تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 172
بيست و سوم، و بيست و چهارم، و بيست و پنجم: نفى خواطر، و فكر، و ذكر است:
و اين سه مرحله از مهمّات وسائل وصول است به مقصد بلكه ممتنع است وصول بدون آنها. و اتيان به اين مراحل امرى است بس صعب و كارى است بس مشكل.
و غرضم نه آنست كه اصل عمل به آنها تعسّر دارد - اگر چه چنين است - بلكه مطلوبم آنست كه اين اوديه ثلاثه اوديهاى هستند بسى خطرناك و مراحلى هستند محلّ بيم عظيم و هلاكت دائميّه و شقاوت سرمديّه.
و اكثر كسانى كه از راه افتادند و به هلاكت رسيدند به سبب اين مراحل و مرحلتان سابقتان بر اينها بود. و لكن خطر اين سه مرحله اكثر و اعظم و اشدّ است، چه خطر مرحله سابقه، اكثر فساد بدن و تعويق مهمّات است.
و خطر مرحله سابق بر آن و همچنين تقصير در مرحله فقه
__________________________________________________
نپردازد. و نفسى به خلاف آن است. و مراد از ورد اطلاقى آنست كه عدد معيّن نداشته باشد. و حصرى خلاف آن است).
اين عبارت تا اينجا در حاشيه متن كتاب نوشته شده بود و حضرت علامه طباطبائى براى توضيح اين معنى چنين بيان كردند كه:
مراد از ورد قالبى آنست كه ورد را بر زبان جارى كند بدون ملاحظه معناى آن، و مراد از ورد نفسى آنست كه ورد را بر زبان جارى نموده و توجّه به معناى آن نيز داشته باشد.
و مراد از اطلاقى، وردى است كه عدد خاصّى در آن شرط نشده باشد، بلكه سالك به مقتضاى حال خود بدون ضبط عدد آن را مىگويد، و مراد از ورد حصرى آن است كه در آن عدد معيّن شرط است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 173
جوارح و نفس، بازماندن از مقصود و نرسيدن به مطلوب است، مگر اينكه راجع شود خطا در آنها به خطا در سه مرحله اخيره.
و خطر اين مراحل ثلاث هلاكت ابديّه و شقاوت سرمديّه است. و آنچه شنيدى از عبادت اصنام و اوثان و گاو و كواكب و آتش و حيوانات و مراتب غلوّ و الحاد و زندقه و اباحت و دعواى حلول و اتّحاد و امثال اينها همه از اين مراحل برخاسته و مصدر آنها يكى از اينها بوده، چنانچه بدان اشاره خواهد رفت إن شاء الله. و از آنچه در ميان اين مراحل اشاره مىكنيم ذكىّ فطن را مفهوم خواهد شد.
پس مىگوئيم: امّا نفى خواطر، عبارت است از صمت قلب و تسخير آن، تا نگويد مگر به اختيار صاحب آن، و آن اعظم مطهّرات سرّ است و منتج اكثر معارف حقّه و تجلّيات حقيقيّه است، و عقبهايست كئود و گريوهايست مشكل. و چون طالب، اراده صعود بر آن كند خواطر از جوانب بر آن حمله مىكنند و وقت او را مشوّش مىدارند. و سالك بايد در اين مقام مانند جبال رواسى ثابت بايستد و سر هر خاطرى كه حركت كند و ظاهر شود به شمشير ذكرى بيندازد، و در محقّرات خواطر تساهل نورزد، چه هر خاطرى - اگر چه حقير باشد - خارى است در پاى دل كه آن را در راه لنگ مىسازد و بسى از متشيّخين طىّ اين مرحله را به ذكر مىآموزند [141] و مىخواهند از
__________________________________________________
[141] - بدانكه براى پاك شدن ذهن از خواطر دو طريق مشهور است:
اوّل طريقى است كه مصنّف (ره) بيان فرموده است، و آن اينست كه اوّلا به واسطه توجّه تام به شيئى از اشياء چون تخته سنگى يا تخته چوبى يا صور رقميّه اسماء الله ذهن را تقويت كرد و سپس نفى خاطر نمود، بدين طريق كه شخص خود را نگهبان دل فرض كند، و هر خاطرى كه بخواهد وارد شود او را براند. و بعد از آنكه سالك در اين -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 174
ذكر نفى خواطر كنند و اين اوّل خبطى است كه ايشان را حاصل
__________________________________________________
موضوع قوى شد آنگاه به ذكر و توجّه پردازد.
دوّم طريقى است كه مصنّف (ره) آن را ردّ مىكند و آن را از متشيّخين مىداند و آن بدين طريق است كه با حربه «ذكر» نفى خاطر كند. يعنى براى آنكه خاطرى در ذهنش خطور نكند متذكّر به ذكر خدا و توجّه به خدا يا اسمى از اسماء الله كند و بدين وسيله با وجود اين ذكر ديگر مجالى براى خاطر نخواهد بود، و بنا بر اين نفى خواطر خود بخود به تبع ذكر خواهد بود و سالك هميشه ذاكر است، و به تبع ذكر ذهنش از خواطر خالى است.
طريقه مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى و شاگردان او و مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى رضوان الله عليهم همين طريق بوده است و براى تأييد آن به چند وجه مىتوان استدلال نمود:
اوّل، آنكه نفى خواطر خود بخود دست نمىدهد مگر آنكه سالك در دوران مقدّماتى خود را متوجّه شيئى چون چوبى يا سنگى بنمايد و سپس نفى خاطر كند، در اين حال گرچه اين عمل به عنوان مقدّمه براى پاكى ذهن و تجلّيات الهيّه است، ولى اگر مرگ او را دريابد ذاكرا و متوجّها للّه نبوده است و حتّى در حال خصوص نفى خاطر اگر او را مرگ دريابد ذاكرا للّه نبوده چون نفى خاطر مقدّمه ذكر است نه خود ذكر.
دوّم، آنكه از طريق و روش شرع استفاده مىشود كه لواداران شريعت و پاسداران دين هميشه مردم را به ذكر واداشتهاند و آنى دورى آنها را از ذكر روا نداشتهاند، و از اوّل قدم تا آخرين مرحله سلوك، و از عبادات بدوى تا عبادات نهائى در هر حال ذكر را حقيقت عبادت شمردهاند. بنا بر اين حصول تجلّيات صفاتيّه و ذاتيّه در ضمن ذكر حاصل مىشود و آنچه مصنّف (ره) فرموده كه سالك اگر اعراض كند محبوب غيور به او قفا زند اختصاص به حال ذكر ندارد، بلكه بعد از نفى خاطر كه به ذكر پرداخت اگر باز براى او خاطرهاى روى داد مطلب همين طور است كه مورد مؤاخذه محبوب غيور واقع خواهد شد، و بدون نفى خاطر اگر سالك به ذكر پردازد و در خود جمعيّت پديد كند و از مذكور غفلت نورزد از هر گونه آسيبى ايمن خواهد بود. و خلاصه كلام آنكه: خطر غيرت حبيب و آسودگى از خطر آن در هر دو طريق متصوّر است.
سوم، آيه شريفهإِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إذَا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ 7: 201(سوره اعراف آيه 201) به طور صريح دلالت دارد بر آنكه بايد به طريق ذكر خاطرات شيطانيّه را دور كرد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 175
شده، چه نفى خاطر امريست صعب و مجاهد را آسان دست ندهد و مدّتها مجاهده بايد تا اين مرحله حاصل شود.
چه، اين مرحله را ارباب سلوك داء عضال خوانند. و ذكر به مثابه ملاحظه محبوب است و قصر نظر بر جمال او از دور. و وقتى ملاحظه محبوب رواست كه چشم از غير بالمرّه پوشيده شود. چه محبوب غيور است، و از غيرت او آن است كه چشمى كه او را ديد روا ندارد كه ديگرى را ببيند، و هر ديده كه از او روى برداشته و به ديگرى نظر كند كور كند. و اگر ردّ و بدل در آنجا مكرّر شود به مثابه استهزاء باشد و مطلوب چنان قفائى بر طالب زند كه نه سر جويد و نه كلاه.
نشنيدهاى كه مىفرمايد: أنا جليس من ذكرنى. و ديگر مىفرمايد:وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطانا فَهُوَ لَهُ قَرينٌ 43: 36(سوره زخرف آيه 36) آيا احتمال مىدهى كه محبوب به خود راه دهد كسى را كه از مجالست او برخيزد و قرين شيطان گردد؟ و أيضا شيطان رجس و نجس است و جائى كه با او نجس شود چگونه جلوس رحمن را سزد؟
أ تلتذّ منها بالحديث و قد جرى حديث سواها في خروق المسامع [142]
__________________________________________________
[142] - اين دو بيت شعر از عاشق محبّ، قيس بن ملوّح عامرى مشهور به مجنون ليلاى عامريّه است. در ديوان او طبع بمبئى ص 109 وارد شده است و مجموعا چهار بيت شعر است بدين ترتيب:
تمنّيت من ليلى على البعد نظرة ليطفى جوى بين الحشا و الأضالع
فقالت نساء الحىّ تطمع أن ترى بعينيك ليلى مت بداء المطامع
و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهّرتها بالمدامع
و تلتذّ منها بالحديث و قد جرى حديث سواها في خروق المسامع
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 176
بلكه محض نفى خواطر در تجويز شروع در ذكر غير كافى است، چه نفى خواطر به منزله پرداختن منزل است از خاك و خاشاك، و همين قدر از براى منزل محبوب كافى نيست بلكه لازم است تزيين از فرش و تطييب آن. [143]
و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهّرتها بالمدامع [144]بلى يك نوع از ذكر در نفى خواطر مجوّز است و آن آنست كه غرض از آن نه ذكر باشد بلكه مطلب ردع شيطان باشد. [145]
__________________________________________________
[143] - شايد مراد مصنّف (ره) از تزيين و تطييب منزل ذهن بعد از پاك كردن آن به نفى خاطر و قبل از آمدن ميهمان ذكر، توجّه به مقام استاد خاصّ بوده باشد كه آن معدّ و ممدّ ذكر خواهد بود.
[144] - مرحوم نراقى نيز در «خزائن» ص 130 اين چهار بيت شعر را از مجنون عامرى نقل كرده است ولى دو بيت اوّل آن را بدين گونه نقل كرده است:
و إذ رمت من ليلى على البعد نظرة لاطفى بها نار الحشا و الأضالع
تقول نساء الحىّ تطمع ان ترى محاسن ليلى مت بداء المطامعو كيف ترى...
[145] - بدانكه هر خاطرى به انسان خطور كند جز خاطرات رحمانيّه و ذكر خدا همه شيطانى است و بايد آن را با شمشير ذكر دفع كرد. بنا بر اين آيه مباركهإنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاذا هُمْ مُبْصِرونَ 7: 201بهترين دليل و شاهدى است براى مدّعاى ما. و آن اينكه بايد هر خاطرهاى را با ذكر دفع نمود يعنى بايد با نور خدا شيطان را دفع كرد، و با تأييدات او دفع معاصى نمود. الهى إن لم تبتدئنى الرّحمة منك بحسن التّوفيق فمن السّالك بى إليك في واضح الطّريق.
علاوه بر اين اصولا براى انسان هنگامى نفى خاطر مطلق ممكن است كه از جميع درجات ذكر تعيّنى گذشته باشد. آن وقت مىتواند ذهن خود را بدون هيچ ذاكرهاى نگاه دارد. و معلوم است كه چنين ذهنى ذاكر خدا است بدون لباس تعيّن و عارى از جميع ملابسات و شئونات تقييديّه و اسماء و صفات معيّنه. و البته ذكر بر اين مقام تقدّم رتبى دارد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 177
مانند كسى كه خواهد غير را از مجلس براند تا محبوب را بخواند، نه اينكه مطلوب ملاحظه او يا التذاذ از وصال او، بلكه غرض تخويف و تهديد غير بود. و آن به اين نوع است كه در حالت اشتغال به نفى خاطر، اگر گاهى خاطرى به نوعى حمله كند كه دفع آن مشكل بود، به جهت دفع آن به ذكر بپردازد. و همين است مراد از آنچه مىفرمايد:
إنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإذا هُمْ مُبْصِرونَ 7: 201(اعراف 201).
و طريقه محقّقين اين راه و واصلين آگاه در تعليم مبتدئين و ارشاد ايشان آنست كه ابتدا امر به نفى خواطر كنند و پس از آن به ذكر پردازند. [146] امّا به جهت نفى خواطر، طريقه ترتيب آنست كه ابتدا كند به توجّه به يكى از محسوسات، چون سنگى يا جسمى ديگر، و به صور رقميّه مجسّمه أسماء حسنى [147] نيز مجوّز بلكه نيكوست. بدان طريقه كه مدّتى چشم ظاهر بدان مىدارند و مهما امكن چشم بر هم نمىگذارند [148] مگر اندك، و به تمام قواى ظاهريّه و باطنيّه متوجّه آن
__________________________________________________
[146] - فيه اشكال... كما تقدّم سابقا و آنفا. و لنا أدلّة اخرى ليس ههنا مجال ذكرها.
[147] - مراد از صور رقميّه مجسّمه اسماء حسنى آنست كه مثلا از لفظ الله يا عالم يا رحمن و امثال اينها چوبى يا سنگى را بتراشند به طورى كه جسميّت داشته باشد.
[148] - اين طريق توجّه به سنگى يا يكى از محسوسات را مصنّف (ره) از جامى در شرح رباعيّات خود اخذ و اقتباس فرموده است و جامى در ص 71 و 72 اين طريق را از بعضى اهل طريق كه منسوبند به سلطان إبراهيم ادهم داند.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 178
مىشوند، و چندى بر اين ترتيب مداومت مىنمايند، و بهتر اربعين است يا بيشتر.
و ورد در خلال اين مدّت سه ورد است: استعاذه و استغفار اطلاقى - و تعيين عدد و وقت آن با ذاكر است - [149] و ذكر «يا فعّال» و آن حصريست به عدد مجمل يا مفصّل، [150] مفصّل بعد از
__________________________________________________
[149] - منظور آنست كه استعاذه عدد خاصّى ندارد بلكه اطلاقى است، لكن ذاكر بايد به مقتضاى حال خود به مقدار معيّن كه خود تعيين مىكند و در وقت معيّنى كه خود صلاح مىداند آن را به جاى آورد.
[150] - براى توضيح عبارت مصنّف ناچار از بيان مقدّمهاى هستيم و آن اينكه به حساب ابجد هر حرفى از حروفات بيست و هشتگانه عرب داراى عدد مخصوصى است بدين ترتيب: ابجد هوّز حطّى كلمن سعفص قرشت ثخذ ضظغ لا:
ا 1 ب 2 ج 3 د 4 ه 5 و 6 ز 7 ح 8 ط 9 ى 10 ك 20 ل 30 م 40 ن 50 س 60 ع 70 ف 80 ص 90 ق 100 ر 200 ش 300 ت 400 ث 500 خ 600 ذ 700 ض 800 ظ 900 غ 1000 ا 1 البتّه همزه و الف، هر يك را به عدد «ا» حساب مىكنند و حروفاتى را كه به واسطه تشديد مكرّر است يك حرف محاسبه مىنمايند مثلا لفظ علىّ را 110 مىگيرند چون ع 70 و ل 30 و ى 10 است و مجموعا 110 مىشود و تشديد ياء را حساب نكردهاند.
و كلمه قدّوس را 170 مىگيرند چون ق 100 و د 4 و و 6 و س 60 است و دال مكرّر در تلفّظ، يك دال نوشته مىشود و مناط نوشته را قرار مىدهند.
