تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 49
فصل سوّم دخول به عالم خلوص و معرفت آن
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 51
پس بدانكه خلوص و اخلاص بر دو قسم است:
اوّل: خلوص دين و طاعت از براى خداى تعالى.
دوم: خلوص خود از براى او.
و اشاره به اوّل است كريمهلِيَعْبُدُوا الله مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ 98: 5،و اين قسم در مبادى درجات ايمان است، و بر هر كس تحصيل آن از لوازم، و عبادت بدون آن فاسد، و يكى از مقدمات وصول به قسم دويم است.
و به دوم اشاره شده كه:إلا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 37: 40،چه خلوص را از براى خود بنده ثابت فرموده. و در اوّل از براى دين اثبات كرده، و بنده را خالص كننده آن قرار داده.
و همچنين اشاره به قسم دوّم است حديث: من أخلص للّه يعنى خود خالص شود. و اوّل به صيغه فاعل ادا مىشود و ثانى به صيغه مفعول ادا مىشود.
و اين قسم از خلوص مرتبهايست وراى مرتبه اسلام و ايمان، و نمىرسد به آن مگر منظور نظر عناية الله، و موحّد حقيقى نيست مگر صاحب اين مرتبه، و مادامى كه سالك به اين عالم داخل نشده دامن
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 52
او از خار شرك مستخلص نشود،وَ ما يُؤمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ الا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ 12: 106(سوره يوسف آيه 106) و به نصّ كتاب الله سه منصب با هم از براى صاحب اين مرتبه ثابت است. [21] اول: آنكه از محاسبه محشر آفاقى [22] و حضور در آن عرصه معاف و فارغ است:فَإنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إلا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 37: 127 - 128(سوره صافّات آيه 128) چه اين طائفه به توسّط عبور بر قيامت عظماى انفسيّه، حساب خود را پس دادهاند، پس حاجت به محاسبه ديگر ندارند.
دوّم: آنچه از سعادت و ثواب به هر كس عطا كرده مىشود در مقابل عمل و كردار اوست، مگر اين صنف از بندگان كه كرامت و الطاف برايشان وراى طور عقل، و فوق پاداش كردار اوست،وَ ما تُجْزَوْنَ الا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إلا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 37: 39 - 40(سوره صافّات آيه 40).
سوّم: اين مرتبهايست عظيم و مقامى است كريم و در آن اشاره به مقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن آنست كه ايشان را مىرسد، و شايد ستايش و ثناى الهى، با آنچه سزاوار آن ذات مقدّس
__________________________________________________
[21] - بدانكه علاوه بر اين سه منصب در قرآن مجيد منصب ديگرى هم براى آنان ذكر شده است، و آن اينست كه آنها از دستبرد شيطان خارجند و ديگر شيطان را در آنها طمعى نيست چنانچه در سوره حجر آيه 40 فرمايد:وَ لاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمعينَ إلا عِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصينَ 15: 39 - 40.
و در سوره ص آيه 83 فرمايد:قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ الا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ 38: 82 - 83.
لكن چون لازمه منصب اوّلى را كه مصنّف بيان فرمود كه معافيت از محاسبه محشر است عدم امكان تسلّط شيطان است لذا اين را منصب عليحده نشمردهاند.
[22] - و نيز از محاسبه محشر أنفسى معاف و فارغ است چنانچه بعدا فرموده است، چه اين طائفه به توسّط عبور بر قيامت عظماى انفسيّه حساب خود را پس دادهاند.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 53
استسُبْحانَ اللهِ عَمّا يَصِفُونَ إلا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ 37: 159 - 160(سوره صافّات آيه 160) يعنى ايشان مىتوانند ثناى الهى به آنچه سزاوار بارگاه اوست به جا آورند و صفاى كبريائى را بشناسند، و اين غايت مرتبه مخلوق است و نهايت منصب ممكن. [23] و تا ينابيع حكمت به أمر خداوند بى ضنّت از زمين دل ظاهر نشود، بنده اين جرعه را نتواند كشيد و تا طىّ مراتب عالم ممكنات را نكند و ديده در مملكت وجوب و لا هوت نگشايد به اين مرتبه نتواند رسيد.
