هشتم، اسلام اعظم:
و بيان اين مرحله اينست كه آدمى قبل از دخول در عالم فتح و ظفر و غلبه بر حزب ابليس و طبيعت، در عالم طبيعت گرفتار و اسير جنود و هم و غضب و شهوت و مغلوب أ هويه متضادّه لجّه طبيعت است. آمال و امانى او را محيط، و هموم و غموم بر او مستولى، به
__________________________________________________
[70] - حديث فتح و ظفر را در ج 2 «اصول كافى» در ص 233 آورده است با اسناد متصل خود ازإبراهيم بن عمر اليمانى عن رجل عن أبي عبد الله عليه السّلام قال:شيعتنا أهل الهدى و أهل التّقى و أهل الخير و أهل الإيمان و أهل الفتح و الظّفر.
و اعلم أنّ المجلسىّ (ره) أورد هذه الرواية في البحار في المجلد الخامس عشر فى الجزء الأوّل منه ص 152 و بعد ضمن بيان خود راجع به فتح و ظفر فرموده است:
فالمراد به امّا الفتح و الظّفر على المخالفين بالحجج و البراهين، أو على الاعادى الظّاهرة - إن امروا بالجهاد - فإنّهم أهل اليقين و الشّجاعة. او على الأعادى الباطنيّة بغلبة جنود العقل على عساكر الجهل و الجنود الشّيطانية بالمجاهدات النّفسانيّة كما مرّ في كتاب العقل. أو المراد أنّهم أهل لفتح أبواب العنايات الرّبّانيّة و الافاضات الرّحمانيّة و أهل الظّفر بالمقصود، كما قيل: إنّ الأوّل إشارة إلى كمالهم في القوّة النّظريّة، و الثّانى إلى كمالهم في القوّة العمليّة حتّى بلغوا إلى غايتهما و هو فتح أبواب الأسرار و الفوز بقرب الحقّ.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 100
تزاحم عادات و رسوم متناقضه متزاحم، و به منافيات طبع و به منافرات خاطر متألّم، مخاويف عديده را منتظر و مهولات كثيره را مهيّا، هر گوشه خاطرش را تشويشى، در هر زاويه از كانون سينهاش آتشى، انواع فقر و احتياج منظورش، و اصناف آلام و اسقام در دور و كنارش، گاهى در كشاكش اهل و عيال، و زمانى در خوف تلف مال و منال. گاه جاه مىخواهد و نمىرسد، و زمانى، منصب مىجويد و نمىيابد. خار حسد و غضب و كبر و امل او را دامنگير، و در چنگ حيّات و عقارب و سباع عالم جسمانيّت و ماديّت زبون و حقير. خانه دلش از ظلمات و هم تيره و تار، و به افزون از صد هزار هموم متضادّه گرفتار. از هر طرف رو گرداند، سيلى روزگار خورد، و به هر جا پا نهد خارش به پايش خلد.
و چون به توفيق بىچون با جنود وهم و غضب و شهوت محاربه و بر ايشان مظفّر و منصور گرديد، و از چنگ عوائق و علايق او مستخلص شد، و عالم طبيعت و ماديّت را بدرود كرد، و قدم از درياى و هم و امل بيرون نهاد، خود را جوهرى مىبيند يكتا و گوهرى بىهمتا بر عالم طبيعت محيط، و از موت و فنا مصون و خالى، و از كشاكش متضادّات فارغ، و از خار خار متناقضات در آرام، و در خود صفائى و بهائى و نورى و ضيائى مشاهده مىنمايد كه فوق ادراك عالم طبيعت است، چه در اين وقت طالب به مقتضاى مت عن الطبيعة مرده است [71] و زندگانى تازه يافته است و به سبب تجاوز از قيامت انفسيّه صغرى كه موت نفس امّاره است، از معلومات صوريّه ملكيّه
__________________________________________________
[71] - اين عبارت را به افلاطون حكيم نسبت دادهاند كه فرموده: مت عن الطبيعة تحيى بالحقيقة.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 101
به مشاهدات معنويّه ملكوتيّه فائز گشته، و بسى از امور مخفيّه بر او ظاهر و بسيارى از احوال عجيبه او را حاصل و به قيامت انفسيّه وسطى رسيده. [72] در اين وقت اگر عنايت ازليّه او را در نيابد به واسطه آنچه از خود مشاهده مىنمايد أنانيّت و اعجاب او را در مىيابد و دم از انانيّت
__________________________________________________
[72] - بدانكه عوالم بين انسان و خدا را كه بايد سالك عبور كند به چهار عالم تعبير فرمودهاند.
اوّل عالم طبع: كه آن را نفس و عالم حسّ و عالم شهادت و عالم مادّه و عالم ملك و عالم ناسوت نيز گويند.