و كلمه فعّال را 181 مىگيرند چون ف 80 و ع 70 و ا 1 و ل 30 است ليكن استثناء كلمه جلاله: لفظ الله را با آنكه لام تشديد دارد دو حرف حساب مىكنند و الف الله را حساب نمىكنند بنا بر اين الله 66 مىشود چون همزه 1 و ل 30 و ه 5 است و به همين جهت الله را با تشديد نمىنويسند بلكه در كتابت لام را مكرّر مىنويسند و الف را نيز نمىنويسند و در كتاب اينطور مىنويسند: الله در حالى كه طبق قواعد معمولى رسم الخطّ بايد اينطور نوشته شود: ألاه، ليكن چون رسم الخطّ عربى طبق حساب ابجد است لذا الاه را به صورت الله بايد نوشت و تشديد هم بر روى آن نبايد گذارد و بر همين اساس چون -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 179
فريضه بامداد، و مجمل آن بعد از فريضه شام با ملاحظه خلوت.
و پس از مداومت بر اين مدّتى و حصول كيفيّتى، توجّه تامّ به
__________________________________________________
حروف مشدّد در كتابت يك حرف نوشته مىشود يك حرف محاسبه مىشود و طبق آنچه گفته شد الف إلاه را نيز حساب نمىكنند و مجموع آن را 37 مىدانند چون در كتابت إله بدون الف نوشته مىشود.
و الف رحمن را نيز حساب نمىكنند و مجموع آن را 298 مىدانند چون در كتابت رحمن بدون الف نوشته مىگردد.
چون اين مقدّمه را دانستى حال بدانكه هر كلمه را به حروف ابجد، يا به حساب مجمل محاسبه مىكنند يا به حساب مفصّل.
مجمل آنست كه تعداد حروف كلمه را همچنان كه نوشته مىشود بايد حساب كرد مثلا قدّوس چهار حرف دارد: ق 100 د 4 و 6 س 60 و فعّال چهار حرف دارد: ف 80 ع 170 ل 30 و يا احد يا صمد ده حرف دارد: ي 1110 ح 8 د 4، ى 110 ص 90 م 40 د 4 بنا بر اين قدّوس 170 و فعّال 181 و يا أحد يا صمد 169 خواهد بود.
و مفصّل آنست كه تعداد حروف كلمه را همچنان كه تلفّظ مىشود بايد حساب كرد، بنابر اين هر حرفى چون در تلفّظ به چند حرف تلفّظ مىشود بايد تمام حروف تلفّظ شده در حساب آيد، مثلا قدّوس چهار حرف دارد ق د و س، «ق» اين طور تلفظ مىشود:
قاف لذا بايد آن را سه حرف به حساب آورد: ق 1100 ف 80 و «د» اين طور تلفّظ مىشود:
دال لذا بايد آن را نيز سه حرف به حساب آورد: د 14 ل 30، و «و» اين طور تلفظ مىشود:
واو و آن را نيز بايد سه حرف به حساب آورد و 16 و 6، و «س» اين طور تلفّظ مىشود: سين و بايد آن را نيز سه حرف محاسبه كرد: س 60 ى 10 ن 50 بنا بر اين كلمه قدّوس به حساب مفصّل 349 خواهد بود، در حالى كه به حساب مجمل 170 محاسبه شد.
مثال ديگر يا أحد يا صمد يكايك از حروفش اينطور تلفّظ مىشود: يا الف الف حا دال يا الف صاد ميم دال. بنا بر اين به حساب مفصّل بايد هر يك از اين حروف را مفصّلا به حساب آورد بدين ترتيب: ى 10 ا 1 ا 1 ل 30 ف 180 ل 30 ف 80 ح 18 د 14 ل 30 ى 10 ا 1 ا 1 ل 30 ف 80 ص 90 ا 1 د 4 م 40 ى 10 م 40 د 4 ا 1 ل 30 و بنا بر اين مجموعا 619 خواهد بود در حالى كه همين كلمه مباركه به حساب مجمل 169 مىباشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 180
قلب صنوبرى (كه جسمى است در جانب يسار) نمايد، و بالكليّه متوجّه آن گردد و در هيچ حالى از آن غافل نشود و بجز خيال آن خيال ديگر را راه ندهد. و اگر خاطر حمله كند [151] و تشويش دهد احضار خيال صورت استاد عامّ كه مصدر ذكر و مناسب ذاكر و از بعضى از مخاطر [152] دور است فائده تمام كند.
و الا سه نوبت نفس به قوّت زند چنانكه از دماغ چيزى بيرون مىراند و خود را خالى سازد و بعد از آن به توجّه مشغول شود.
و اگر همچنان به توجّه خاطر عود كند بعد از تخليه به طريق مذكور، سه نوبت استغفار كند و سه نوبت بگويد:
__________________________________________________
[151] - بدانكه اين طريقى را كه مصنّف (ره) براى نفى خواطر ذكر فرموده است بعينه همان طريقه نقشبنديه در نفى خواطر است، و غالب عبارات و جملاتى را كه مصنّف در اين باب آورده است از گفتار او: «توجه به يكى از محسوسات» تا گفتار او: «ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند» از كتاب «شرح رباعيّات» عبد الرّحمن جامى كه از نقشبنديه و تابع طريقه خواجه محمّد نقشبنديه بوده اتّخاذ و اقتباس شده است. حتى در غالب عبارات عين عبارات كتاب مزبور بدون كم و زياد اخذ و حكايت شده است. و از آنجا كه جامى در شرح رباعى خود:
«وصل اعداد اگر توانى كرد كار مردان مرد دانى كرد»گويد: حضرت خواجه قدّس الله روحه مىفرمودند: اگر خواطر تشويش دهد... الى آخر ما قال... و اين مطالب در ص 66 و ص 67 شرح رباعيّات جامى مذكور است.
[152] - مراد مصنّف (ره) شايد آن باشد كه چون سالك در ابتداى امر براى دفع خواطر شيطانيه اگر احضار خيال استاد خاص نمايد، چون اين خيال بسيار قوى است و سالك طاقت آن را ندارد ممكن است به او تشويش دست داده و به طور استقلال به آن صورت بنگرد در اين حال، به شرك و صورت پرستى مبتلا مىشود، و ليكن احضار خيال صورت استاد عامّ چون مصدر ذكر و مناسب با ذاكر است و آن قدر قوى نيست كه ذاكر را به صورت پرستى مبتلا كند اين خطر در او نبوده و از اين جهت أولى و أنسب است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 181
استغفر الله من جميع ما كره الله قولا و فعلا و خاطرا و سامعا و ناظرا و لا حول و لا قوّة إلا بالله.
و دل را با اين استعاذه و استغفار با زبان موافق دارد.
و به اسم (يا فعّال) به حسب معنى در دل مشغول شود، و دست بر دل نهاده هفت بار بگويد:
سبحان الله الملك القدّوس الخلاق الفعّالإن يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد. و ما ذلك على الله بعزيز. [153]و اگر با اين نيز دفع نشود تأمّل در كلمه لا موجود إلا الله كند.
و اگر باز تشويش دهد چند نوبت بجهد (به جهر خ ص) بگويد «الله» و الف را مدّ دهد و آن مقدار مشغول شود كه ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند. و مدّتى بر اين نيز مداومت نمايد تا كيفيّت بىخودى دست دهد. و ورد اين مرحله استغفار است، و ذكر «يا فعّال» است هر دو حصرى، اوّل در اسحار به عدد كبير، دوّم بعد از فريضه بامداد به همين عدد و بعد از فريضه شام به عدد مفصّل، و در اين دو مرحله تكرار اسم «يا باسط» بسيار كند. و اولى آنست كه هر شب به عدد مفصّل بگويد. [154]
__________________________________________________
[153] - ازان يشأ يذهبكمتا آخر آيه قرآن كريم است: (سوره فاطر آيه 16 و 17)
[154] - بدانكه علماء علم اعداد عدد «كبير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى از يك تا هزار و عدد «صغير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى با طرح نه نه از آنها. مثلا حرف «ى» به حساب ابجد صغير عددش يك است چون از ده نه طرح شود يك مىماند و حرف «نون» عددش پنج است چون پنج نه تا از پنجاه كم شود پنج مىماند. و بنا بر اين حرف «ط» و حرف «ظ» و حرف «ص» اصلا عدد ندارد، چون نه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 182
و چون به مواظبت بدين طريقه قوّتى از براى ذكر و غلبه بر خاطر حاصل شد، مأذون است كه در دفع تتمّه خواطر به مبادى ذكر توسّل جويد، به استحضار خيال استاد خاصّ يا صور خياليّه كتبيّه قالبيّه أسماء الله مناسب سه حال بىتوجّه به معنى آن. [155] و بعد از في الجمله ترقّى، او را توجّه به نورانيّت استاد خاصّ و ذكر نفسى خيالى جائز است تا بالمرّه خاطر مندفع گردد. [156] و اگر احيانا بر سبيل اختلاس چيزى در حوالى قلب گذر كند چون داخل مراتب ذكر و فكر شود إن شاء الله مندفع مىگردد.
و خطر اين مرحله افتادن به ورطه عبادت اصنام و كواكب و اجسام است. چه توجّه به شىء، مورث انس و حبّ به آن است. و چنانچه متوجّه، قدم از اينجا بيرون نهاد به پرستش آنچه به آن متوجّه بود مبتلا گردد.
__________________________________________________
نه طرح شود هيچ نمىماند.
و عدد «وسيط» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با طرح 12، 12 از آن.
و عدد «اكبر» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با تضعيف ده برابر. مثلا حرف «ى» بعد اكبر عدد صد خواهد بود.
و شايد مراد مصنّف (ره) از عدد كبير همان حروف ابجدى از 1 تا 1000 است و چون قسيم با عدد مفصّل ذكر كرده است، همان عدد مجمل خواهد بود كه شرح آن را اخيرا بيان كرديم.
[155] - مراد آنست كه در خيال خود صورى را از اسماء الله مناسب حال خود به طور كتابت تصوّر كند و توجه به آنها نمايد فقط، بدون ملاحظه معانى آنها، و اينست مراد از لفظ قالبيّه كه مصنّف (ره) آورده است. و مراد از سه حال همان حالى است كه براى سالك در اثر «استغفار» و ذكر «يا فعّال» و ذكر «يا باسط» پيدا مىشود.
[156] - منظور از ذكر خيالى نفسى، آنست كه ذكر را با زبان بگويد و توجّه به معناى آن نيز داشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 183
و چون سالك قلب خود را مسخّر و از نجاسات خواطر مطهّر ساخت، قدم در دائره ذكر نهد. و اهمّ امور در اين مرحله مراعات ترتيب است، و بدون آن طالب از راه باز مىماند، بلكه به اخطار عظيمه مبتلا مىگردد. [157] و مبادى ذكر حقيقت ذكر است چه، مطلوب در مذكور مختفى است.
پس غرض كلّى از آنها تهيّه از براى ذكر و تزيين خانه است. پس استاد را ارشاد ترتيب، و طالب را ملاحظه آن از اوجب واجبات است.
و جماعتى در ترتيب، مبدأ را استحضار شخص نورانى استاد خاصّ كه ولىّ است قرار مىدهند و بعد ذكر خيالى قالبى مىآموزند و من اين را تجويز نمىكنم. [158]
__________________________________________________
[157] - مبادى شىء چيزى را گويند كه علاوه بر اينكه در ابتداى آن شىء باشد جنبه علّيّت و مسبّبيت براى آن شىء را نيز داشته باشد.
و شايد مراد مصنّف (ره) از مبادى تصوّر خيالى، صورت استاد عامّ و عمل در اسم و مسمّاى ولىّ باشد كه آنها مورث ذكر و به عبارت ديگر نيز مىتوان گفت كه حقيقت ذكر است، چون مراد كه همان مذكور باشد در ذكر و اسم و مسمّاى ولىّ مختفى است. و غرض كلّى از اين عمل در اسم و مسمّى بعد از نفى خاطر، آماده كردن منزل ذهن براى ذكر و تزيين خانه براى نزول مذكور است.
بنا بر اين استاد بايد هميشه طالب را پس از طىّ مبادى ذكر به ذكر امر فرمايد، و در درجات ذكر ترتيب را مراعات كند. و طالب نيز بايد پيوسته امر استاد را در ترتيب ملاحظه نموده و پيوسته مرعى دارد تا از خطرات محفوظ بماند.
158 - بدانكه در اصطلاح عرفا ذكر غير از ورد است:
ورد عبارت است از ذكر لفظى كه بر زبان جارى مىشود.
و ذكر عبارت از توجّه به معنى با مرور به قلب يا بدون آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 184
چه، غرض كلّى از اين ترتيب، صعود به رفق است و احتراز از غيرت مطلوب به واسطه احتمال غفلت قلب از آن و ميل قلب در مبادى.
پس بايد آنچه نورانيّت ذاتيّه آن اخفى است و ظهور غيوريّت در آن كمتر بر آن ابتدا كرد. و نورانيّت ولىّ از ذكر خيالى قالبى بسى بالاتر است.
پس مبدأ ذكر صور خياليّه قالبيّه أسماء الله است. [159]
__________________________________________________
و اين بدين جهت است كه اصل معناى ذكر در لغت به معناى ياد بودن و ياد كردن است. و اگر به پارهاى از اوراد لفظيّه ذكر اطلاق شود به جهت آنست كه لفظ موجب يادآورى معنى مىشود و اطلاق لفظ مسبّب را بر سبب كنند. و بر همين اساس مصنّف (ره) در اينجا ذكر را بر اوراد لفظيّه اطلاق نموده است و هر جا كه سخن از ذكر به ميان آيد منظور اوراد لفظيّه است كه به اقسامى منقسم مىگردد.
مصنّف «ره» فرمايد: براى اهل سلوك بعد از طى درجاتى به ذكر قالبى اعتنائى نيست. امّا در بدو سلوك ذكر قالبى از جمله اذكارى است كه براى سالك ضرورى است، و چهار مرتبه از ذكر را كه سالك به ترتيب از ابتدا بايد شروع كند همه آنها اذكار قالبيّه هستند.
و ذكر خفىّ قالبى گرچه از همه اذكار خياليّه قالبيّه قوىتر است، لكن بعد از طىّ مراحل هشتگانه ذكر خيالى قالبى و نفسى و طىّ مرحله خفى نفسى، ديگر نيازى به ذكر خفىّ قالبى نيست، و بعد از صعود از درجات سابقه لزومى ندارد، چنانكه بعدا خواهد آمد.
و همچنين بعد از طىّ مراحل نهگانه فوق و طىّ مرحله ذكر ذاتى چون سالك وارد ذكر كبير و اكبر و اعظم گردد، بايد همه را به طور نفسى به جاى آورد، و به قالبى آنها مطلقا اعتنائى نيست، چنانكه ذكر خواهد شد.
[159] - مراد از ذكر خيالى قالبى آنست كه ذكر را بر زبان جارى نموده و توجّه به معناى آن نداشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 185
و در اين مرحله لازم است استادى حاذق، چه در اين اسماء، روحانيّت معانى و نورانيّت مسمّى پنهان، و در مظهريّت روحانيّت، اين دو، مؤثّر تامّند و به واسطه توجّه به آنها و استمرار آن، روحانيّت و نورانيّت آن در ذاكر ظاهر، و در احوال او مؤثّر مىگردند.
و بسا باشد كه به جهت قصور مبتدى يا تقصير او در بعضى از مراحل سابقه، مغرور همان گشته و آثار آن در او ظهور تامّ به هم رساند، و از آثار سائر مظاهر غافل و به اين سبب به وادى هلاكت چون اباحت و تعطيل و يأس و جنون و فرعونيّت و اذاعه و امثال اينها افتد. [160]
__________________________________________________
[160] - مراد از اباحت، اباحت در اكل و شرب است. و مراد از تعطيل نفى كليّه احكام بالمرّة و عبارة اخراى عدم تكليف است.
و مراد از اذاعه، نشر و اشاعه اسرار الهى در بين نامحرمان است.