آرى تا كشور امكان را در نبرّد، پا در بساط عند ربّهم نتواند گذاشت و لباس حيات ابديّه نتواند پوشيد و حال آنكه بندگان مخلصين را عطاى حيات ابديّه ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرندوَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ أمْواتا بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 3: 169(سوره آل عمران آيه 169) و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در حقّ مخلصين فرموده:اوُلئكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ 37: 41[24] (سوره صافّات آيه 41) و قتل
__________________________________________________
[23] - بدانكه مصنّف (ره) مقصود را عالم ظهور ينابيع الحكمة كه همان بقاء بالله است قرار داده، و سير اربعين را براى وصول به اين مقصود در عالم خلوص معيّن فرموده است. پس سالك بايد در عالم خلوص كه مقام مخلصين است وارد شود و سه منصب والا را كه معيّن فرموده به دست آورده، پس مدّت يك اربعين در اين عالم سير كند تا به مقام ظهور ينابيع و بقاء بالله برسد. و لذا چون دخول در عالم خلوص همان دخول در عالم وجوب و لاهوت است بنابر اين ورود در اين عالم را غايت مرتبه مخلوق و نهايت منصب ممكن تعبير فرموده، گرچه از اين منصب تا مرتبه كمال كه عالم بقاء و ظهور باشد يك اربعين مسافت است، و لذا ورود در عالم خلوص را عالم ظهور ينابيع حكمت بر لسان تعبير نفرموده، بلكه در عالم خلوص، ظهور ينابيع در زمين دل است فقط، و بعد از طى اربعين و به فعليّت آوردن همه مراتب استعدادات خلوص از دل بر زبان جارى مىشود.
[24] - صفت معلوم كه در اينجا براى رزق آورده شده است به معنى مشخّص و
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 54
في سبيل الله اشاره به همين مرتبه از خلوص است و اين دو رزق متّحد است [25] و قرين كون عند الرّب است كه عبارت ديگر قرب است كه حقيقت ولايت است كه مصدر و اصل شجره نبوّت است،أنا و عليّ من شجرة واحدة [26]
و نبوّت متفرّع بر آن است و متولّد از آن. بلكه آن نور است و اين شعاع، و آن صورت است و اين عكس، و آن عين است و اين اثر، چه ولىّ مخاطب به خطاب أقبل است و نبىّ به خطاب أدبر بعد أقبل. پس نبوّت بىولايت صورت نبندد و ولايت بدون نبوّت مىشود. [27] و در حقّ مخلصين است كه: ليس بينهم و بين أن ينظروا إلى
__________________________________________________
مقدّر نيست در مقابل غير مقدّر و خارج از حدّ و حصر، بلكه براى اهميّت اين رزق و بيان عظمت آن آورده شده است در مقابل غير معلوم به معناى ناچيز و غير مهم.
[25] - يعنى رزق معلوم و رزق أحياء عند الرّب.
[26] - اين روايت را در «بحار الانوار» ج 9 ص 334 از «كشف الغمّة» از «مناقب خوارزمى» آورده است و نيز در ص 338 از «امالى» طوسى آورده كه:
يا عليّ خلق الله النّاس من أشجار شتّى، و خلقنى و أنت من شجرة واحدة، أنا أصلها و أنت فرعها. فطوبى لعبد تمسّك بأصلها و أكل من فرعها.
و در «ينابيع المودّة» ص 235 و ص 256 رواياتى در اين باره آورده است.
[27] - چون نبوت مستلزم وحى است و وحى عاليترين درجات تكلّم خداست كه بدون حجاب و واسطه با بنده مىشود، همان طور كه فرمود:
و ما كان لبشر أن يكلّمه الله إلا وحيا أو من وراء حجاب أو يرسل رسولا.و اين نوع از تكلّم كه وحى است فقط در حال فناء بنده در هنگام تجلّيات خداست كه او را ولايت گويند. پس هر نبوّتى متفرّع بر ولايت است. بلى لازم نيست كه نبى داراى ولايت عامّه مطلقه باشد بلكه ولايت في الجمله در حصول مقام نبوّت كافى است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 55
ربّهم إلا رداء الكبرياء. [28] و كلام خاتم الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله است:
رأيت ربّى عزّ و جلّ ليس بينى و بينه حجاب إلا حجاب من ياقوتة بيضاء في روضة خضراء.
