دهم، هجرت عظمى:
و آن عبارت است از مهاجرت از وجود خود و رفض آن و مسافرت به عالم وجود مطلق و توجّه تامّ به آن. و امر به اين مهاجرت است كه فرموده: دع نفسك و تعال. [80] و اشاره به آنست و ادخلى‏
__________________________________________________
[79] - اين بيت شعر از حسين بن منصور حلاج است و مرحوم صدر المتألّهين آن را در «اسفار» ج 1 ص 116 آورده است.
[80] - در صفحه 149 از ج 1 «تذكرة الأولياء» از بايزيد بسطامى نقل كرده است كه گفت: چون به مقام قرب رسيدم گفتند: بخواه. گفتم: مرا خواست نيست، هم تو از بهر ما بخواه. گفتند: بخواه. گفتم: ترا خواهم و بس... گفتند تا وجود با يزيد ذره‏اى مى‏ماند اين خواست محال است دع نفسك و تعال.
و در صفحه 150 نيز از بايزيد نقل كرده است كه گفت: يكبار به درگاه او مناجات كردم و گفتم: كيف الوصول إليك؟ ندائى شنيدم كه: اى بايزيد طلّق نفسك ثلاثا ثمّ قل الله نخست خود را سه طلاقه كن وانگه حديث ما كن.
تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 107
جنّتى بعد ازفادخلى في عبادى.چه،يا أيّتها النّفس المطمئنّةخطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ و به عالم فتح و ظفر كه مقرّ اطمينان است داخل شده.
و چون همين قدر از وصول به مقصد كافى نبود امر شد به رجوع به پروردگار خود و تفصيل داده شد كيفيّت رجوع. [81] پس امر شد ابتدا به دخول در عباد كه ايمان اعظم است، پس به ترقّى از آن و دخول در جنّت پروردگار كه ترك وجود خود و دخول در عالم خلوص است و رجوع به ربّ خود. و آنچه كه از آن تعبير شده به مقعد صدق عند مليك مقتدر همين مرحله ايمان اعظم‏
__________________________________________________
ليكن در ج 1 «طبقات الأخيار» شعرانى ص 77 از بايزيد بدين عبارت نقل كرده است كه: و كان يقول: رأيت ربّ العزّة في النّوم - المنام - فقلت يا ربّ: كيف أجدك؟ فقال: فارق نفسك و تعال إلىّ.
[81] - ممكن است كه گفته شوديا ايّتها النّفس المطمئنّةخطاب به نفس است كه از جهاد اكبر فارغ، و ظفر و فتح نموده و نفس خود را تسليم حق كرده و اسلام اعظم را درك و به واسطه مشاهده نيستى خود در قبال وجود ذات حق و اعتراف و اذعان قلبى به اين امر، به مرتبه ايمان اعظم كه مقرّ اطمينان و جاى سكينه و طمأنينه است وارد، و بار خود را در اين جا فرود آورده است و بعدا خطاب‏ارجعى إلى ربّك‏امر به هجرت از وجود خود است به سوى وجود حقّ كه ربّ است چون رجوع با هجرت انسب است.
و معلوم است كه پس از اين هجرت - كه هجرت عظمى است، و سالك رخت خود را از عالم نفس بر بست و در عالم حقّ فرود آورد - راضى به قضا و قدر تشريعى و تكوينى خدا خواهد بود. و هيچ سانحه خلاف و هيچ معصيت از او سر نخواهد زد. و اين همان معناى رضاى عبد است از خدا. و معلوم است كه خدا نيز از چنين عبدى راضى خواهد بود، چون كاملا راه را بر طريق عبوديّت پيموده است، و لذا به صفت «راضية مرضيّة» متصف خواهد شد.
ولى چون هنوز آثار وجودى به كلّى منتفى نشده است بايد دست به جهاد اعظم‏
تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 108
است. چه راستى امر كه نيستى خود باشد و محلّ سكون صادق كه وجود محض باشد در اين وقت به دست آيد. و نظر به اينكه هنوز مجاهده عظمى محقّق نشده و آثار وجود خود باقى است، و اضمحلال آن در نظر سالك به مجاهده موقوف است پس هنوز بالمرّه از سطوت تازيانه قهر ايمن نشده و به اين جهت در مضمار اين دو اسم بزرگ جاى دارد. [82]
__________________________________________________
زده و آن آثار و لو بقاياى خفيّه او را نابود ساخت و در اين وقت معنى عبوديّت ذاتى و حقيقى براى او متحقق مى‏گردد و جمله‏فادخلى في عبادى‏دلالت بر همين جهاد اعظم - كه غاية القصواى درجه عبوديّت است - مى‏نمايد. و بعد از اين بايد اين ميز عبوديّت كه در او شائبه اثنينيّت است نيز از بين برود و به واسطه فناء مطلق در ذات الهى در عالم لاهوت كه همان عالم مخلصين است، و او را جنّة الذات گويند وارد شود. و جمله‏و ادخلى جنّتى‏بعد ازفادخلى في عبادى‏دلالت بر آن مى‏كند.
بنا بر اين بعد از دخول در جنّة الذّات سير عوالم دوازده‏گانه تمام مى‏شود. و اين «سير الى الله» بود.
و بايد دانست كه در تمام قرآن كريم، فقط در اين مورد خداوند جنّت را به خود نسبت داده و «جنّتى» فرموده است. و اين از اقسام جنّات هشتگانه عاليترين و بالاترين جنّت است كه او را جنّة الذات گويند.
[82] - يعنى چون سالك به عالم ايمان اعظم كه محلّ صدق است برسد باز چون هنوز جهاد اعظم ننموده و به كلّى آثار وجود خود را نفى نكرده است در مضمار دو اسم بزرگ يعنى اسم مليك كه به معناى سلطان و شاه است و اسم مقتدر كه به معناى تواناست، خواهد بود.
و به عبارت ديگر خود را در تحت سيطره و قهر سلطان توانا خواهد يافت و بايد با توسّل به اين مليك مقتدر جهاد كند تا از بقاياى آثار وجود خود به كلّى بيرون برود. در آن وقت از تحت اين دو اسم خارج و در تحت اسم أحياء عند ربّهم داخل مى‏گردد.