خطراتى را كه مصنّف (ره) ذكر نموده است از مهمترين خطرات سلوك است كه بدون اشراف و تربيت استاد كامل و عالم عامل راه رفته دست بردن به اين اذكار و مشابه آن ممنوع است. گويند علّت انحراف حسين بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهيّه، فقدان تعلّم و شاگردى او در دست استاد ماهر و كامل و راهبر راهرو و به مقصد رسيده بوده است. او از نزد خود به راه و سلوك افتاد، و بدين مخاطر مواجه شد. و لذا بزرگان از ارباب سلوك و عرفان او را قبول ننموده و ردّ كردهاند، و در مكتب معرفت داراى وزنى به شمار نياوردهاند، و مانند شيخ احمد احسائى كه از نزد خود خواست به مقام حكمت و عرفان برسد، و با صرف مطالعه كتب فلسفيّه خود را صاحب نظر دانست، و اشتباهات فراوانى مانند التزام به تعطيل و انعزال ذات مقدس الهى از اسماء و صفات، و مانند التزام به اصالة الوجود و الماهيّة معا به بار آورد، كه موقعيّت او را در نزد ارباب علم و نقّادان بصير و خبير شكست، و تأليفات او را در بوته نسيان و عدم اعتناء قرار داد.
در مكتب تربيتى آية الحق مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى رضوان الله عليه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 186
چه، قاصر را چون توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء به هم رسد آثار آشنائى و اميدوارى و رفع تكاليف در آن حاصل مىشود و به اسماء مظاهر كبرياء غلوّ و فرعونيّت حاصل مىگردد و خوف يأس و تعطيل به هم رسد إلى غير ذلك. [161]
__________________________________________________
هيچيك از اين خطرات در هيچ يك از شاگردان او ديده نشده است، با اينكه هر يك از آنها در آسمان فضيلت و كمال چنان درخشيدند كه تا زمانهائى را بعد از خود روشن نموده، و در شعاع وسيعى اطراف محور و مركز وجود مثالى و نفسى خود را نور و گرمى بخشيده و مىبخشند. معارف الهيّه و سلوك علمى و عملى آياتى از شاگردان او را مانند سيد احمد كربلائى طهرانى و حاج شيخ محمّد بهارى و حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى و سيد محمد سعيد حبّوبى كجا تاريخ مىتواند به دست محو و نابودى سپرده و در محلّ انزوا بايگانى كند از اينجاست كه مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى رضوان الله عليه مىفرموده است: اهمّ از آنچه در اين راه لازم است، استاد خبير و بصير و از هو بيرون آمده و به معرفت الهيّه رسيده و انسان كامل است، كه علاوه بر سير إلى الله سه سفر ديگر را طىّ نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحقّ بوده باشد.
مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد براى پيدا كردن استاد اين راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذارند تا پيدا نمايد ارزش دارد.
و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسيد نصف راه را طى كرده است.
رحمة الله عليهم أجمعين رحمة واسعة. اللّهمّ أعل درجتهم و اجعلهم مع محمّد و آله الطّاهرين.
[161] - بايد دانست كه در اثر توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء، ممكنست آثار رفع تكليف پيدا شود. و در اثر توجّه به اسماء مظاهر كبرياء چون شديد العقاب، و العظيم، و الكبير، و المنتقم، و امثالها حالت غلوّ و فرعونيّت پيدا شود، و يا خوف يأس از رحمت خدا و رفع تكليف حاصل شود. و اينها همه محالّ خطرند.
بنا بر اين استاد بايد طورى سالك را سير دهد كه اثر بعضى از اسماء نسبت به اسماء ديگر غلبه نكند و احيانا اگر مداومت بر اسمى موجب غلبه شد با تعليم اسمى كه آن را معتدل كند سالك را به حدّ اعتدال در آورد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 187
و بسى مظاهر را قوّه تحمّل ندارد. پس نورانيّت آن يا ظهور نمىكند يا او را مجنون مىسازد يا مبتلا به امراض صعبه مىگرداند، چون ذكر كبير و اكبر و اعظم. [162] پس چون طالب عزم ذكر كرد، بعد از طىّ مراحلى كه بر آن سبقت دارد و مظهر ذكر خود را ارشاد يافت، و بايد البتّه از اذكار صغيره باشد و در مراتب ذكر صغير بايد به ترتيب صعود نمايد. [163] و بيان آن اينست كه ذكر اقسامى دارد:
خيالى و نفسى و سرّى و ذاتى.
و خيالى منقسم مىگردد به قالبى و خفىّ.
و از اينها هر يك به اثباتى و ثبتى. [164]
__________________________________________________
[162] - مراد از ذكر كبيرلا اله إلا اللهاست. و از ذكر اكبر الله و از ذكر اعظملا اله الا هواست چنانكه خواهد آمد.
[163] - يعنى پس از آنكه مقدمات ذكر را طى نمود و محلّ بروز و اوّلين مرتبه ظهور ذكر خود را پيدا نمود.
و مراد از اذكار صغيره، ذكر الحىّ و يا نور و يا قدّوس و محيط و عليم و امثالهاست در مقابل ذكر «كبير» و «اكبر» و «اعظم» كه خواهد آمد.
[164] - به نحوى كه از تضاعيف كلمات بعدى از اين رساله دستگير مىشود مراد از ذكر اثباتى آنست كه ذاكر در مقام دعوى و اثبات مضمون ذكر باشد.
و مراد از ذكر ثبتى آنست كه مقصود ثبوت خود معنى باشد در خارج و حقيقت و از اين جهت اثبات بر ثبت مقدم است كه اقرب است به اوّل حال سالك و متضمّن كثرت و از وحدت أبعد و دورتر است.
و مراد از ذكر جمعى آنست كه توجّه ذاكر در حين ذكر به قلب بوده باشد.
و مراد از ذكر بسطى آنكه توجّه ذاكر به خارج بوده، ذكر را منبسط نمايد -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 188
و هر يك از آنها به جمعى و بسطى.
و خفىّ نيز منقسم مىشود به قالبى و نفسى و به اين سبب از براى ذكر درجات حاصل مىشود و كيفيّت صعود درجات به اين ترتيب است. [165]
__________________________________________________
بر خارج قلب، چنانكه از عبارات بعدى رساله و در اوّل شرايط خمسه كه خواهد آمد به دست مىآيد. و الله العالم. (اين حاشيه در هامش رساله به خطّ علامه طباطبائى مد ظلّه بود و چون اين حقير از ايشان سؤال نمودم كه اين حاشيه انشاء شما است؟ فرمودند: بلى و آن را از «طرائق» استفاده نمودهام).
[165] - در «خزائن» نراقى (ره) ص 335 فرمايد: فائدة: در بعضى از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه ذكر كردهاند: قالبى، و نفسى، و قلبى، و سرّى، و روحى، و عيونى، و غيب الغيوب.
تفصيل آن آنست كه:
ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك از محسوسات جزئيّه نگذشته مداومت او را بر ذكر زبان، قالبى گويند.
و چون او را به سبب تكرار و مواظبت، تبديل بعضى از اخلاق ذميمه حاصل شود، و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقّل معنى ذكر مسرور شود آن را ذكر نفسي گويند.
و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسد و به واسطه تبديل بعضى اخلاق ذميمه فى الجمله نفس را صفائى حاصل شود و گرد كدورات صفات نفسانى، و بشرى فرو نشيند حلاوت ذكر در وى اثر كند و شوق مذكور بر وى غالب شود، بى تحريك زبان، ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداى كبوتر و قمرى بشنود و او را ذكر قلبى گويند.
و در اين مرتبه سير او در باطن تا بدايت افلاك رسد. و چون صفاى قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبى در وى تصرّف نمايد و سرّ او از التفات به غير في الجمله فارغ شود و او را ذكر سرّى گويند.
و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائى كه از انداختن مهره -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 189
اول، خيالى قالبى جمعى اثباتى، چه قالبى از محلّ غيرت دورتر و ربّانيّت و نورانيّت آن كمتر. و جمعى به جمعيّت خاطر و حصول ملكه اجتماع حواسّ اقرب و اثبات بر ثبت مقدّم است. [166] دوّم، خيالى قالبى جمعى ثبتى سوّم، خيالى قالبى بسطى اثباتى چهارم، خيالى قالبى بسطى ثبتى پنجم، خيالى نفسى جمعى اثباتى ششم، خيالى نفسى جمعى ثبتى هفتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى هشتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى نهم، خفىّ نفسى. و امّا خفىّ قالبى پس بعد از صعود از
__________________________________________________
در طاسى پيچيده مسموع شود، و سير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد. و چون سرّ ذاكر از تشتّت به آراء فاسده و عقايد مشوّشه به كلّى پاك شود، و دل را به غير مذكور التفاتى باقى نماند، از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن را ذكر خفىّ گويند.
و احيانا از آن نيز همهمهاى در باطن به واسطه غلبه توجّه ذاكر حاصل شود، و صوتى شبيه به نشستن مگس بر تار ابريشم مدرك شود. چون مراتب هستى مستعار به كلّى در جذبات نور الانوار مستور و منتفى گردد و به مقام فناء از خويش و ما سوى متحقّق شود سير او به سير عالم لاهوت مرتقى گردد، ذكر و ذاكر را در جنب تجلّى مذكور وجودى نماند، ذكر خود به خود مىگويد و از من و مائى جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضات اوهام باقى نماند غيب الغيوب نامند.
[166] - چون ذكر جمعى فقط جمع نمودن ذكر در قلب است، و بسطى سرايت دادن آن را از قلب به خارج و اجراى توحيد در سائر مظاهر، لذا جمعى بر بسطى مقدّم است، چون غيوريّت آن منحصر به قلب است، و بسطى راجع به قلب و غير آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 190
درجات سابقه به آن اعتنائى نيست.
دهم، سرّى و در بسطى بايد انتهاء بسط، به قلب شود و اگر ابتدا نيز به آن شود بسيار انسب است بلكه در بعضى از اذكار لازم است. [167] و اين دو مرتبه از ذكر به منزله سلّم است كه بايد درجة فدرجة ترقّى نمود.
و لكن بسا باشد كه سالك قوىّ و بال علم و عمل او گشوده، تواند بعضى از درجات را بگذارد، و لكن تدريج در هر حال اسلم است. و تا سالك اين مراحل را تمام نكند به ذكر كبير يا اكبر يا اعظم نپردازد كه محلّ خطر و طالب از راه باز مىماند، مگر هرگاه بسيار قوى باشد و استاد مصلحت داند، بلكه بعد از طىّ اين درجات
__________________________________________________
[167] - همانطور كه سابقا در مقام بيان اقسام ورد توضيح داديم، در اينجا نيز متذكر مىشويم كه:
مراد از ذكر قالبى آنست كه فقط ذكر به زبان يا به قلب جارى شود بدون توجه به معناى آن.
و مراد از ذكر نفسى آنست كه علاوه بر آن ذاكر توجّه به معنى نيز داشته باشد.
و مراد از ذكر خيالى، ذكر لفظى است. و مراد از ذكر خفىّ آنست كه ذاكر ذكر را اصلا بر زبان نياورد، بلكه فقط بر قلب مرور دهد و فقط قلب گوينده ذكر باشد.
و مراد از ذكر سرّى آنست كه ذاكر ذكر را بر قلب نيز مرور ندهد بلكه در قلب خود ناظر و متوجه به ذكر باشد.
مثلا در ذكر الله اگر او را بر قلب مرور دهد آن خفى خواهد بود و اگر متوجّه لفظ الله در قلب باشد بدون مرور آن ذكر سرّى است.
و مراد از ذكر ذاتى آنست كه ذاكر متوجّه حضرت ربّ العزّة گردد بدون تعيّن اسم خاصّ بلكه مجرّد از جميع آثار و لوابس و مجرّد از هر اسم و صفت و از هر قيد و تعيّن، چنانكه مصنّف (ره) خود نيز توضيح خواهد داد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 191
نيز بسا باشد كه استاد سالك را باز امر به صعود بعضى از اين درجات و در ذكر سفرى ديگر كند كه مناسب داند.
سالك چون درجات را تمام كرد به ذكر ذاتى شروع كند. و آن به اين نحو است كه: متوجّه ملاحظه حضرت عزّت، مجرّد از لباس حرف و صوت و بىتقييد به صفت مخصوص عربى و فارسى گردد، و نگذارد كه ملابسات حوادث از جسم و عرض و جوهر زحمت آورد. [168] و اگر به سبب قصور نتواند بنابر حديثرأيت ربّى نورانيّا [169]
__________________________________________________
[168] - اين عبارت را مصنّف (ره) بعينه از عبارت جامى در شرح رباعيّات خود: «از درون سر آشنا و از برون بيگانه وش - اين چنين زيبا روش كم مىبود اندر جهان» اقتباس و اخذ كرده است.
چون جامى در ص 72 اين مطلب را إلى قوله: «بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد» از بعضى عرفاء قدّس الله أسرارهم نقل كرده است، بدون كم و زياد.
[169] - اين روايت را بدين عبارت در هيچيك از مجاميع حديث شيعه و عامّه نيافتم بلى در صحيح مسلم در كتاب «ايمان» ص 111 از ج 1 با اسناد خود از عبد الله بن شقيق از ابى ذر روايت مىكندقال:سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هل رأيت ربّك؟ قال: نور أنّى أراه.
و بنا به نقل «المعجم المفهرس» ترمذى و احمد حنبل نيز عين اين عبارت را در مجاميع خود آوردهاند.
و نيز مسلم در «صحيح» در ج 1 ص 111 از كتاب «ايمان» با اسناد خود از عبد الله بن شقيق آورده است كهقال:قلت لأبى ذرّ: لو رأيت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لسألته. فقال: عن أىّ شيء كنت تسأله؟ قال: كنت أسأله هل رأيت ربّك؟ قال ابو ذرّ: قد سألت فقال: رأيت نورا.
و نيز بنا به نقل «المعجم المفهرس» احمد حنبل و ترمذى در مجاميع خود نيز -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 192
بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد، و اگر به صفت غير متناهى نتواند، به هر چه تواند تصوّر نمايد، و آنا فآنا تصوير نفى آن و در احاطه و نورانيّت صعود كند.
و اين مرحله بس نفيس است. و چون مسافر از اين درجات گذشت به ذكر كبير مشغول گردد كه ذكر نفى و اثبات مركّب است. [170]
__________________________________________________
به لفظ «رأيته نورا» روايت كردهاند.
بارى گرچه ضبط حديث اول را به طور استفهام «نور أنّى أراه» در كتب مطبوعه ضبط كردهاند، ولى محتمل است كه اين طرز ضبط از ناشرين باشد و اصل حديث:
«نورانى أراه» با ياء نسبت و جمله خبريّه باشد. چون راوى حديث در هر دو صورت فقط عبد الله بن شقيق از ابى ذر غفارى است، و بسيار قريب است كه بگوئيم كه هر دو يك روايت است، غاية الامر رواة حديث آن را نقل به معنى نمودهاند، و اختلاف در لفظ حديث پيدا شده است. و الله أعلم.
[170] - بايد دانست كه در اصطلاح عرفاء ذكر نفى و اثبات مركّبلا اله الا اللهاست. و او را نفى و اثبات گويند، چون متضمّن دو جمله است: اول جمله لا اله موجود كه نفى است. دوم الله موجود كه اثبات است. و آن را مركّب گويند، چون لفظ الله اسم ذات با ملاحظه استجماع جميع اسماء و صفات اوست، در مقابل ذكر نفى و اثبات بسيط كهلا اله الا هويا لا هو إلا هو است. و «هو» اشاره به ذات بسيط است بدون ملاحظه اسم و صفتى.
و لكن با دقّت نظر معلوم مىشود كهلا اله الا اللهدو جمله نفى و اثبات نيست بلكه يك جمله نفى بيش نيست.
توضيح آنكه: اگر مستثنى را كه لفظ «الله» باشد «منصوب» بخوانيم جمله مركّب از نفى و اثبات مىشود، و هر يك از مستثنى و مستثنى منه مطلبى را بيان مىكنند.