دوم عالم مثال: كه آن را عالم برزخ و عالم خيال و عالم قلب و عالم ملكوت نيز گويند و در فارسى از آن به عالم دل تعبير مىكنند.
سوم عالم عقل: كه آن را عالم روح و عالم تجرد از مادّه و صورت و عالم جبروت نيز گويند و در فارسى از آن به عالم جان تعبير مىكنند.
چهارم عالم ربوبى: كه آن را عالم لاهوت نيز گويند و در فارسى از آن به جان جان يا عالم جانان تعبير كنند.
و چون انسان بخواهد يا به موت ارادى كه موت نفس امّاره است يا به موت قهرى كه موت طبيعى است از عالم ناسوت و طبع عبور كند از قيامت صغرى عبور كرده است.
چون كشمكش با نفس امّاره يا گير و دار در ميدان جهاد، عبارت از تحقّق قيامت صغرى و عبور از آن عبور از قيامت صغرى خواهد بود. و در اين حال انسان خود را در عالم مثال مىبيند و براى تجاوز از آن نيز بايد مجاهده كند. اين مجاهده را قيام و تحقّق قيامت وسطى گويند كه در عالم مثال و ملكوت صورت مىگيرد، و عبور از عالم مثال را به عالم عقل و جبروت عبور از قيامت وسطى گويند. و چون انسان در عالم عقل و جبروت وارد شد، براى طىّ مراحل اين عالم نيز بايد مجاهده كند و بنا بر اين قيامت كبراى انفسيّه قائم و متحقّق مىشود.
لذا قيامت كبرى در عالم جبروت و عقل خواهد بود و عبور از عالم جبروت و عقل را به عالم لاهوت عبور از قيامت كبراى انفسيّه گويند.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 102
مىزند و راهزن او در مراحل سابقه اعداء خارجيّه و اذناب شيطان بود و در اين وقت رئيس ابالسه و عدوّ داخل كه نفس و ذات باشند. چنانچه وارد شده:أعدى عدوّك نفسك الّتى بين جنبيك. [73]
و همين اعجاب و انانيّت بود كه او را به عالم طبيعت مبتلا ساخت. چنانچه وارد است كه بعد از خلق روح مجرّد، خداوند قهّار او را در معرض مكالمه بازداشته، فرمود: من أنا؟ روح از احاطه و غلبه بهائى كه در خود يافت قدم از مرتبه خود بيرون گذاشت و گفت: من أنا؟ خداوند عالم او را از عالم نور و ابتهاج خارج و به كشور فقر و احتياج فرستاد تا خود را بشناسد. [74] پس چون از عالم طبيعت خارج شود و به حالت اوّل عود كند همان انانيّت و كبر او را فرا گيرد. چنانچه طائفهاى حديثما بينهم و بين أن ينظروا إلى ربّهم إلا رداء الكبرياء
را بر اين حمل نمودهاند. يعنى به جائى مىرسند كه اگر كبرياى خدا را بر دوش نمىافكندند و عجب نمىنمودند ملاحظه انوار عالم لاهوت را مىنمودند. در اين حال چنانچه عنايت الهيّه انقاذ نكند به كفر اعظم مبتلا مىشود، چه كفر مراحل سابقه، يا كفر به رسول بود، يا شرك
__________________________________________________
[73] - اين حديث را در «بحار الانوار» در جلد 15 در جزء دوم كه در اخلاق است در ص 40 از «عدّة الداعى» نقل فرموده است.
[74] - ظاهر عبارت مصنّف (ره) كه فرموده: (وارد است) آنست كه مكالمه خداوند قهّار با روح مجرّد و پاسخ روح به خدا، حديث از معصوم باشد. و بعضى نيز بر حديث بودن او تصريح كردهاند. ولى اين بنده آن را در كتب حديث نيافتم، ولى شبيه به اين خطاب و عتاب خدا با روح، از افلاطون نقل شده و ظاهرا آن را افلاطون در كتاب «تيماءوس» گفته است، و مرحوم سيّد عليخان كبير در شرح صحيفه سجّاديّه بنا به نقل تلخيص الرّياض جلد اوّل ص 282 آورده است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 103
به واسطه امور خارجيّه چون شيطان و هوى، و كفر اين مرحله عبارت است از متابعت شيطان و هوى، چنانچه فرمود:أ لَمْ أعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوُّ مُبينٌ 36: 60(سوره يس آيه 60)و أ فَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ 45: 23(سوره جاثيه آيه 23).