هر دو از يك حجاب بيش نيست اگر چه در حجاب هم تفاوت باشد.
و در اين بشارتى عظيم است مخلصين را كه به شرف جوار سيّد المرسلين مشرّفند و اين عالمى است فوق عالم ملائكه مقرّبين چه، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از جبرئيل پرسيد:هل رأيت الرّبّ؟ قال: بينى و بينه سبعون حجابا من نور، لو دنوت واحدا لا حترقت. [29]
__________________________________________________
[28] - مراد از «رداء كبرياء» همان مقام بزرگى و عظمت و تجرّد ذات است كه مافوق هر اسم و رسم است. زيرا نهايت سير انسان فناء در اسم «احد» است، و معلوم است كه «احد» اسم است. و اين همان نهايت تجرّد امكانى است كه سابقا اشاره شد.
و مقام عاليتر از اين همان تجرّد محض و مطلق است، حتّى خارج از افق امكان، و حتّى خارج از تقيّد و تعلّق آن به عين ثابت، و بالاتر از اسم «احد» كه آن بعد از موت حاصل خواهد شد. و مراد از ياقوت بيضاء همان مقام احديّت است كه از هر ظهور و تجلّى عاليتر، و از هر اسمى نورانىتر، و به اطلاق نزديكتر است. و مراد از «روضه خضراء» مقام ذات احد است كه به ملاحظه شئون وحدت در گلستان كثرت و سبزهزار عالم و احديّت است. و مراد از «ياقوت بيضاء» در روضه خضراء همان نقطه وحدتست ميان دو قوس احديّت و واحديّت كه عاليترين مقام است كه عين فناء در احديّت حائز مقام واحديّت است، همان طور كه محيى الدين عربى در صلوات بر رسول خدا فرموده است: نقطة الوحدة بين قوسى الأحديّة و الواحديّة.
[29] - كلام جبرئيل را به صورت لو دنوت انملة لاحترقت در «مرصاد العباد» ص 65 و ص 96 و ص 189 و ص 191، و در رساله «عشق و عقل» در ص 64 و
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 56
زياده بر اين در حقّ مخلصين نتوان بيان كرد چه، عبارات از آن قاصر و افهام خلق غير متحمّل است. [30]قال ربّ العزّة: أوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى. [31]
يعنى لا يعرف عوالمهم و درجاتهم غيرى.
و چنانچه دانستى وصول به اين عالم به قتل في سبيل الله موقوف است. [32] پس مادامى كه بنده در راه كشته نشود داخل عالم خلوص للّه نگردد، و كشته شدن عبارت است از قطع علاقه روح از بدن [33] پس
__________________________________________________
ص 84 و ص 93 آورده است.
و نيز در «عوارف المعارف» در هامش ص 228 از جلد چهارم «احياء العلوم» آورده است.
[30] - محتمل، نسخه بدل.
[31] - اين حديث را در «مرصاد العباد» در باب «3» فصل «9» ص 116 و در باب «3» فصل «10» ص 123 و در باب «4» فصل «3» ص 190 و در باب «5» فصل «8» ص 268، و در «احياء العلوم» ج 4، ص 256، و در «كشف المحجوب» هجويرى ص 70، از طبع لنينگراد آورده است.
[32] - آنچه را كه مصنّف (ره) از اينجا به بعد تا ص 64 ذكر مىكند تا قوله «امّا منازل چهلگانه عالم خلوص» راجع به عالم خلوص نيست بلكه راجع به خصوصيّات عوالم متقدّم بر خلوص است كه بعدا مفصّلا به ذكر آن مىپردازد. و ليكن در اينجا چون اجمالا بيان فرمود كه وصول به عالم خلوص متوقّف بر قتل في سبيل الله است، خواست شمّهاى از خصوصيّات آن عوالم را كه از جمله حالات منافقين آنست بيان فرمايد استطرادا و شرح مفصّل قتل في سبيل اللّه به تمام مراتبه و مقدّمات آن از جهاد و هجرت و ايمان و اسلام با تمام درجات آنها كه مقدّمه ورود در عالم خلوصند بعدا آنجا كه مىفرمايد «و اما شرح عوالم مقدّمه بر خلوص» ذكر خواهد شد.