و ليكن مستثنى در اين جمله «مرفوع» است و هميشهلا اله الا اللّهگفته مىشود بنا بر اين اعراب «الله» كه همان رفع باشد به عنوان بدل از «إله» خواهد بود كه محلا مرفوع -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 193
و ذكر نفى و اثبات مركّب كلمهلا إله إلا اللهو بسيط يا هو و اكبر الله است.
و بعد از طىّ مراحل سابقه [171] ذكر قالبى در اين مرحله و مراحل بعد از آن بىجا و عبث است، بلكه به طريق نفسى مشغول مىشود. و اين ذكرى است بس عظيم و اهل راه را در آن رموز بسيار است، و از براى آن طرق متعدّده است.
و بهتر آنست كه ذاكر ابتدا به طريق جزر و مدّ، و بعد به طريق تربّع، و بعد به طريقى كه متأخّرين آن را «مجمع البحرين» نامند ذكر كند. [172]
__________________________________________________
است، و طبق قواعد عربيّت هميشه در استثناء به إلا چنانچه متصل باشد و مستثنى منه منفى باشد بدل مىآورند.
و با ملاحظه بدليّت جمله، فقط يك جمله نفى بيش نخواهد بود. و معنى چنين مىشودلا اله الا اللهموجود يعنى خدائى غير از خدا نيست. فتأمّل جيّدا.
[171] - يعنى ذكرلا اله الا الله.
[172] - مرحوم نراقى در «خزائن» ص 333 فرمايد: فائدة در بيان طرق ذكر خفىّ كه قلبى نيز گويند در كلمه توحيد: بدانكه از مشايخ طريقت در اين خصوص چند نوع منقول است:
اوّل، آنست كه ذاكر از ناف تا حلق خود را قطر دائرهاى فرض كند كه دو پهلوى ذاكر از طرفين قوسين آن دائره باشد، و قصد كلمه طيّبهلا اله الا اللهكند به اين نحو كه از ناف شروع كرده «لا إله» را بر قوس طرفين كه تعلّق به نفس او دارد منطبق گرداند، تا نفى آن به قطع تعلّق ذاكر از مشتهيات و مألوفات نفس راجع شود، و «الا الله» را از ابتداى حلق فرود آورده بر قوس يسار (كه تعلّق به قلب دارد) منطبق سازد. و بايد نفس را حبس كند به قدر وسع و به قوّت ادا كند، چنانكه دل متأثّر شود، و منظور اثبااستغفر الله من جميع ما كره الله قولا و فعلا و خاطرا و سامعا و ناظرا و لا حول و لا قوّة إلا بالله.
و دل را با اين استعاذه و استغفار با زبان موافق دارد.
و به اسم (يا فعّال) به حسب معنى در دل مشغول شود، و دست بر دل نهاده هفت بار بگويد:
سبحان الله الملك القدّوس الخلاق الفعّالإن يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد. و ما ذلك على الله بعزيز. [153]و اگر با اين نيز دفع نشود تأمّل در كلمه لا موجود إلا الله كند.
و اگر باز تشويش دهد چند نوبت بجهد (به جهر خ ص) بگويد «الله» و الف را مدّ دهد و آن مقدار مشغول شود كه ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند. و مدّتى بر اين نيز مداومت نمايد تا كيفيّت بىخودى دست دهد. و ورد اين مرحله استغفار است، و ذكر «يا فعّال» است هر دو حصرى، اوّل در اسحار به عدد كبير، دوّم بعد از فريضه بامداد به همين عدد و بعد از فريضه شام به عدد مفصّل، و در اين دو مرحله تكرار اسم «يا باسط» بسيار كند. و اولى آنست كه هر شب به عدد مفصّل بگويد. [154]
__________________________________________________
[153] - ازان يشأ يذهبكمتا آخر آيه قرآن كريم است: (سوره فاطر آيه 16 و 17)
[154] - بدانكه علماء علم اعداد عدد «كبير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى از يك تا هزار و عدد «صغير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى با طرح نه نه از آنها. مثلا حرف «ى» به حساب ابجد صغير عددش يك است چون از ده نه طرح شود يك مىماند و حرف «نون» عددش پنج است چون پنج نه تا از پنجاه كم شود پنج مىماند. و بنا بر اين حرف «ط» و حرف «ظ» و حرف «ص» اصلا عدد ندارد، چون نه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 182
و چون به مواظبت بدين طريقه قوّتى از براى ذكر و غلبه بر خاطر حاصل شد، مأذون است كه در دفع تتمّه خواطر به مبادى ذكر توسّل جويد، به استحضار خيال استاد خاصّ يا صور خياليّه كتبيّه قالبيّه أسماء الله مناسب سه حال بىتوجّه به معنى آن. [155] و بعد از في الجمله ترقّى، او را توجّه به نورانيّت استاد خاصّ و ذكر نفسى خيالى جائز است تا بالمرّه خاطر مندفع گردد. [156] و اگر احيانا بر سبيل اختلاس چيزى در حوالى قلب گذر كند چون داخل مراتب ذكر و فكر شود إن شاء الله مندفع مىگردد.
و خطر اين مرحله افتادن به ورطه عبادت اصنام و كواكب و اجسام است. چه توجّه به شىء، مورث انس و حبّ به آن است. و چنانچه متوجّه، قدم از اينجا بيرون نهاد به پرستش آنچه به آن متوجّه بود مبتلا گردد.
__________________________________________________
نه طرح شود هيچ نمىماند.
و عدد «وسيط» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با طرح 12، 12 از آن.
و عدد «اكبر» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با تضعيف ده برابر. مثلا حرف «ى» بعد اكبر عدد صد خواهد بود.
و شايد مراد مصنّف (ره) از عدد كبير همان حروف ابجدى از 1 تا 1000 است و چون قسيم با عدد مفصّل ذكر كرده است، همان عدد مجمل خواهد بود كه شرح آن را اخيرا بيان كرديم.
[155] - مراد آنست كه در خيال خود صورى را از اسماء الله مناسب حال خود به طور كتابت تصوّر كند و توجه به آنها نمايد فقط، بدون ملاحظه معانى آنها، و اينست مراد از لفظ قالبيّه كه مصنّف (ره) آورده است. و مراد از سه حال همان حالى است كه براى سالك در اثر «استغفار» و ذكر «يا فعّال» و ذكر «يا باسط» پيدا مىشود.
[156] - منظور از ذكر خيالى نفسى، آنست كه ذكر را با زبان بگويد و توجّه به معناى آن نيز داشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 183
و چون سالك قلب خود را مسخّر و از نجاسات خواطر مطهّر ساخت، قدم در دائره ذكر نهد. و اهمّ امور در اين مرحله مراعات ترتيب است، و بدون آن طالب از راه باز مىماند، بلكه به اخطار عظيمه مبتلا مىگردد. [157] و مبادى ذكر حقيقت ذكر است چه، مطلوب در مذكور مختفى است.
پس غرض كلّى از آنها تهيّه از براى ذكر و تزيين خانه است. پس استاد را ارشاد ترتيب، و طالب را ملاحظه آن از اوجب واجبات است.
و جماعتى در ترتيب، مبدأ را استحضار شخص نورانى استاد خاصّ كه ولىّ است قرار مىدهند و بعد ذكر خيالى قالبى مىآموزند و من اين را تجويز نمىكنم. [158]
__________________________________________________
[157] - مبادى شىء چيزى را گويند كه علاوه بر اينكه در ابتداى آن شىء باشد جنبه علّيّت و مسبّبيت براى آن شىء را نيز داشته باشد.
و شايد مراد مصنّف (ره) از مبادى تصوّر خيالى، صورت استاد عامّ و عمل در اسم و مسمّاى ولىّ باشد كه آنها مورث ذكر و به عبارت ديگر نيز مىتوان گفت كه حقيقت ذكر است، چون مراد كه همان مذكور باشد در ذكر و اسم و مسمّاى ولىّ مختفى است. و غرض كلّى از اين عمل در اسم و مسمّى بعد از نفى خاطر، آماده كردن منزل ذهن براى ذكر و تزيين خانه براى نزول مذكور است.
بنا بر اين استاد بايد هميشه طالب را پس از طىّ مبادى ذكر به ذكر امر فرمايد، و در درجات ذكر ترتيب را مراعات كند. و طالب نيز بايد پيوسته امر استاد را در ترتيب ملاحظه نموده و پيوسته مرعى دارد تا از خطرات محفوظ بماند.
158 - بدانكه در اصطلاح عرفا ذكر غير از ورد است:
ورد عبارت است از ذكر لفظى كه بر زبان جارى مىشود.
و ذكر عبارت از توجّه به معنى با مرور به قلب يا بدون آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 184
چه، غرض كلّى از اين ترتيب، صعود به رفق است و احتراز از غيرت مطلوب به واسطه احتمال غفلت قلب از آن و ميل قلب در مبادى.
پس بايد آنچه نورانيّت ذاتيّه آن اخفى است و ظهور غيوريّت در آن كمتر بر آن ابتدا كرد. و نورانيّت ولىّ از ذكر خيالى قالبى بسى بالاتر است.
پس مبدأ ذكر صور خياليّه قالبيّه أسماء الله است. [159]
__________________________________________________
و اين بدين جهت است كه اصل معناى ذكر در لغت به معناى ياد بودن و ياد كردن است. و اگر به پارهاى از اوراد لفظيّه ذكر اطلاق شود به جهت آنست كه لفظ موجب يادآورى معنى مىشود و اطلاق لفظ مسبّب را بر سبب كنند. و بر همين اساس مصنّف (ره) در اينجا ذكر را بر اوراد لفظيّه اطلاق نموده است و هر جا كه سخن از ذكر به ميان آيد منظور اوراد لفظيّه است كه به اقسامى منقسم مىگردد.
مصنّف «ره» فرمايد: براى اهل سلوك بعد از طى درجاتى به ذكر قالبى اعتنائى نيست. امّا در بدو سلوك ذكر قالبى از جمله اذكارى است كه براى سالك ضرورى است، و چهار مرتبه از ذكر را كه سالك به ترتيب از ابتدا بايد شروع كند همه آنها اذكار قالبيّه هستند.
و ذكر خفىّ قالبى گرچه از همه اذكار خياليّه قالبيّه قوىتر است، لكن بعد از طىّ مراحل هشتگانه ذكر خيالى قالبى و نفسى و طىّ مرحله خفى نفسى، ديگر نيازى به ذكر خفىّ قالبى نيست، و بعد از صعود از درجات سابقه لزومى ندارد، چنانكه بعدا خواهد آمد.
و همچنين بعد از طىّ مراحل نهگانه فوق و طىّ مرحله ذكر ذاتى چون سالك وارد ذكر كبير و اكبر و اعظم گردد، بايد همه را به طور نفسى به جاى آورد، و به قالبى آنها مطلقا اعتنائى نيست، چنانكه ذكر خواهد شد.
[159] - مراد از ذكر خيالى قالبى آنست كه ذكر را بر زبان جارى نموده و توجّه به معناى آن نداشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 185
و در اين مرحله لازم است استادى حاذق، چه در اين اسماء، روحانيّت معانى و نورانيّت مسمّى پنهان، و در مظهريّت روحانيّت، اين دو، مؤثّر تامّند و به واسطه توجّه به آنها و استمرار آن، روحانيّت و نورانيّت آن در ذاكر ظاهر، و در احوال او مؤثّر مىگردند.
و بسا باشد كه به جهت قصور مبتدى يا تقصير او در بعضى از مراحل سابقه، مغرور همان گشته و آثار آن در او ظهور تامّ به هم رساند، و از آثار سائر مظاهر غافل و به اين سبب به وادى هلاكت چون اباحت و تعطيل و يأس و جنون و فرعونيّت و اذاعه و امثال اينها افتد. [160]
__________________________________________________
[160] - مراد از اباحت، اباحت در اكل و شرب است. و مراد از تعطيل نفى كليّه احكام بالمرّة و عبارة اخراى عدم تكليف است.
و مراد از اذاعه، نشر و اشاعه اسرار الهى در بين نامحرمان است.
خطراتى را كه مصنّف (ره) ذكر نموده است از مهمترين خطرات سلوك است كه بدون اشراف و تربيت استاد كامل و عالم عامل راه رفته دست بردن به اين اذكار و مشابه آن ممنوع است. گويند علّت انحراف حسين بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهيّه، فقدان تعلّم و شاگردى او در دست استاد ماهر و كامل و راهبر راهرو و به مقصد رسيده بوده است. او از نزد خود به راه و سلوك افتاد، و بدين مخاطر مواجه شد. و لذا بزرگان از ارباب سلوك و عرفان او را قبول ننموده و ردّ كردهاند، و در مكتب معرفت داراى وزنى به شمار نياوردهاند، و مانند شيخ احمد احسائى كه از نزد خود خواست به مقام حكمت و عرفان برسد، و با صرف مطالعه كتب فلسفيّه خود را صاحب نظر دانست، و اشتباهات فراوانى مانند التزام به تعطيل و انعزال ذات مقدس الهى از اسماء و صفات، و مانند التزام به اصالة الوجود و الماهيّة معا به بار آورد، كه موقعيّت او را در نزد ارباب علم و نقّادان بصير و خبير شكست، و تأليفات او را در بوته نسيان و عدم اعتناء قرار داد.
در مكتب تربيتى آية الحق مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى رضوان الله عليه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 186
چه، قاصر را چون توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء به هم رسد آثار آشنائى و اميدوارى و رفع تكاليف در آن حاصل مىشود و به اسماء مظاهر كبرياء غلوّ و فرعونيّت حاصل مىگردد و خوف يأس و تعطيل به هم رسد إلى غير ذلك. [161]
__________________________________________________
هيچيك از اين خطرات در هيچ يك از شاگردان او ديده نشده است، با اينكه هر يك از آنها در آسمان فضيلت و كمال چنان درخشيدند كه تا زمانهائى را بعد از خود روشن نموده، و در شعاع وسيعى اطراف محور و مركز وجود مثالى و نفسى خود را نور و گرمى بخشيده و مىبخشند. معارف الهيّه و سلوك علمى و عملى آياتى از شاگردان او را مانند سيد احمد كربلائى طهرانى و حاج شيخ محمّد بهارى و حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى و سيد محمد سعيد حبّوبى كجا تاريخ مىتواند به دست محو و نابودى سپرده و در محلّ انزوا بايگانى كند از اينجاست كه مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى رضوان الله عليه مىفرموده است: اهمّ از آنچه در اين راه لازم است، استاد خبير و بصير و از هو بيرون آمده و به معرفت الهيّه رسيده و انسان كامل است، كه علاوه بر سير إلى الله سه سفر ديگر را طىّ نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحقّ بوده باشد.
مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد براى پيدا كردن استاد اين راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذارند تا پيدا نمايد ارزش دارد.
و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسيد نصف راه را طى كرده است.
رحمة الله عليهم أجمعين رحمة واسعة. اللّهمّ أعل درجتهم و اجعلهم مع محمّد و آله الطّاهرين.
[161] - بايد دانست كه در اثر توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء، ممكنست آثار رفع تكليف پيدا شود. و در اثر توجّه به اسماء مظاهر كبرياء چون شديد العقاب، و العظيم، و الكبير، و المنتقم، و امثالها حالت غلوّ و فرعونيّت پيدا شود، و يا خوف يأس از رحمت خدا و رفع تكليف حاصل شود. و اينها همه محالّ خطرند.
بنا بر اين استاد بايد طورى سالك را سير دهد كه اثر بعضى از اسماء نسبت به اسماء ديگر غلبه نكند و احيانا اگر مداومت بر اسمى موجب غلبه شد با تعليم اسمى كه آن را معتدل كند سالك را به حدّ اعتدال در آورد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 187
و بسى مظاهر را قوّه تحمّل ندارد. پس نورانيّت آن يا ظهور نمىكند يا او را مجنون مىسازد يا مبتلا به امراض صعبه مىگرداند، چون ذكر كبير و اكبر و اعظم. [162] پس چون طالب عزم ذكر كرد، بعد از طىّ مراحلى كه بر آن سبقت دارد و مظهر ذكر خود را ارشاد يافت، و بايد البتّه از اذكار صغيره باشد و در مراتب ذكر صغير بايد به ترتيب صعود نمايد. [163] و بيان آن اينست كه ذكر اقسامى دارد:
خيالى و نفسى و سرّى و ذاتى.