و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:الهوى أنقص (أبغض ظ) اله عبد من دون الله في الأرض. [75] و تخصيص في الأرض
از آنست كه بعد از خروج از ارض طبيعت، الهى انقص از آن است كه نفس باشد، چه اتّخاذ آن به الهيّت بعد از فراغ عالم طبيعت و بدن مىشود و صعود به مدارج نفس و ذات.
و به همين كفر اشاره فرمود: النّفس هي الصّنم الأكبر.
و اين بت پرستى بود كه حضرت إبراهيم عليه السّلام دورى آن را از خدا طلبيد:
و اجنبنى و بنىّ أن نعبد الأصنام. [76]چه پر ظاهر است كه در
__________________________________________________
[75] - در «احياء العلوم» ج 1 ص 85 از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه فرمود:ابغض إله عبد في الأرض عند الله هو الهوى.
و در تعليقه آن گويد:
رواه الطبرانى من حديث أبي امامة.
و در «المحجّة البيضاء» ج 1 ص 85 از «احياء العلوم» نقل كرده، و در تعليقه آن گويد: أخرجه الطبرانى من حديث أبي أمامة كما في المغنى.
76 - حصر دعاى إبراهيم عليه السّلام در اين آيه به بت نفس بلاوجه است. چه اگر نظر به مراتب بطون و حقايق قرآن كنيم آيه شامل تمام اقسام صنم مصنوعه و غير مصنوعه از نفس امارّه و جنّ و ملك و شيطان و افراد انسان خواهد شد. و اگر نظر را فقط بر ظاهر بدوزيم آيه فقط راجع به صنمهاى مصنوعه مىشود و بس، چون بعد از اين آيه إبراهيم عليه السّلام در مقام تعليل به خدا عرض مىكند:ربّ انّهنّ أضللن كثيرا من النّاس.و معلوم است كه در آن زمان كه حضرت إبراهيم بر عليه بت پرستى قيام فرمود مردم صنمهاى
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 104
حقّ خليل عليه السّلام و أبناء حقيقيّه او كه انبياء هستند پرستش صنمهاى مصنوعه متصوّر نباشد.
و همين شرك بود كه خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن پناه به خدا برد و گفت:أعوذ بك من الشّرك الخفىّ
و مخاطب شد به خطاب [و]لَئِنْ أشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ 39: 65(سوره زمر، آيه 65).
و همين كفر است كه بعضى از اكابر اهل الله به آن اشاره كردهاند كه: بنده چون رخت از كون و مكان برگرفت اوّل مقامى كه بروى عرض كنند مقامى باشد كه چون به آنجا رسيد پندارد كه صانع است و كدام كفر از اين بالاتر است
إذا قلت ما أذنبت قالت مجيبة وجودك ذنب لا يقاس به ذنب [77]
__________________________________________________
مصنوعه مىپرستيدند و عمده همّ آن حضرت نجات عامه مردم از اين بليّه بود.
و اما دعا هميشه و در هر مورد از انبيا ممدوح است چه راجع به اجتناب از صنمهاى مصنوعى باشد يا پرستش نفس امّاره چون در هر حال منجى خداست چه در بدو امر باشد يا بعد از رسيدن به مقامات و كمالات. اين از نقطه نظر واقع بينى و حقيقت امر.
و اما از نقطه نظر ظاهر همانطورى كه عبادت اصنام مصنوعه در حقّ آن حضرت و انبياء غير متصوّر است پرستش نفس نيز چنين است.
[77] - در ج 1 «ريحانة الادب» ص 433 در شرح حال «جنيد» اين شعر را از زبان كنيزكى در زمان جنيد بيان كرده است، گويد:
كلمات جنيد كه در عرفان و اصول طريقت گفته مشهور و در كتب مربوطه مدوّن مىباشد. از آن جمله گويد:
از هيچ چيز مانند اين ابيات كه كنيزكى در خانهاى بدان «تغنّى» مىكرده منتفع نشدم:
إذا قلت اهدى الهجر لي حلل البلى تقولين لو لا الهجر لم يطب الحبّ
و إن قلت هذا القلب أحرقه الهوى تقولى بنيران الهوى شرف القلب
و إن قلت ما أذنبت؟ قالت مجيبة وجودك ذنب لا يقاس به ذنب
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 105
و در مقابل همين كفر اسلام اعظم است. و همين اسلام است كه حقّ جلّ شأنه خليل خود را به آن امر فرمود:إذ قال له ربّه أسلم.و حقيقت آن عبارت است از تصديق به نيستى خود و اذعان به عجز و ذلّت و عبوديّت و مملوكيّت، بعد از كشف حقيقت و اعتقاد به اينكه آنچه از خود مشاهده مىنمود از احاطه و نور، عين فقر و سواد ظلمت است، بلكه قطع نظر از آنها نيست شود و در جنب هست مطلق و نور محض مضمحل گردد.
|