[33] - بدانكه در اصطلاح عرفا مراد از دل و قلب همان عالم مثال و ملكوت
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 57
روح روح از روح. همچنانكه موت عبارت است از انقطاع آن.
و قطع علاقه بر دو گونه است: يكى به تيغ ظاهر و ديگرى به سيف باطن. و مقتول در هر دو يكى است. و لكن در اوّل قاتل لشكر كفر و شيطان و در ثانى جند رحمت و ايمان است. و مورد سيف در هر دو قتل واحد است كه آن اركان عالم طبيعت است و لكن يكى به اجراى سيف به آن ملوم و مستحقّ عقاب است و ديگرى به آن واسطه مرحوم و مثاب است:انّما الأعمال بالنّيّات.
[34] و چون قتل في سبيل اللّه به سيف ظاهر، مثالى است متنزّل از قتل به سيف باطن همچنانكه آن نيز مثالى است متنزّل از قتل به
__________________________________________________
است، و مراد از جان و روح عالم عقل و جبروت است چنانچه حافظ رحمة الله عليه گويد:
دردم از يار است و درمان نيز هم دل فداى او شد و جان نيز همكه مراد از دل و جان، مثال و عقل است.
و نيز در ساقىنامه گويد:
در خاكروبان ميخانه كوب ره ميفروشان ميخانه روب
مگر آب و آتش خواصت دهند ز هستى به مستى خلاصت دهند
كه حافظ چه بر عالم جان رسيد چه از خود برون شد به جانان رسيدكه مراد از عالم جان، عالم عقل و جبروت است و مراد از جانان، عالم لاهوت است.
بنا بر اين مراد مصنّف (ره) از قطع علاقه روح از بدن قطع علاقه جبروت و عقل است از بدن. و مراد از قطع علاقه روح روح از روح قطع علاقه لاهوت است از عقل و جبروت كه همان وصول به جان جان است كه آن را اصطلاحا «جانان» گويند.
[34] - اين حديث را در «مصباح الشريعة» ص 6 از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مىكند و در «منية المريد» ص 27 نيز از رسول خدا روايت مىكند. و در «بحار الأنوار» جلد 15 در قسمت دوم كه در ايمان و كفر است در ص 77 از «مصباح الشريعة» و از «غوالى اللّئالى» و در ص 78 از «منية المريد» نقل فرموده است.
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 58
سيف باطن باطن - چنانكه ذكر آن مىشود - پس ظاهر مراد از قتل في سبيل الله هر جا كه در قرآن مجيد ذكر مىشود قتل به سيف ظاهر است و باطن آن قتل به سيف باطن و باطن باطنش قتل به سيف باطن باطن كه آن مرحله ديگر است كه به آن اشاره مىشودإنّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا إلى سبعة أبطن. [35]
و از اين است كه مبدأ هر دو قتل را در كتاب كريم به جهاد و مجاهده تعبير فرمودهاند:انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا بأموالكم و انفسكم في سبيل اللّه (توبه 41)و مىفرمايد:وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا 29: 69(سوره عنكبوت آيه 69) و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبر. [36]
اصغر مثال و نمونه
__________________________________________________
[35] - اين حديث را عامه نقل كردهاند كما صرّح به في المقدمة الرّابعة من تفسير الصّافى ج 1 ص 18.
و اما از خاصّه در اين باب رواياتى است از جمله آنكه در «بحار الانوار» ج 19 ص 5 از تفسير «عيّاشى» از حضرت صادق عليه السّلام و از «نوادر» راوندى از حضرت كاظم عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مىكند كهقال:أيّها النّاس إنّكم في زمان هدنة... إلى أن قال: و له (أى للقرآن) ظهر و بطن فظاهره حكمة، و باطنه علم، ظاهره أنيق و باطنه عميق، له نجوم و على نجومه نجوم.