و خيالى منقسم مىگردد به قالبى و خفىّ.
و از اينها هر يك به اثباتى و ثبتى. [164]
__________________________________________________
[162] - مراد از ذكر كبيرلا اله إلا اللهاست. و از ذكر اكبر الله و از ذكر اعظملا اله الا هواست چنانكه خواهد آمد.
[163] - يعنى پس از آنكه مقدمات ذكر را طى نمود و محلّ بروز و اوّلين مرتبه ظهور ذكر خود را پيدا نمود.
و مراد از اذكار صغيره، ذكر الحىّ و يا نور و يا قدّوس و محيط و عليم و امثالهاست در مقابل ذكر «كبير» و «اكبر» و «اعظم» كه خواهد آمد.
[164] - به نحوى كه از تضاعيف كلمات بعدى از اين رساله دستگير مىشود مراد از ذكر اثباتى آنست كه ذاكر در مقام دعوى و اثبات مضمون ذكر باشد.
و مراد از ذكر ثبتى آنست كه مقصود ثبوت خود معنى باشد در خارج و حقيقت و از اين جهت اثبات بر ثبت مقدم است كه اقرب است به اوّل حال سالك و متضمّن كثرت و از وحدت أبعد و دورتر است.
و مراد از ذكر جمعى آنست كه توجّه ذاكر در حين ذكر به قلب بوده باشد.
و مراد از ذكر بسطى آنكه توجّه ذاكر به خارج بوده، ذكر را منبسط نمايد -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 188
و هر يك از آنها به جمعى و بسطى.
و خفىّ نيز منقسم مىشود به قالبى و نفسى و به اين سبب از براى ذكر درجات حاصل مىشود و كيفيّت صعود درجات به اين ترتيب است. [165]
__________________________________________________
بر خارج قلب، چنانكه از عبارات بعدى رساله و در اوّل شرايط خمسه كه خواهد آمد به دست مىآيد. و الله العالم. (اين حاشيه در هامش رساله به خطّ علامه طباطبائى مد ظلّه بود و چون اين حقير از ايشان سؤال نمودم كه اين حاشيه انشاء شما است؟ فرمودند: بلى و آن را از «طرائق» استفاده نمودهام).
[165] - در «خزائن» نراقى (ره) ص 335 فرمايد: فائدة: در بعضى از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه ذكر كردهاند: قالبى، و نفسى، و قلبى، و سرّى، و روحى، و عيونى، و غيب الغيوب.
تفصيل آن آنست كه:
ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك از محسوسات جزئيّه نگذشته مداومت او را بر ذكر زبان، قالبى گويند.
و چون او را به سبب تكرار و مواظبت، تبديل بعضى از اخلاق ذميمه حاصل شود، و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقّل معنى ذكر مسرور شود آن را ذكر نفسي گويند.
و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسد و به واسطه تبديل بعضى اخلاق ذميمه فى الجمله نفس را صفائى حاصل شود و گرد كدورات صفات نفسانى، و بشرى فرو نشيند حلاوت ذكر در وى اثر كند و شوق مذكور بر وى غالب شود، بى تحريك زبان، ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداى كبوتر و قمرى بشنود و او را ذكر قلبى گويند.
و در اين مرتبه سير او در باطن تا بدايت افلاك رسد. و چون صفاى قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبى در وى تصرّف نمايد و سرّ او از التفات به غير في الجمله فارغ شود و او را ذكر سرّى گويند.
و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائى كه از انداختن مهره -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 189
اول، خيالى قالبى جمعى اثباتى، چه قالبى از محلّ غيرت دورتر و ربّانيّت و نورانيّت آن كمتر. و جمعى به جمعيّت خاطر و حصول ملكه اجتماع حواسّ اقرب و اثبات بر ثبت مقدّم است. [166] دوّم، خيالى قالبى جمعى ثبتى سوّم، خيالى قالبى بسطى اثباتى چهارم، خيالى قالبى بسطى ثبتى پنجم، خيالى نفسى جمعى اثباتى ششم، خيالى نفسى جمعى ثبتى هفتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى هشتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى نهم، خفىّ نفسى. و امّا خفىّ قالبى پس بعد از صعود از
__________________________________________________
در طاسى پيچيده مسموع شود، و سير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد. و چون سرّ ذاكر از تشتّت به آراء فاسده و عقايد مشوّشه به كلّى پاك شود، و دل را به غير مذكور التفاتى باقى نماند، از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن را ذكر خفىّ گويند.
و احيانا از آن نيز همهمهاى در باطن به واسطه غلبه توجّه ذاكر حاصل شود، و صوتى شبيه به نشستن مگس بر تار ابريشم مدرك شود. چون مراتب هستى مستعار به كلّى در جذبات نور الانوار مستور و منتفى گردد و به مقام فناء از خويش و ما سوى متحقّق شود سير او به سير عالم لاهوت مرتقى گردد، ذكر و ذاكر را در جنب تجلّى مذكور وجودى نماند، ذكر خود به خود مىگويد و از من و مائى جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضات اوهام باقى نماند غيب الغيوب نامند.
[166] - چون ذكر جمعى فقط جمع نمودن ذكر در قلب است، و بسطى سرايت دادن آن را از قلب به خارج و اجراى توحيد در سائر مظاهر، لذا جمعى بر بسطى مقدّم است، چون غيوريّت آن منحصر به قلب است، و بسطى راجع به قلب و غير آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 190
درجات سابقه به آن اعتنائى نيست.
دهم، سرّى و در بسطى بايد انتهاء بسط، به قلب شود و اگر ابتدا نيز به آن شود بسيار انسب است بلكه در بعضى از اذكار لازم است. [167] و اين دو مرتبه از ذكر به منزله سلّم است كه بايد درجة فدرجة ترقّى نمود.
و لكن بسا باشد كه سالك قوىّ و بال علم و عمل او گشوده، تواند بعضى از درجات را بگذارد، و لكن تدريج در هر حال اسلم است. و تا سالك اين مراحل را تمام نكند به ذكر كبير يا اكبر يا اعظم نپردازد كه محلّ خطر و طالب از راه باز مىماند، مگر هرگاه بسيار قوى باشد و استاد مصلحت داند، بلكه بعد از طىّ اين درجات
__________________________________________________
[167] - همانطور كه سابقا در مقام بيان اقسام ورد توضيح داديم، در اينجا نيز متذكر مىشويم كه:
مراد از ذكر قالبى آنست كه فقط ذكر به زبان يا به قلب جارى شود بدون توجه به معناى آن.
و مراد از ذكر نفسى آنست كه علاوه بر آن ذاكر توجّه به معنى نيز داشته باشد.
و مراد از ذكر خيالى، ذكر لفظى است. و مراد از ذكر خفىّ آنست كه ذاكر ذكر را اصلا بر زبان نياورد، بلكه فقط بر قلب مرور دهد و فقط قلب گوينده ذكر باشد.
و مراد از ذكر سرّى آنست كه ذاكر ذكر را بر قلب نيز مرور ندهد بلكه در قلب خود ناظر و متوجه به ذكر باشد.
مثلا در ذكر الله اگر او را بر قلب مرور دهد آن خفى خواهد بود و اگر متوجّه لفظ الله در قلب باشد بدون مرور آن ذكر سرّى است.
و مراد از ذكر ذاتى آنست كه ذاكر متوجّه حضرت ربّ العزّة گردد بدون تعيّن اسم خاصّ بلكه مجرّد از جميع آثار و لوابس و مجرّد از هر اسم و صفت و از هر قيد و تعيّن، چنانكه مصنّف (ره) خود نيز توضيح خواهد داد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 191
نيز بسا باشد كه استاد سالك را باز امر به صعود بعضى از اين درجات و در ذكر سفرى ديگر كند كه مناسب داند.
سالك چون درجات را تمام كرد به ذكر ذاتى شروع كند. و آن به اين نحو است كه: متوجّه ملاحظه حضرت عزّت، مجرّد از لباس حرف و صوت و بىتقييد به صفت مخصوص عربى و فارسى گردد، و نگذارد كه ملابسات حوادث از جسم و عرض و جوهر زحمت آورد. [168] و اگر به سبب قصور نتواند بنابر حديثرأيت ربّى نورانيّا [169]
__________________________________________________
[168] - اين عبارت را مصنّف (ره) بعينه از عبارت جامى در شرح رباعيّات خود: «از درون سر آشنا و از برون بيگانه وش - اين چنين زيبا روش كم مىبود اندر جهان» اقتباس و اخذ كرده است.
چون جامى در ص 72 اين مطلب را إلى قوله: «بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد» از بعضى عرفاء قدّس الله أسرارهم نقل كرده است، بدون كم و زياد.
[169] - اين روايت را بدين عبارت در هيچيك از مجاميع حديث شيعه و عامّه نيافتم بلى در صحيح مسلم در كتاب «ايمان» ص 111 از ج 1 با اسناد خود از عبد الله بن شقيق از ابى ذر روايت مىكندقال:سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هل رأيت ربّك؟ قال: نور أنّى أراه.
و بنا به نقل «المعجم المفهرس» ترمذى و احمد حنبل نيز عين اين عبارت را در مجاميع خود آوردهاند.
و نيز مسلم در «صحيح» در ج 1 ص 111 از كتاب «ايمان» با اسناد خود از عبد الله بن شقيق آورده است كهقال:قلت لأبى ذرّ: لو رأيت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لسألته. فقال: عن أىّ شيء كنت تسأله؟ قال: كنت أسأله هل رأيت ربّك؟ قال ابو ذرّ: قد سألت فقال: رأيت نورا.
و نيز بنا به نقل «المعجم المفهرس» احمد حنبل و ترمذى در مجاميع خود نيز -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 192
بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد، و اگر به صفت غير متناهى نتواند، به هر چه تواند تصوّر نمايد، و آنا فآنا تصوير نفى آن و در احاطه و نورانيّت صعود كند.
و اين مرحله بس نفيس است. و چون مسافر از اين درجات گذشت به ذكر كبير مشغول گردد كه ذكر نفى و اثبات مركّب است. [170]
__________________________________________________
به لفظ «رأيته نورا» روايت كردهاند.
بارى گرچه ضبط حديث اول را به طور استفهام «نور أنّى أراه» در كتب مطبوعه ضبط كردهاند، ولى محتمل است كه اين طرز ضبط از ناشرين باشد و اصل حديث:
«نورانى أراه» با ياء نسبت و جمله خبريّه باشد. چون راوى حديث در هر دو صورت فقط عبد الله بن شقيق از ابى ذر غفارى است، و بسيار قريب است كه بگوئيم كه هر دو يك روايت است، غاية الامر رواة حديث آن را نقل به معنى نمودهاند، و اختلاف در لفظ حديث پيدا شده است. و الله أعلم.
[170] - بايد دانست كه در اصطلاح عرفاء ذكر نفى و اثبات مركّبلا اله الا اللهاست. و او را نفى و اثبات گويند، چون متضمّن دو جمله است: اول جمله لا اله موجود كه نفى است. دوم الله موجود كه اثبات است. و آن را مركّب گويند، چون لفظ الله اسم ذات با ملاحظه استجماع جميع اسماء و صفات اوست، در مقابل ذكر نفى و اثبات بسيط كهلا اله الا هويا لا هو إلا هو است. و «هو» اشاره به ذات بسيط است بدون ملاحظه اسم و صفتى.
و لكن با دقّت نظر معلوم مىشود كهلا اله الا اللهدو جمله نفى و اثبات نيست بلكه يك جمله نفى بيش نيست.
توضيح آنكه: اگر مستثنى را كه لفظ «الله» باشد «منصوب» بخوانيم جمله مركّب از نفى و اثبات مىشود، و هر يك از مستثنى و مستثنى منه مطلبى را بيان مىكنند.
و ليكن مستثنى در اين جمله «مرفوع» است و هميشهلا اله الا اللّهگفته مىشود بنا بر اين اعراب «الله» كه همان رفع باشد به عنوان بدل از «إله» خواهد بود كه محلا مرفوع -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 193
و ذكر نفى و اثبات مركّب كلمهلا إله إلا اللهو بسيط يا هو و اكبر الله است.
و بعد از طىّ مراحل سابقه [171] ذكر قالبى در اين مرحله و مراحل بعد از آن بىجا و عبث است، بلكه به طريق نفسى مشغول مىشود. و اين ذكرى است بس عظيم و اهل راه را در آن رموز بسيار است، و از براى آن طرق متعدّده است.
و بهتر آنست كه ذاكر ابتدا به طريق جزر و مدّ، و بعد به طريق تربّع، و بعد به طريقى كه متأخّرين آن را «مجمع البحرين» نامند ذكر كند. [172]
__________________________________________________
است، و طبق قواعد عربيّت هميشه در استثناء به إلا چنانچه متصل باشد و مستثنى منه منفى باشد بدل مىآورند.
و با ملاحظه بدليّت جمله، فقط يك جمله نفى بيش نخواهد بود. و معنى چنين مىشودلا اله الا اللهموجود يعنى خدائى غير از خدا نيست. فتأمّل جيّدا.
[171] - يعنى ذكرلا اله الا الله.
[172] - مرحوم نراقى در «خزائن» ص 333 فرمايد: فائدة در بيان طرق ذكر خفىّ كه قلبى نيز گويند در كلمه توحيد: بدانكه از مشايخ طريقت در اين خصوص چند نوع منقول است:
اوّل، آنست كه ذاكر از ناف تا حلق خود را قطر دائرهاى فرض كند كه دو پهلوى ذاكر از طرفين قوسين آن دائره باشد، و قصد كلمه طيّبهلا اله الا اللهكند به اين نحو كه از ناف شروع كرده «لا إله» را بر قوس طرفين كه تعلّق به نفس او دارد منطبق گرداند، تا نفى آن به قطع تعلّق ذاكر از مشتهيات و مألوفات نفس راجع شود، و «الا الله» را از ابتداى حلق فرود آورده بر قوس يسار (كه تعلّق به قلب دارد) منطبق سازد. و بايد نفس را حبس كند به قدر وسع و به قوّت ادا كند، چنانكه دل متأثّر شود، و منظور اثبااستغفر الله من جميع ما كره الله قولا و فعلا و خاطرا و سامعا و ناظرا و لا حول و لا قوّة إلا بالله.
و دل را با اين استعاذه و استغفار با زبان موافق دارد.
و به اسم (يا فعّال) به حسب معنى در دل مشغول شود، و دست بر دل نهاده هفت بار بگويد:
سبحان الله الملك القدّوس الخلاق الفعّالإن يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد. و ما ذلك على الله بعزيز. [153]و اگر با اين نيز دفع نشود تأمّل در كلمه لا موجود إلا الله كند.
