى‏آوريم: «امام صادق عليه السّلام نامه‏اى به حاكم أ هواز درباره «حسن بن يقطين» بدين مضمون نوشت:
بسم اللّه الرحمن الرحيم.خداوند در عرش خود، سايه‏اى دارد كه در آن سايه كسى قرار نمى‏گيرد، مگر كسى كه اندوهى را از برادرش برطرف نموده، يا به او كمك كند، يا به او خوبى كند، گرچه با نصف دانه خرمايى باشد. و اين برادر تو است. و السلام. مى‏گويد: هنگامى كه به شهرم بازگشتم به در منزل او رفته، اجازه خواستم او را ببينم و گفتم:
من فرستاده امام صادق عليه السّلام هستم. پس از اطلاع ناگهان پا برهنه خارج شد، به من سلام كرد و مابين چشمانم را بوسيد، سپس گفت: تو، آقاى
ترجمه‏المراقبات ص : 247
من فرستاده مولايم صادق عليه السّلام هستى؟ گفتم: بله گفت: اگر راست بگويى مرا از جهنم آزاد كرده‏اى. دستم را گرفته، به اطاقى برد، مرا در جايگاه خود نشانده و در مقابلم نشست. آنگاه پرسيد حال مولايم چگونه بود؟ گفتم: خوب. گفت: تو را به خدا؟ گفتم: به خدا - و تا سه بار سخن خود را تكرار كرد. سپس نامه را به او دادم، آن را خواند و بر روى چشمانش گذاشت. سپس گفت: امر بفرما، برادر گفتم: در نامه‏ات هزار درهم ماليات از من خواسته‏اند كه با دادن اين مبلغ هستيم از بين مى‏رود. او از آن ماليات صرف نظر كرد. سپس صندوقهاى اموالش را خواست. نصف اموالش را خود برداشت و نصف ديگرش را به من داد. سپس چهارپايانش را خواست. يك چهارپا را براى خود برمى‏داشت و يكى را به من مى‏داد. سپس غلامهايش را خواست. يكى را به من مى‏داد و يكى را خود برمى‏داشت. سپس لباسهايش را خواست. يك لباس را براى خود برمى‏داشت و يك لباس را به من مى‏داد. و بدين ترتيب نيمى از تمام اموال و املاك خود را به من داد. و مرتب مى‏گفت: آيا تو را خوشحال كردم؟ و من مى‏گفتم: بله، بخدا قسم. و بيشتر از خوشحالى به من دادى. هنگامى كه موسم حج فرا رسيد به حج رفته و براى او دعا نمودم. و از راهى رفتم كه بتوانم مولايم امام صادق عليه السّلام را زيارت نمايم. وقتى خدمت او رسيدم، خوشحالى را در سيماى او مشاهده نمودم. فرمود: از فلانى چه خبر؟ آنچه اتفاق افتاده بود را براى او نقل كردم. او نيز با شنيدن سخنان من
ترجمه‏المراقبات ص : 248
خوشحال مى‏شد و سيمايش مى‏درخشيد. گفتم: آقايم از رفتار او با من خوشحال شديد؟ فرمود: بله، بخدا قسم مرا خوشحال كرد و حتما پدرانم را نيز خوشحال كرد. و بخدا قسم قطعا امير المؤمنين عليه السّلام را خوشحال كرد، و بى‏ترديد رسول خدا را خوشحال كرد. و بخدا قسم، حتما، خدا را در عرش خود خوشحال كرد.
و در روايت است: «كسى كه بدنبال خواسته برادرش براه افتد و با تمام توان بدنبال خواسته‏اش نباشد، حتما به خدا و رسولش و مؤمنين خيانت كرده است.» و «كسى كه يك خواسته برادر مؤمنش را برآورد، مانند كسى خواهد بود كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده باشد بگونه‏اى كه روزهايش را روزه و شبهايش بعبادت ايستاده باشد.
حسين بن ابى العلاء مى‏گويد: «ما بيست نفر و اندى بوديم كه بطرف مكه حركت كرديم هر جا كه براى استراحت توقف مى‏كرديم گوسفندى را ذبح مى‏كردم. وقتى به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم فرمودند: افسوس، حسين آيا مؤمنين را خوار مى‏كنى گفتم: پناه مى‏برم به خدا از اين. فرمود: شنيده‏ام در هر منزلى گوسفندى براى آنان ذبح مى‏كرده‏اى گفتم: مولاى من اين كار را فقط براى رضاى خداى متعال انجام مى‏دادم. فرمود: آيا نمى‏ديدى كه عده‏اى از آنان هم مى‏خواستند اين كار را انجام بدهند ولى نمى‏توانستند و احساس حقارت مى‏كردند. گفتم: فرزند رسول خدا (درود خدا بر تو) از خدا آمرزش خواسته و اين عمل را تكرار نمى‏كنم.»
ترجمه‏المراقبات ص : 249
اين مقدار روايت براى اشاره بود و الا در اين مورد روايات بقدرى زياد است كه كتابها را پر و انسان را به شگفتى وا مى‏دارد. [19 -] بلند كردن كف دستها هنگام دعا. «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگام دعا و گريه و زارى و تضرع به درگاه خدا دستهاى خود را طورى بلند مى‏نمود كه فقير براى درخواست غذا دستهاى خود را بلند مى‏كند».
از امام صادق عليه السّلام درباره دعا و بلند كردن دستها سؤال شد، حضرت فرمودند: پنج نوع است: اما تعوّذ اين است كه كف دستهايت را رو به قبله قرار مى‏دهى. هنگام دعا براى رزق، كف دستهايت را بطرف آسمان قرار داده و دستهايت را بالا مى‏برى و اما در تبنّل با انگشت سبابه‏ات اشاره مى‏كنى. و اما ابتهال اين است كه دستهايت را باندازه‏اى كه از سرت بالاتر بيايد بلند مى‏نمايى. و اما تضرع اين است كه انگشت سبّابه‏ات را نزديك صورتت حركت دهى و اين دعاى ترس است.
و از او عليه السّلام روايت شده است: در «رغبت» دستانت را طورى باز كن كه كف دست پيدا باشد و در «رهبت» بگونه‏اى كه پشت دست پيدا باشد، در «تضرّع» انگشت سبابه خود را بطرف چپ و راست حركت داده و در «تبتّل» انگشت سبابه چپ را بآهستگى بطرف بالا و پايين حركت بده و در «ابتهال» دستها و ساعدهايت را بطرف آسمان باز كن.
و فرمود: «تضرّع» اين گونه است و انگشت خود را بطرف راست و چپ به حركت در آورد، «تبتّل» اين گونه است و انگشت خود را بطرف بالا و پايين حركت داد، و «ابتهال» نيز اين گونه است و دستان خود را باز
ترجمه‏المراقبات ص : 250
و در برابر صورت خود قرار داد. و فرمود: تا زمانى كه اشك جارى نشده «ابتهال» نكن.
در روايتى آمده است: «استكانت» در دعا اين است كه دستهايش را روى شانه‏هايش بگذارد.