و نيز در ص 24 از «محاسن» و در ص 25 از «عيّاشى» از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده است كه حضرت فرمود:يا جابر إنّ للقرآن بطنا و للبطن بطن و له ظهر و للظّهر ظهر...
و در ص 26 از «بصائر الدّرجات» از فضيل بن يسار نقل كردهقال:سألت أبا جعفر عليه السّلام عن هذه الرّواية: ما من القرآن إلا و لها ظهر و بطن... فقال: ظهره تنزيله و بطنه تأويله...
[36] - لفظ «رجعنا» را در «جامع الأخبار» آورده چنانكه در «بحار» در جزء 2
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 59
اكبر است، و هر حكمى كه در جهاد مذكور است مختصّ به يكى از آنها نيست، بلكه از براى هر دو ثابت است.
__________________________________________________
ص 42 مذكور است.
توضيح آنكه: اين روايت از سه امام نقل شده است.
اول از حضرت صادق عليه السّلام كمانقل في البحار ج 6 ص 443 عن الكافى بإسناده عن أبي عبد اللّه عليه السّلام:إنّ النّبىّ بعث بسريّة فلمّا رجعوا قال: مرحبا بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقى الجهاد الأكبر. قيل يا رسول اللّه و ما الجهاد الأكبر؟ قال: جهاد النّفس.
سپس در بحار فرموده: «نوادر الرّاوندى» بإسناده عن موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام مثله.
دوم از حضرت موسى الكاظم عليه السّلام است و آن نيز به نقل «بحار» در ج 15 در قسمت دوم ص 40 از «معانى الاخبار» و «امالى» صدوق نقل مىكند. با اسناد صدوق از موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام عن أمير المؤمنين از رسول خدا عليهما الصلاة و السلام... سپس روايت فوق را نقل مىكند و فقط لفظ «عليهم» بعد از «بقى» اضافه دارد.
و ديگر آنكه در آخر روايت اين جمله را نيز اضافه آورده است:ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:أفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتى بين جنبيه.
و سپس در «بحار» مىفرمايد: وفى «الاختصاص» عنه عليه السّلام مثله. و في «نوادر الراوندى» بإسناده عن موسى بن جعفر عن آبائه عليهم السّلام عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّممثله إلى قوله جهاد النّفس.
يعنى آن ذيل در كلام راوندى نيست.
هذا، و چون به «معانى الاخبار» ص 160 طبع حيدرى در 1379 هجريّه مراجعه شد روايت را همانطور كه مجلسى نقل نموده بدون كم و زياد نقل مىكند و فقط در آخر آن به جاى لفظ «ص» كه علامت اختصار صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است لفظ عليه السّلام به كار برده كه ذيل را از كلام حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام شمرده است. و اين به حقيقت نزديك است، چون روايتى كه سابقا از حضرت صادق عليه السّلام نقل شد اين ذيل را نداشت، و ممكن است حضرت كاظم عليه السّلام اين جمله را در توضيح كلام
تحفةالملوكفىالسيروالسلوك ص : 60
و همچنانكه قتل ظاهر بر جهاد اصغر مرتّب است و آن بر هجرت إلى الرّسول، ثمّ معه، و هجرت بر ايمان و ايمان بر اسلام، و تحقّق آن بدون اين ترتيب ممكن نيست، همچنين قتل به سيف باطن مرتّب بر جهاد اكبر است و آن بر هجرت إلى الرسول، ثم معه، و آن بر ايمان و ايمان بر اسلام.
پس فوز به درجات منيعه و وصول به مراتب رفيعه بدون طىّ اين مراحل عظيمه غير متصوّر، چنانكه مىفرمايد در نامه الهى:
الَّذينَ آمَنوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدوا في سبَيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ اولئِكَ هُمُ الْفائِزونَ.
يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ. خالِدينَ فيها أَبَدا إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أجْرٌ عَظيمٌ 9: 20 - 22(سوره توبه آيه 20 إلى 22)
|