و اگر باز تشويش دهد چند نوبت بجهد (به جهر خ ص) بگويد «الله» و الف را مدّ دهد و آن مقدار مشغول شود كه ملول نشود و به آثار ملالت ترك كند. و مدّتى بر اين نيز مداومت نمايد تا كيفيّت بىخودى دست دهد. و ورد اين مرحله استغفار است، و ذكر «يا فعّال» است هر دو حصرى، اوّل در اسحار به عدد كبير، دوّم بعد از فريضه بامداد به همين عدد و بعد از فريضه شام به عدد مفصّل، و در اين دو مرحله تكرار اسم «يا باسط» بسيار كند. و اولى آنست كه هر شب به عدد مفصّل بگويد. [154]
__________________________________________________
[153] - ازان يشأ يذهبكمتا آخر آيه قرآن كريم است: (سوره فاطر آيه 16 و 17)
[154] - بدانكه علماء علم اعداد عدد «كبير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى از يك تا هزار و عدد «صغير» را اطلاق كنند بر عدد حروف ابجدى با طرح نه نه از آنها. مثلا حرف «ى» به حساب ابجد صغير عددش يك است چون از ده نه طرح شود يك مىماند و حرف «نون» عددش پنج است چون پنج نه تا از پنجاه كم شود پنج مىماند. و بنا بر اين حرف «ط» و حرف «ظ» و حرف «ص» اصلا عدد ندارد، چون نه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 182
و چون به مواظبت بدين طريقه قوّتى از براى ذكر و غلبه بر خاطر حاصل شد، مأذون است كه در دفع تتمّه خواطر به مبادى ذكر توسّل جويد، به استحضار خيال استاد خاصّ يا صور خياليّه كتبيّه قالبيّه أسماء الله مناسب سه حال بىتوجّه به معنى آن. [155] و بعد از في الجمله ترقّى، او را توجّه به نورانيّت استاد خاصّ و ذكر نفسى خيالى جائز است تا بالمرّه خاطر مندفع گردد. [156] و اگر احيانا بر سبيل اختلاس چيزى در حوالى قلب گذر كند چون داخل مراتب ذكر و فكر شود إن شاء الله مندفع مىگردد.
و خطر اين مرحله افتادن به ورطه عبادت اصنام و كواكب و اجسام است. چه توجّه به شىء، مورث انس و حبّ به آن است. و چنانچه متوجّه، قدم از اينجا بيرون نهاد به پرستش آنچه به آن متوجّه بود مبتلا گردد.
__________________________________________________
نه طرح شود هيچ نمىماند.
و عدد «وسيط» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با طرح 12، 12 از آن.
و عدد «اكبر» را اطلاق كنند بر حروف ابجدى با تضعيف ده برابر. مثلا حرف «ى» بعد اكبر عدد صد خواهد بود.
و شايد مراد مصنّف (ره) از عدد كبير همان حروف ابجدى از 1 تا 1000 است و چون قسيم با عدد مفصّل ذكر كرده است، همان عدد مجمل خواهد بود كه شرح آن را اخيرا بيان كرديم.
[155] - مراد آنست كه در خيال خود صورى را از اسماء الله مناسب حال خود به طور كتابت تصوّر كند و توجه به آنها نمايد فقط، بدون ملاحظه معانى آنها، و اينست مراد از لفظ قالبيّه كه مصنّف (ره) آورده است. و مراد از سه حال همان حالى است كه براى سالك در اثر «استغفار» و ذكر «يا فعّال» و ذكر «يا باسط» پيدا مىشود.
[156] - منظور از ذكر خيالى نفسى، آنست كه ذكر را با زبان بگويد و توجّه به معناى آن نيز داشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 183
و چون سالك قلب خود را مسخّر و از نجاسات خواطر مطهّر ساخت، قدم در دائره ذكر نهد. و اهمّ امور در اين مرحله مراعات ترتيب است، و بدون آن طالب از راه باز مىماند، بلكه به اخطار عظيمه مبتلا مىگردد. [157] و مبادى ذكر حقيقت ذكر است چه، مطلوب در مذكور مختفى است.
پس غرض كلّى از آنها تهيّه از براى ذكر و تزيين خانه است. پس استاد را ارشاد ترتيب، و طالب را ملاحظه آن از اوجب واجبات است.
و جماعتى در ترتيب، مبدأ را استحضار شخص نورانى استاد خاصّ كه ولىّ است قرار مىدهند و بعد ذكر خيالى قالبى مىآموزند و من اين را تجويز نمىكنم. [158]
__________________________________________________
[157] - مبادى شىء چيزى را گويند كه علاوه بر اينكه در ابتداى آن شىء باشد جنبه علّيّت و مسبّبيت براى آن شىء را نيز داشته باشد.
و شايد مراد مصنّف (ره) از مبادى تصوّر خيالى، صورت استاد عامّ و عمل در اسم و مسمّاى ولىّ باشد كه آنها مورث ذكر و به عبارت ديگر نيز مىتوان گفت كه حقيقت ذكر است، چون مراد كه همان مذكور باشد در ذكر و اسم و مسمّاى ولىّ مختفى است. و غرض كلّى از اين عمل در اسم و مسمّى بعد از نفى خاطر، آماده كردن منزل ذهن براى ذكر و تزيين خانه براى نزول مذكور است.
بنا بر اين استاد بايد هميشه طالب را پس از طىّ مبادى ذكر به ذكر امر فرمايد، و در درجات ذكر ترتيب را مراعات كند. و طالب نيز بايد پيوسته امر استاد را در ترتيب ملاحظه نموده و پيوسته مرعى دارد تا از خطرات محفوظ بماند.
158 - بدانكه در اصطلاح عرفا ذكر غير از ورد است:
ورد عبارت است از ذكر لفظى كه بر زبان جارى مىشود.
و ذكر عبارت از توجّه به معنى با مرور به قلب يا بدون آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 184
چه، غرض كلّى از اين ترتيب، صعود به رفق است و احتراز از غيرت مطلوب به واسطه احتمال غفلت قلب از آن و ميل قلب در مبادى.
پس بايد آنچه نورانيّت ذاتيّه آن اخفى است و ظهور غيوريّت در آن كمتر بر آن ابتدا كرد. و نورانيّت ولىّ از ذكر خيالى قالبى بسى بالاتر است.
پس مبدأ ذكر صور خياليّه قالبيّه أسماء الله است. [159]
__________________________________________________
و اين بدين جهت است كه اصل معناى ذكر در لغت به معناى ياد بودن و ياد كردن است. و اگر به پارهاى از اوراد لفظيّه ذكر اطلاق شود به جهت آنست كه لفظ موجب يادآورى معنى مىشود و اطلاق لفظ مسبّب را بر سبب كنند. و بر همين اساس مصنّف (ره) در اينجا ذكر را بر اوراد لفظيّه اطلاق نموده است و هر جا كه سخن از ذكر به ميان آيد منظور اوراد لفظيّه است كه به اقسامى منقسم مىگردد.
مصنّف «ره» فرمايد: براى اهل سلوك بعد از طى درجاتى به ذكر قالبى اعتنائى نيست. امّا در بدو سلوك ذكر قالبى از جمله اذكارى است كه براى سالك ضرورى است، و چهار مرتبه از ذكر را كه سالك به ترتيب از ابتدا بايد شروع كند همه آنها اذكار قالبيّه هستند.
و ذكر خفىّ قالبى گرچه از همه اذكار خياليّه قالبيّه قوىتر است، لكن بعد از طىّ مراحل هشتگانه ذكر خيالى قالبى و نفسى و طىّ مرحله خفى نفسى، ديگر نيازى به ذكر خفىّ قالبى نيست، و بعد از صعود از درجات سابقه لزومى ندارد، چنانكه بعدا خواهد آمد.
و همچنين بعد از طىّ مراحل نهگانه فوق و طىّ مرحله ذكر ذاتى چون سالك وارد ذكر كبير و اكبر و اعظم گردد، بايد همه را به طور نفسى به جاى آورد، و به قالبى آنها مطلقا اعتنائى نيست، چنانكه ذكر خواهد شد.
[159] - مراد از ذكر خيالى قالبى آنست كه ذكر را بر زبان جارى نموده و توجّه به معناى آن نداشته باشد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 185
و در اين مرحله لازم است استادى حاذق، چه در اين اسماء، روحانيّت معانى و نورانيّت مسمّى پنهان، و در مظهريّت روحانيّت، اين دو، مؤثّر تامّند و به واسطه توجّه به آنها و استمرار آن، روحانيّت و نورانيّت آن در ذاكر ظاهر، و در احوال او مؤثّر مىگردند.
و بسا باشد كه به جهت قصور مبتدى يا تقصير او در بعضى از مراحل سابقه، مغرور همان گشته و آثار آن در او ظهور تامّ به هم رساند، و از آثار سائر مظاهر غافل و به اين سبب به وادى هلاكت چون اباحت و تعطيل و يأس و جنون و فرعونيّت و اذاعه و امثال اينها افتد. [160]
__________________________________________________
[160] - مراد از اباحت، اباحت در اكل و شرب است. و مراد از تعطيل نفى كليّه احكام بالمرّة و عبارة اخراى عدم تكليف است.
و مراد از اذاعه، نشر و اشاعه اسرار الهى در بين نامحرمان است.
خطراتى را كه مصنّف (ره) ذكر نموده است از مهمترين خطرات سلوك است كه بدون اشراف و تربيت استاد كامل و عالم عامل راه رفته دست بردن به اين اذكار و مشابه آن ممنوع است. گويند علّت انحراف حسين بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهيّه، فقدان تعلّم و شاگردى او در دست استاد ماهر و كامل و راهبر راهرو و به مقصد رسيده بوده است. او از نزد خود به راه و سلوك افتاد، و بدين مخاطر مواجه شد. و لذا بزرگان از ارباب سلوك و عرفان او را قبول ننموده و ردّ كردهاند، و در مكتب معرفت داراى وزنى به شمار نياوردهاند، و مانند شيخ احمد احسائى كه از نزد خود خواست به مقام حكمت و عرفان برسد، و با صرف مطالعه كتب فلسفيّه خود را صاحب نظر دانست، و اشتباهات فراوانى مانند التزام به تعطيل و انعزال ذات مقدس الهى از اسماء و صفات، و مانند التزام به اصالة الوجود و الماهيّة معا به بار آورد، كه موقعيّت او را در نزد ارباب علم و نقّادان بصير و خبير شكست، و تأليفات او را در بوته نسيان و عدم اعتناء قرار داد.
در مكتب تربيتى آية الحق مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى رضوان الله عليه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 186
چه، قاصر را چون توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء به هم رسد آثار آشنائى و اميدوارى و رفع تكاليف در آن حاصل مىشود و به اسماء مظاهر كبرياء غلوّ و فرعونيّت حاصل مىگردد و خوف يأس و تعطيل به هم رسد إلى غير ذلك. [161]
__________________________________________________
هيچيك از اين خطرات در هيچ يك از شاگردان او ديده نشده است، با اينكه هر يك از آنها در آسمان فضيلت و كمال چنان درخشيدند كه تا زمانهائى را بعد از خود روشن نموده، و در شعاع وسيعى اطراف محور و مركز وجود مثالى و نفسى خود را نور و گرمى بخشيده و مىبخشند. معارف الهيّه و سلوك علمى و عملى آياتى از شاگردان او را مانند سيد احمد كربلائى طهرانى و حاج شيخ محمّد بهارى و حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى و سيد محمد سعيد حبّوبى كجا تاريخ مىتواند به دست محو و نابودى سپرده و در محلّ انزوا بايگانى كند از اينجاست كه مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى رضوان الله عليه مىفرموده است: اهمّ از آنچه در اين راه لازم است، استاد خبير و بصير و از هو بيرون آمده و به معرفت الهيّه رسيده و انسان كامل است، كه علاوه بر سير إلى الله سه سفر ديگر را طىّ نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحقّ بوده باشد.
مرحوم قاضى مىفرموده است: چنانچه كسى كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد براى پيدا كردن استاد اين راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذارند تا پيدا نمايد ارزش دارد.
و مىفرموده است: كسى كه به استاد رسيد نصف راه را طى كرده است.
رحمة الله عليهم أجمعين رحمة واسعة. اللّهمّ أعل درجتهم و اجعلهم مع محمّد و آله الطّاهرين.
[161] - بايد دانست كه در اثر توجّه به اسماء مؤثّره در حبّ و رجاء، ممكنست آثار رفع تكليف پيدا شود. و در اثر توجّه به اسماء مظاهر كبرياء چون شديد العقاب، و العظيم، و الكبير، و المنتقم، و امثالها حالت غلوّ و فرعونيّت پيدا شود، و يا خوف يأس از رحمت خدا و رفع تكليف حاصل شود. و اينها همه محالّ خطرند.
بنا بر اين استاد بايد طورى سالك را سير دهد كه اثر بعضى از اسماء نسبت به اسماء ديگر غلبه نكند و احيانا اگر مداومت بر اسمى موجب غلبه شد با تعليم اسمى كه آن را معتدل كند سالك را به حدّ اعتدال در آورد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 187
و بسى مظاهر را قوّه تحمّل ندارد. پس نورانيّت آن يا ظهور نمىكند يا او را مجنون مىسازد يا مبتلا به امراض صعبه مىگرداند، چون ذكر كبير و اكبر و اعظم. [162] پس چون طالب عزم ذكر كرد، بعد از طىّ مراحلى كه بر آن سبقت دارد و مظهر ذكر خود را ارشاد يافت، و بايد البتّه از اذكار صغيره باشد و در مراتب ذكر صغير بايد به ترتيب صعود نمايد. [163] و بيان آن اينست كه ذكر اقسامى دارد:
خيالى و نفسى و سرّى و ذاتى.
و خيالى منقسم مىگردد به قالبى و خفىّ.
و از اينها هر يك به اثباتى و ثبتى. [164]
__________________________________________________
[162] - مراد از ذكر كبيرلا اله إلا اللهاست. و از ذكر اكبر الله و از ذكر اعظملا اله الا هواست چنانكه خواهد آمد.
[163] - يعنى پس از آنكه مقدمات ذكر را طى نمود و محلّ بروز و اوّلين مرتبه ظهور ذكر خود را پيدا نمود.
و مراد از اذكار صغيره، ذكر الحىّ و يا نور و يا قدّوس و محيط و عليم و امثالهاست در مقابل ذكر «كبير» و «اكبر» و «اعظم» كه خواهد آمد.
[164] - به نحوى كه از تضاعيف كلمات بعدى از اين رساله دستگير مىشود مراد از ذكر اثباتى آنست كه ذاكر در مقام دعوى و اثبات مضمون ذكر باشد.
و مراد از ذكر ثبتى آنست كه مقصود ثبوت خود معنى باشد در خارج و حقيقت و از اين جهت اثبات بر ثبت مقدم است كه اقرب است به اوّل حال سالك و متضمّن كثرت و از وحدت أبعد و دورتر است.
و مراد از ذكر جمعى آنست كه توجّه ذاكر در حين ذكر به قلب بوده باشد.
و مراد از ذكر بسطى آنكه توجّه ذاكر به خارج بوده، ذكر را منبسط نمايد -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 188
و هر يك از آنها به جمعى و بسطى.
و خفىّ نيز منقسم مىشود به قالبى و نفسى و به اين سبب از براى ذكر درجات حاصل مىشود و كيفيّت صعود درجات به اين ترتيب است. [165]
__________________________________________________
بر خارج قلب، چنانكه از عبارات بعدى رساله و در اوّل شرايط خمسه كه خواهد آمد به دست مىآيد. و الله العالم. (اين حاشيه در هامش رساله به خطّ علامه طباطبائى مد ظلّه بود و چون اين حقير از ايشان سؤال نمودم كه اين حاشيه انشاء شما است؟ فرمودند: بلى و آن را از «طرائق» استفاده نمودهام).
[165] - در «خزائن» نراقى (ره) ص 335 فرمايد: فائدة: در بعضى از رسائل عرفا ذكر را هفت مرتبه ذكر كردهاند: قالبى، و نفسى، و قلبى، و سرّى، و روحى، و عيونى، و غيب الغيوب.
تفصيل آن آنست كه:
ذاكر در ابتداى انابت كه هنوز ذكر در باطن او سرايت نكرده باشد و سير او در سلوك از محسوسات جزئيّه نگذشته مداومت او را بر ذكر زبان، قالبى گويند.
و چون او را به سبب تكرار و مواظبت، تبديل بعضى از اخلاق ذميمه حاصل شود، و اثر ذكر را در نفس خود ادراك نمايد و به تعقّل معنى ذكر مسرور شود آن را ذكر نفسي گويند.
و چون سير او به نهايت عالم عنصر رسد و به واسطه تبديل بعضى اخلاق ذميمه فى الجمله نفس را صفائى حاصل شود و گرد كدورات صفات نفسانى، و بشرى فرو نشيند حلاوت ذكر در وى اثر كند و شوق مذكور بر وى غالب شود، بى تحريك زبان، ذاكر گردد و گاه باشد كه آواز ذكر دل مانند صداى كبوتر و قمرى بشنود و او را ذكر قلبى گويند.
و در اين مرتبه سير او در باطن تا بدايت افلاك رسد. و چون صفاى قلب بيشتر شود اثر نورانيّت ذكر قلبى در وى تصرّف نمايد و سرّ او از التفات به غير في الجمله فارغ شود و او را ذكر سرّى گويند.
و گاه باشد كه اثر تحريك دل در اين ذكر نيز مثل صدائى كه از انداختن مهره -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 189
اول، خيالى قالبى جمعى اثباتى، چه قالبى از محلّ غيرت دورتر و ربّانيّت و نورانيّت آن كمتر. و جمعى به جمعيّت خاطر و حصول ملكه اجتماع حواسّ اقرب و اثبات بر ثبت مقدّم است. [166] دوّم، خيالى قالبى جمعى ثبتى سوّم، خيالى قالبى بسطى اثباتى چهارم، خيالى قالبى بسطى ثبتى پنجم، خيالى نفسى جمعى اثباتى ششم، خيالى نفسى جمعى ثبتى هفتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى هشتم، خيالى نفسى بسطى اثباتى نهم، خفىّ نفسى. و امّا خفىّ قالبى پس بعد از صعود از
__________________________________________________
در طاسى پيچيده مسموع شود، و سير سالك در اين مرتبه به اواسط عالم افلاك رسد. و چون سرّ ذاكر از تشتّت به آراء فاسده و عقايد مشوّشه به كلّى پاك شود، و دل را به غير مذكور التفاتى باقى نماند، از نهايت مراتب افلاك در گذرد و به اوائل عالم جبروت رسد و حكم روح گيرد و آن را ذكر خفىّ گويند.
و احيانا از آن نيز همهمهاى در باطن به واسطه غلبه توجّه ذاكر حاصل شود، و صوتى شبيه به نشستن مگس بر تار ابريشم مدرك شود. چون مراتب هستى مستعار به كلّى در جذبات نور الانوار مستور و منتفى گردد و به مقام فناء از خويش و ما سوى متحقّق شود سير او به سير عالم لاهوت مرتقى گردد، ذكر و ذاكر را در جنب تجلّى مذكور وجودى نماند، ذكر خود به خود مىگويد و از من و مائى جز نام و از ذكر و ذاكر جز معاوضات اوهام باقى نماند غيب الغيوب نامند.
[166] - چون ذكر جمعى فقط جمع نمودن ذكر در قلب است، و بسطى سرايت دادن آن را از قلب به خارج و اجراى توحيد در سائر مظاهر، لذا جمعى بر بسطى مقدّم است، چون غيوريّت آن منحصر به قلب است، و بسطى راجع به قلب و غير آن.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 190
درجات سابقه به آن اعتنائى نيست.
دهم، سرّى و در بسطى بايد انتهاء بسط، به قلب شود و اگر ابتدا نيز به آن شود بسيار انسب است بلكه در بعضى از اذكار لازم است. [167] و اين دو مرتبه از ذكر به منزله سلّم است كه بايد درجة فدرجة ترقّى نمود.
و لكن بسا باشد كه سالك قوىّ و بال علم و عمل او گشوده، تواند بعضى از درجات را بگذارد، و لكن تدريج در هر حال اسلم است. و تا سالك اين مراحل را تمام نكند به ذكر كبير يا اكبر يا اعظم نپردازد كه محلّ خطر و طالب از راه باز مىماند، مگر هرگاه بسيار قوى باشد و استاد مصلحت داند، بلكه بعد از طىّ اين درجات
__________________________________________________
[167] - همانطور كه سابقا در مقام بيان اقسام ورد توضيح داديم، در اينجا نيز متذكر مىشويم كه:
مراد از ذكر قالبى آنست كه فقط ذكر به زبان يا به قلب جارى شود بدون توجه به معناى آن.
و مراد از ذكر نفسى آنست كه علاوه بر آن ذاكر توجّه به معنى نيز داشته باشد.
و مراد از ذكر خيالى، ذكر لفظى است. و مراد از ذكر خفىّ آنست كه ذاكر ذكر را اصلا بر زبان نياورد، بلكه فقط بر قلب مرور دهد و فقط قلب گوينده ذكر باشد.
و مراد از ذكر سرّى آنست كه ذاكر ذكر را بر قلب نيز مرور ندهد بلكه در قلب خود ناظر و متوجه به ذكر باشد.
مثلا در ذكر الله اگر او را بر قلب مرور دهد آن خفى خواهد بود و اگر متوجّه لفظ الله در قلب باشد بدون مرور آن ذكر سرّى است.
و مراد از ذكر ذاتى آنست كه ذاكر متوجّه حضرت ربّ العزّة گردد بدون تعيّن اسم خاصّ بلكه مجرّد از جميع آثار و لوابس و مجرّد از هر اسم و صفت و از هر قيد و تعيّن، چنانكه مصنّف (ره) خود نيز توضيح خواهد داد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 191
نيز بسا باشد كه استاد سالك را باز امر به صعود بعضى از اين درجات و در ذكر سفرى ديگر كند كه مناسب داند.
سالك چون درجات را تمام كرد به ذكر ذاتى شروع كند. و آن به اين نحو است كه: متوجّه ملاحظه حضرت عزّت، مجرّد از لباس حرف و صوت و بىتقييد به صفت مخصوص عربى و فارسى گردد، و نگذارد كه ملابسات حوادث از جسم و عرض و جوهر زحمت آورد. [168] و اگر به سبب قصور نتواند بنابر حديثرأيت ربّى نورانيّا [169]
__________________________________________________
[168] - اين عبارت را مصنّف (ره) بعينه از عبارت جامى در شرح رباعيّات خود: «از درون سر آشنا و از برون بيگانه وش - اين چنين زيبا روش كم مىبود اندر جهان» اقتباس و اخذ كرده است.
چون جامى در ص 72 اين مطلب را إلى قوله: «بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد» از بعضى عرفاء قدّس الله أسرارهم نقل كرده است، بدون كم و زياد.
[169] - اين روايت را بدين عبارت در هيچيك از مجاميع حديث شيعه و عامّه نيافتم بلى در صحيح مسلم در كتاب «ايمان» ص 111 از ج 1 با اسناد خود از عبد الله بن شقيق از ابى ذر روايت مىكندقال:سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هل رأيت ربّك؟ قال: نور أنّى أراه.
و بنا به نقل «المعجم المفهرس» ترمذى و احمد حنبل نيز عين اين عبارت را در مجاميع خود آوردهاند.
و نيز مسلم در «صحيح» در ج 1 ص 111 از كتاب «ايمان» با اسناد خود از عبد الله بن شقيق آورده است كهقال:قلت لأبى ذرّ: لو رأيت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لسألته. فقال: عن أىّ شيء كنت تسأله؟ قال: كنت أسأله هل رأيت ربّك؟ قال ابو ذرّ: قد سألت فقال: رأيت نورا.
و نيز بنا به نقل «المعجم المفهرس» احمد حنبل و ترمذى در مجاميع خود نيز -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 192
بر صفت نورى نامتناهى برابر بصيرت دارد، و اگر به صفت غير متناهى نتواند، به هر چه تواند تصوّر نمايد، و آنا فآنا تصوير نفى آن و در احاطه و نورانيّت صعود كند.
و اين مرحله بس نفيس است. و چون مسافر از اين درجات گذشت به ذكر كبير مشغول گردد كه ذكر نفى و اثبات مركّب است. [170]
__________________________________________________
به لفظ «رأيته نورا» روايت كردهاند.
بارى گرچه ضبط حديث اول را به طور استفهام «نور أنّى أراه» در كتب مطبوعه ضبط كردهاند، ولى محتمل است كه اين طرز ضبط از ناشرين باشد و اصل حديث:
«نورانى أراه» با ياء نسبت و جمله خبريّه باشد. چون راوى حديث در هر دو صورت فقط عبد الله بن شقيق از ابى ذر غفارى است، و بسيار قريب است كه بگوئيم كه هر دو يك روايت است، غاية الامر رواة حديث آن را نقل به معنى نمودهاند، و اختلاف در لفظ حديث پيدا شده است. و الله أعلم.
[170] - بايد دانست كه در اصطلاح عرفاء ذكر نفى و اثبات مركّبلا اله الا اللهاست. و او را نفى و اثبات گويند، چون متضمّن دو جمله است: اول جمله لا اله موجود كه نفى است. دوم الله موجود كه اثبات است. و آن را مركّب گويند، چون لفظ الله اسم ذات با ملاحظه استجماع جميع اسماء و صفات اوست، در مقابل ذكر نفى و اثبات بسيط كهلا اله الا هويا لا هو إلا هو است. و «هو» اشاره به ذات بسيط است بدون ملاحظه اسم و صفتى.
و لكن با دقّت نظر معلوم مىشود كهلا اله الا اللهدو جمله نفى و اثبات نيست بلكه يك جمله نفى بيش نيست.
توضيح آنكه: اگر مستثنى را كه لفظ «الله» باشد «منصوب» بخوانيم جمله مركّب از نفى و اثبات مىشود، و هر يك از مستثنى و مستثنى منه مطلبى را بيان مىكنند.
و ليكن مستثنى در اين جمله «مرفوع» است و هميشهلا اله الا اللّهگفته مىشود بنا بر اين اعراب «الله» كه همان رفع باشد به عنوان بدل از «إله» خواهد بود كه محلا مرفوع -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 193
و ذكر نفى و اثبات مركّب كلمهلا إله إلا اللهو بسيط يا هو و اكبر الله است.
و بعد از طىّ مراحل سابقه [171] ذكر قالبى در اين مرحله و مراحل بعد از آن بىجا و عبث است، بلكه به طريق نفسى مشغول مىشود. و اين ذكرى است بس عظيم و اهل راه را در آن رموز بسيار است، و از براى آن طرق متعدّده است.
و بهتر آنست كه ذاكر ابتدا به طريق جزر و مدّ، و بعد به طريق تربّع، و بعد به طريقى كه متأخّرين آن را «مجمع البحرين» نامند ذكر كند. [172]
__________________________________________________
است، و طبق قواعد عربيّت هميشه در استثناء به إلا چنانچه متصل باشد و مستثنى منه منفى باشد بدل مىآورند.
و با ملاحظه بدليّت جمله، فقط يك جمله نفى بيش نخواهد بود. و معنى چنين مىشودلا اله الا اللهموجود يعنى خدائى غير از خدا نيست. فتأمّل جيّدا.
[171] - يعنى ذكرلا اله الا الله.
[172] - مرحوم نراقى در «خزائن» ص 333 فرمايد: فائدة در بيان طرق ذكر خفىّ كه قلبى نيز گويند در كلمه توحيد: بدانكه از مشايخ طريقت در اين خصوص چند نوع منقول است:
اوّل، آنست كه ذاكر از ناف تا حلق خود را قطر دائرهاى فرض كند كه دو پهلوى ذاكر از طرفين قوسين آن دائره باشد، و قصد كلمه طيّبهلا اله الا اللهكند به اين نحو كه از ناف شروع كرده «لا إله» را بر قوس طرفين كه تعلّق به نفس او دارد منطبق گرداند، تا نفى آن به قطع تعلّق ذاكر از مشتهيات و مألوفات نفس راجع شود، و «الا الله» را از ابتداى حلق فرود آورده بر قوس يسار (كه تعلّق به قلب دارد) منطبق سازد. و بايد نفس را حبس كند به قدر وسع و به قوّت ادا كند، چنانكه دل متأثّر شود، و منظور اثبات وحدانيّت و انحصار مطلوبيّت در ذات احديّت باشد. و اين ذكر را بعضى با حركت سر و بدن قرب به هيئت دائره محسوسه ادا مىكنند و بعضى به تصور حركت اكتفا مىكنند، و اين طريقه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 194
چنين گفتهاند، و من تقديم مجمع البحرين را بر تربّع ترجيح مىدهم. و حبس نفس و توجّه به قلب صنوبرى و تصوّر خروج جميع
__________________________________________________
مشايخ نقشبنديّه است. و اين ذكر را حمايلى و هيكلى گويند.
و نوع ديگر آنست كه با رعايت قوّت و حفظ نفس سر را برابر ناف آورده «لا» را بر قطر مذكور بالا كشد. و «اله» را بر جانب راست به قصد مذكور فرود آورد و باز «الا» را بر همان قطر بالا كشد، و «الله» را از جانب چپ به دل فرو برد. و اين نوع را خفىّ و چهار ضرب ناميدهاند.
و نوعى ديگر كه آن را «مجمع البحرين» گويند آنست كه جنبين كه طرف ناف و حلق باشد به دو دائره كامله منقسم سازند، يكى دائره نفى كه بر داشتن «لا» است به دستور مذكور، و فرود آوردن «اله» از طرف راست كه چنانكه باز به ناف متصل شود بر هيئت دائرهاى كه اين دو كلمه قوسين آن باشد، و آن را دائره امكان تصور كند، چنانكه هيچ ممكنى از آن خارج نباشد، تا همه در نفى داخل باشند. و ديگرى دائره اثبات كه آن برداشتن «الا» است به همان دستور فرود آوردن «الله» از طرف چپ بر هيئت مذكوره كه قوسين اين دائره باشد كه در تصوّر دائره وجوب است.
شيخ نجم الدين رازى در «مرصاد العباد» گفته كه: اين ذكر را جبرئيل امين تعليم سيّد المرسلين كرد، و آن حضرت بعد از فريضه صبح به آن اشتغال مىنمود و آن را به صاحب سرّ خود و ولىّ عهد خود علىّ مرتضى آموخت و از آن حضرت به اولاد اطهار او منتقل شد.
و اربابان عرفان آيه شريفه:وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَ خيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ 7: 205را به اين ذكر تفسير نمودهاند و عطف (دون الجهر) را غير از اذكر في نفسك دانستهاند. و (دون) را به معنى نزديك گرفتهاند و آن را به ذكر اخفاتى كه واسطه ميان جهر و اخفات است تفسير نمودهاند. انتهى.
أقول: مراد آن مرحوم از نوع اوّل همان طريقه جزر و مدّ، و مراد از نوع دوم كه چهار ضرب است همان مربّعى است كه مصنّف (ره) بيان فرموده. بنا بر اين با آنچه را كه نراقى (ره) ذكر كرده است مراد مصنّف از تربّع و جزر و مدّ و مجمع البحرين واضح مىشود.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 195
حروف از زبان و دل [173] و خلوّ معده و به رفق عدد را زياد كردن و ابتدا به بسمله نمودن و استقبال و مربّع نشستن و چشم بر هم نهادن ضرور است، مگر در حالت غير خلوت. و مربّع نشستن در مجمع البحرين مجنّحا، و خلوت از غير محرم و زنان و عوام و ارباب عقول ناقصه لازم است و زبان به كام چسبانيدن و وقت ذكر را شبها و سحرها و عقب فرائض قرار دادن مطلوب است.
و بايد هويّت ذات در جميع احوال ملحوظ، و بعد از اراده قطع ذكر در حالى در قلب و زبان مخاطبا لله بگويد: أنت مقصدى و رضاك مطلبى و برحمتك استغاثتى.
و بعد از اين به ذكر اكبر [174]، ابتدا خفىّ و بعد سرّى پردازد.
و اولى آنست كه ابتدا به حرف نداء و بعد بدون آن باشد. و مدّ الله مطلوب است.
و بعد شروع كند به ذكر اعظم [175] كه نفى و اثبات بسيط است. و اين آخر درجات ذكر است.
و در همه اين درجات خالى از ذكر ذاتى نباشد و لكنّ الله المذكور غريم لا يقضى دينه، رزقنا الله الوصول إلى المقصد.
بزرگى فرموده:
إذا أراد الله أن يولّى عبدا فتح عليه باب الذّكر، ثمّ فتح باب القرب، ثمّ أجلسه على كرسىّ التّوحيد، ثمّ رفع
__________________________________________________
[173] - چون كلام در ذكر است نه ورد لذا ذاكر نبايد ذكر را بر زبان جارى كند، بلكه بايد تصور خروج آن را بر زبان و دل بنمايد.
[174] - يعنى الله.
[175] - مرادلا اله الا هو،يا لا هو الا هو است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 196
الحجب، ثمّ أدخله دار الفردانيّة، ثمّ كشف عنه الكبرياء، ثمّ صار العبد فانيا و براء من دعاوى نفسه. [176] چون مراتب ذكر را دانستى بدانكه پنج چيز در اوقات و ازمنه ذكر از لوازم است.
اوّل آنكه در حال ذكر خيالى اسم استاد خاصّ را كه ولىّ ولايت كبرى باشد به طريق ذكر تصوّر كند. [177] و مقام آن در جمعى، در دل ادنى از مقام ذكريا در اسافل صدر ادنى از محاذى ذكر، استشفاعا للذّاكر ثبت كند. [178] و اگر اسم رسول در مقام اوّل و خليفه در مقام ثانى قرار دهد
__________________________________________________
[176] - اين عبارت كلام أبو سعيد احمد بن عيسى الخرّاز است كه درك صحبت ذو النّون مصرى و سرىّ سقطى و بشر حافى را نموده است.
در ص 92 از جلد اول «طبقات» شعرانى گويد:
و كان يقول:
(أى الخرّاز) اذا أراد الله عزّ و جلّ أن يوالى عبدا من عبيده فتح له باب ذكره، فإذا استلذّ بالذّكر فتح عليه باب القرب، ثمّ رفعه إلى مجلس الانس، ثمّ أجلسه على كرسىّ التّوحيد، ثمّ رفع عنه الحجب، فأدخله دار الفردانيّة، و كشف له عن الجلال و العظمة. فإذا وقع بصره على الجلال و العظمة بقى بلا هو. فحينئذ صار العبد فانيا، فوقع في حفظ الله و برئ من دعاوى نفسه.
[177] - به طريق ذكر يعنى مرآتى و آلى، نه استقلالى چون اسم استاد خاص مرآت حقّ است، بنابر اين هميشه آن اسم يا اسم استاد عامّ و به طور كلى هر قسم از اقسام تصوّر ولىّ بايد مرآتى باشد.
إذا تجلّى حبيبى في حبيبى فبعينه أنظر إليه لا بعينى
[178] - يعنى از هر جاى دل كه ذكر را أدا مىكند مقام استاد خاصّ را پائينتر از آن قرار دهد، و يا ذكر را در دل و مقام استاد خاصّ را در پائين سينه قدرى پائينتر از محاذات ذكر قرار دهد.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 197
بهتر است. [179] و در بسطى مقام استاد را در يمين صدر ميان پستان راست و عضد قرار دهد. چون از ذكر قالبى ترقّى نمايد [180] شبح نورانى رسول و ولىّ در مقام مذكور (متواضعا للمذكور مستشفعا للذّاكر) هميشه منظورش باشد. [181] و اگر در اين حالات تصوّر استاد عامّ نيز در خارج جسم كند در طرف يسار به فصل قليل مواجها إلى جهة صورة الذّكر ملتفتا إليها متواضعا مستشفعا للذّاكر أولى و أنسب است. [182]
__________________________________________________
[179] - يعنى يا اسم عنوانى رسول را كه همان رسول باشد، و اسم عنوانى خليفه را كه همان خليفه باشد و يا اسم واقعى رسول را كه محمّد باشد و اسم واقعى خليفه را كه على باشد.
و مراد از اسم استاد خاصّ و ولىّ نيز يا اسم عنوانى است مثل صاحب الأمر و صاحب الزّمان و ولىّ، و يا اسم واقعى است كه محمّد بوده باشد.
[180] - چون ذكر قالبى يكى از دو قسم ذكر خيالى است بنابر اين در حال ذكر خيالى چه جمعى و چه بسطى كه براى تصور استاد خاصّ مقامى در دل يا در سينه پائينتر از مقام ذكر معيّن شده است، ديگر نمىتوان شبح نورانى رسول و ولىّ را در مقام مذكور منظور نمود، بنا بر اين به قرينه آنكه فرموده است: چون از ذكر قالبى تجاوز نمايد شبح نورانى رسول و ولىّ را در مقام مذكور هميشه منظور داشت، معلوم مىشود كه مراد از ذكر خيالى جمعى و بسطى كه بايد اسم استاد خاصّ را تصور نمود فقط در خصوص قسم قالبى آنست. و اما در قسم نفسى و همچنين در ذكر خفىّ و سرّى و ذاتى، پيوسته اوقات چه در حال ذكر و چه در حال غير ذكر بايد شبح نورانى رسول و ولىّ را در آن مقام منظور نمود.
[181] - يعنى شبح نورانى رسول و ولىّ را در مقام مذكور طورى تصوّر كند كه آنها در حال تواضع، نسبت به مذكور كه خداست هستند و در آن حالت نيز نسبت به ذاكر سالك، از خدا استشفاع مىكنند.
[182] - يعنى تصور استاد عامّ را در خارج جسم در جانب چپ طورى بنمايد كه -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 198
و اين دو تصوير را [183] مجمل ذكر كردهاند. [184] پس اگر مقصودشان اينست كه در حالات ذكر به اين دو تصوير بر وجه لزوم يا اولويّت پردازند كه آن نيز پيوسته مقارن ذكر باشد، با جمعيّت خاطر و حفظ آن از تفرقه، و سعى در توجّه به واحد منافى است بلكه البتّه ذاكر را از ذكر باز مىدارد، و به اين جهت استاد من از اين طريق به غايت منع مىنمود، و مىفرمود: بايد ذاكر در مبادى روز و شب و آغاز و انجام اشتغال به ذكر، اين تصوير را كند و بس، بلى اگر قبل از قدم نهادن در درجات ذكر به بعضى از [185] درجات ذكر، در اسم و مسمّاى ولىّ عمل نمايد خوب است و موجب
__________________________________________________
روى به سمت صورت ذكر است، و نسبت به صورت ذكر در حال تواضع است به خلاف تصور استاد خاصّ كه او نسبت به مذكور در حال تواضع است.
بنا بر اين تصور استاد خاصّ با استاد عامّ از دو جهت فرق دارند اوّل آنكه مقام استاد خاصّ در داخل است نه خارج، دوم از جهت حال تواضعى آنها.
[183] - يعنى تصوير استاد خاص و استاد عام.
[184] - بلكه مراد قوم آنست كه در حال ذكر تصوّر استاد عامّ و استاد خاصّ را به كيفيّت مذكوره بنمايد. و اين معنى گرچه مشكل است و در ابتداى امر با توجّه به واحد و سعى در عدم تفرقه بسيار مشكل، لكن كم كم در اثر قدرت ذاكر منافات از بين مىرود و بسيار آسان مىگردد، و به خوبى هم ذاكر تصور استاد نموده و هم به ذكر اشتغال دارد، و اين كيفيّت اثرش در پيشرفت سالك بسيار بيشتر است از تصور استاد در مبادى روز و شب، و آغاز و انجام اشتغال به ذكر چنانچه مصنّف (ره) فرمايد.
[185] - مراد از بعضى از درجات ذكر آنست كه ذاكر به نحو ذكر خيالى نفسى يا به نحو ذكر خفىّ قالبى يا خفىّ نفسى تصور استاد كند بدين معنى كه قبل از آنكه در درجات ذكر وارد شود مدّتى تصور استاد خاصّ يا عامّ را با توجّه به اسم و مسمّى بدون توجه به معنى و حقيقت، يا مرور آن به قلب با توجّه به معنا يا بدون آن بنمايد خوب است و موجب سريان محبّت است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 199
سريان محبّت است.
و در اين احوال حالتى است كه حقيقت رسول و خليفه معلوم مىشود [186] و به مثل آن امتحان استاد عام نيز مىتوان كرد، و لكن شرح آن نتوان كرد. چه غير صاحب مرتبه عظيمه از ذكر را بسا باشد كه از راه افكند و حق را به صورت باطل يا عكس آن در آورد.
دوم، ذكر كلامى: و اهل فن اطلاق ذكر بر آن نكنند و آن را (ورد) خوانند و به قالبى آن مطلقا اعتنائى نيست، بلكه هر جا ورد مذكور كنند نفسى را خواهند.
__________________________________________________
[186] - يعنى در اثر توجه به رسول و خليفه و كثرت ممارست در اين معنى حقيقت رسول و خليفه براى ذاكر به نورانيّت طلوع مىكند، و اين همان مطلبى است كه مصنّف سابقا فرمود كه استاد خاصّ در آخر خود را شناساند.
و اما اگر ذاكر به مقام طهارت رسيده باشد و ضميرش از آلودگىها پاكيزه گشته باشد، و داراى مرتبه عظيم از ذكر باشد مىتواند با توجّه به حقيقت شخصى دريابد كه آيا او استاد عامّ و قابل دستگيرى است يا نه، زيرا با توجّه به حقيقت، درجه و ميزان آن شخص براى شخص متوجّه معلوم مىگردد.
و امّا اگر ذاكر به مرتبه طهارت نرسيده و صاحب مرتبه ذكر عظيم نشده است چون با نظر آلوده خود توجّه به شخصى كند در اثر ممارست صورت آن شخص در ذهن ذاكر نقش بندد و در اثر محبت و انتقاش صورت مذكوره او را شخص كامل تلقّى مىكند و مىپندارد، در حالى كه ممكن است شخص مذكور كامل نباشد، بلكه از ابالسه و قطّاع طريق راه خدا باشد.
يا مثلا اين ذاكر آلوده ذهن به يكى از اولياى حقّه خدا نظر و توجّه كرده و او را در دل آلوده خود آلوده و باطل پندارد.
و از آنچه ذكر شد به دست مىآيد كه از راه توجّه به حقيقت و معنى براى غير اشخاص كامل يا قريب به كمال ممكن نيست ادراك نورانيّت اشخاص و امتحان استاد عامّ.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 200
و اوراد در اوقات ذكر بسيار است و آنچه من به طريق خود ذكر مىكنم طالب را كفايت مىكند.
و بهترين اوقات او در وقت سحر است و بعد از فريضتين صبح و عشاء، و در همه اوقات ذكر، ورد كلمه نفى و اثبات مركّب و بسيط و اسم محيط و يا نور و يا قدّوس هر يك هزار مرتبه بعد از فريضتين، و همچنين ورد«محمّد رسول الله»و «يا علىّ» با حرف نداء، و بدون آن در شبها نيز شايد، [187] و ورد هزار مرتبه توحيد در شبها نفيس است و از مداومت بر اين ورد غافل نگردد.
بسم الله الرّحمن الرّحيم،اللّهمّ إنّى أسألك باسمك المكنون، المخزون، السّلام، المنزل، المقدّس، الطّاهر المطهّر، يا دهر، [188] يا ديهور، يا ديهار، يا أزل، يا أبد، يا من لم يلد و لم يولد، يا من لم يزل، يا هو، يا هو، يا هو، يالا إله إلا هو،يا من لا هو إلا هو، يا من لا يعلم ما هو إلا هو، يا من لا يعلم أين هو إلا هو، يا كائن يا كينان، يا روح، يا كائنا قبل كلّ كون، يا كائنا بعد كلّ كون، يا مكوّنا لكلّ كون، آهيا شراهيّا، [189] يا مجلّى عظائم الامور، سبحانك على
__________________________________________________
[187] - يعنى اين دو ورد شايسته است ولى مصنّف (ره) عدد آنها را معيّن نفرموده است. و ممكن است«محمّد رسول اللّه»را به عدد كبير كه (254) مىشود، و «يا على» را با حرف ندا و بدون آن كه (121) و (110) مىشود ادا نمود. و مراد از توحيد سوره مباركه توحيد است.
[188] - ديهار و ديهور مبالغه دهر است و مراد از دهر خدا است، كماورد في الرّواية:لا تسبّوا الدّهر فإنّ الدّهر هو الله.
[189] - حضرت استاد علامه طباطبائى مدّ ظلّه فرمودند كه: مرحوم آية الحق -
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 201
حلمك بعد علمك، سبحانك على عفوك بعد قدرتك، فإن تولّوا فقل حسبى اللهلا إله إلا هو عليه توكّلت، و هو ربّ العرش العظيم،ليس كمثله شيء و هو السّميع البصير.اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد بعدد كلّ شيء كما صلّيت على إبراهيم و آل إبراهيم إنّك حميد مجيد.
سيّم، مناجات است: و بهترين آنها علويّه و سجّاديّه است.
چهارم، فكر: و اين از شرايط عظيمه است. و در اوان خلوّ از ذكر - مهما أمكن - خود را از آن خالى نبايد داشت.
و بايد در مبادى حال در آثار قدرت الهيّه، و رأفت، و رحمت و عظمت او، و در خاتمه امر خود و اعمال خود و ما بعد الموت و امثال آن، از آنچه در كتب اخلاق مذكور است، و در دقائق احكام رسول و رأفت و رحمت او و خلفاى او و سعى ايشان در اصلاح معاد و معاش رعيّت باشد.
و در اواسط و انجام كار پيوسته فكر او در ربط خويش به خالق و ملاحظه مخلوقيّت و عبديّت و ذلّت خود به خالق، و همچنين در نسبت خود به رسول و خلفاى او، و در ارتباط و نسبت هر مخلوق به خالق واحد، و انتهاى نسبت همه به يك منسوب إليه، تا موجب حصول شفقت و مهربانى به همه اشياء گردد. و بصير دانا مجارى فكر خود را در همه احوال مىتواند تعيين كند و مقصود عدم خلوّ از آنست وأفضل العبادة إدمان الفكر في الله و في قدرته
همچنانكه حضرت
__________________________________________________
حاج ميرزا على آقا قاضى رضوان الله عليه مىفرمودند كه: اين عبارت بايد اين طور تلفظ شود آهيا شراهيا و علامه طباطبائى فرمودند كه اين دو كلمه عبرى است و عربى آن يا حنّان يا منّان است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 202
أبي عبد الله عليه السّلام فرموده اشاره به اينست. [190] پنجم، مداومت بر همه اذكار و اوراد: تا فعليّت آنها همه به ظهور رسد. و از اربعين كمتر بسيار كم اثر است، مگر آنچه كه از اوراد به قدر معيّن وارد شده. [191] و بسا باشد كه در مرتبهاى اربعينيّات در كار باشد كه آن را در اصطلاح «اقامه» گويند.
و تقليل مستلذّات و اطعمه دسميّه سيّما لحوم و اغذيه لذيذه در جميع احوال به غايت مؤكّد است.
اينست طريق سلوك و آداب آن.
__________________________________________________
[190] - در ج 2 «اصول كافى» ص 55 و در «بحار الانوار» ج 15 جزء اخلاق ص 194 از «كافى» با اسناد متصل خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:أفضل العبادة إدمان التّفكّر في الله و في قدرته.
و نيز در ص 54 از «كافى» و ص 193 از «بحار» از «كافى» روايتست كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:نبّه بالتّفكّر قلبك و جاف عن اللّيل جنبك و اتّق الله ربّك.
و در ص 195 «بحار» از «جامع الاخبار» همين روايت را نيز آورده است ولى به جاى «جاف عن اللّيل» «جاف عن النّوم» ذكر كرده است و نيز در ص 55 «كافى» و در ص 194 «بحار» از «كافى» از معمّر بن خلاد حديث كرده است كهقال: سمعت أبا الحسن الرّضا عليه السّلام يقول:ليس العبادة كثرة الصّلاة و الصّوم، إنّما العبادة التّفكّر في أمر الله عزّ و جلّ.
[191] - مانند إنّا أنزلنا كه در شبهاى ماه رمضان هر شب هزار مرتبه وارد شده و مانند سوره دخان كه در شبهاى رمضان هر شب صد مرتبه وارد شده است، و امثال آن.
|