تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 43
فصل دوّم معرفت اجماليّه مقصد
تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 45
امّا معرفت مقصد كه اشاره به آن شده به قوله ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه، مى‏گوئيم كه: مقصد عالم حيات ابديّه است كه به لسانى آن را «بقاء به معبود» خوانند. و ظهور عيون حكمت كه علوم حقيقيّه هستند اشاره به آن است. چه علوم حقيقيّه و معارف حقّه روزى نفوس قدسيّه است كه از جانب ربّ ايشان به ايشان مى‏رسد، و رزق الهى از براى احياء ابدى است.
بل أحياء عند ربّهم يرزقون.و وصول به اين عالم جامع مراتب كماليّه غير محصوره است كه از آن جمله حصول تجرّد كامل به قدر استعداد امكانى بوده باشد [18] چه ماديّت با حيات ابدى مجتمع‏
__________________________________________________
[18] اين تعليل (چه ماديّت الخ) راجع به جمله قبل يعنى به قدر استعداد امكانى نيست، بلكه راجع است به مطلب سابق و آن اينكه رزق الهى براى نفوس قدسيّه و احياء ابدى است. و حاصل مطلب آنكه بدن فاسد مى‏شود ولى وجه او كه مظهر اوست باقى مى‏ماند. بنا بر اين اگر نفس انسان در سير خود به مظاهر اسماء و صفات الهى برسد، و مظهر انوار الهى گردد، از جمله«أحياء عند ربّهم»خواهد شد. و روزى آن همان علوم و معارف حقيقيّه است و به او خواهد رسيد. و بايد دانست كه حصول تجرّد به قدر استعداد امكانى است. يعنى اگر سالك در عالم لاهوت وارد شود، و اگر فناء در جميع اسماء
تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 46
نمى‏گردد، و مادّه و جسميّت از عالم كون است و هر كونى را فسادى تابع،كلّ شي‏ء هالك إلا وجهه،وجه هر چيز آن جهتى است كه با آن مواجه ديگران مى‏شود. و با آن به ايشان ظهور و تجلّى مى‏كند، پس وجه هر كسى مظهر اوست. پس هر چيزى - بجز مظاهر صفات يا اسماء الهيّه - هلاك و بوار از جمله لوازم او است. و بسى از نفوس كمّل را اگر چه وصول به شمّه‏اى از علوم و معارف ميسّر و لكن رشحه‏اى و قطره‏اى از عين الحكمة بر ايشان مترشّح نگشته. و ينبوع حكمت اشاره به مبدأ جميع فيوضات و منبع كمالات است.
پس، از جمله مراتب عليّه اين عالم، مظهريّت انوار الهيّه‏
__________________________________________________
الهى حتّى فناء در اسم «أحد» حاصل كند و اگر بقاء بعد الفناء كه همان بقاء به معبود است پيدا كند، معهذا تجرّد كامل من جميع الجهات، حتّى تجرد از استعداد امكانى براى او حاصل نخواهد بود. گرچه در اين حال علم او علم الهى است و با هر موجودى معيّت دارد و از ماضى و مستقبل مطّلع است، ولى همان علاقه اجمالى به تدبير بدن مانع از حصول تجرد تامّ در ما فوق افق امكان خواهد شد. و لذا ديده مى‏شود كه نسبت علقه روح او به بدن خود و ساير موجودات تفاوت دارد. و بعد از مرگ كه به كلّى بدن را رها كند و از اشتغال به تدبير آن به تمام معنى الكلمه فارغ شود تجرّد تامّ لاهوتى پيدا خواهد نمود.
شيخ ولىّ الله دهلوى در «همعات» گويد: اين فقير را آگاهانيده‏اند كه قطع علاقه روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد.
و محيى الدين عربى در موارد عديده گويد كه: بعد از بقاء به معبود نيز عين ثابت براى سالك باقى خواهد بود.
و اين مطلب منافات با اسم اعظم الهى بودن انسان ندارد زيرا در بين موجودات حتى الملائكه، انسان اسم اعظم است. غاية الأمر تمام مراتب را با بدن كسب مى‏كند، و فقط يك مرحله از حصول تجرّد تامّ و تمام حتّى تجرّد از عين ثابت و شوائب امكان پس از مرگ براى او حاصل مى‏شود.
تحفةالملوك‏فى‏السيروالسلوك ص : 47
است كه هلاك و بوار را به نصّ قرآن در آن راه نيست. [19] و از جمله مراتب آن احاطه كلّيّه است به قدر استعدادات امكانيّه به عوالم الهيّه. چه حكمت، علم حقيقى مبرّا از شوائب و شكّ است و حصول آن بدون احاطه كلّيّه صورت نمى‏بندد. و نتيجه اين احاطه اطلاع بر ماضى و مستقبل است و تصرّف در موادّ كائنات.
چه محيط را غايت تسلّط بر محاط عليه حاصل است. با همه كس مصاحب و در همه جا حاضر، مگر آنچه را كه اشتغال به تدبير بدن مانع گردد.
و حصول تماميّت اين مراتب بعد از ترك تدبير بدن مى‏شود. و ساير درجات و فيوضات اين عالم بى حدّ و نهايت است و شرح آن غير ميسّر. و اما عالم خلوص و اخلاص: [20]
__________________________________________________
[19] در آيه شريفه‏كُلُّ شَي‏ء هِالِكٌ إِلا وَجْهَهُ 28: 88،چه ضمير در وجهه را راجع به خدا بگيريم و چه راجع به شى‏ء بگيريم در هر حال معنى يكيست و آن اينكه همه موجودات فانى مى‏شوند مگر وجه خدا كه همان اسماء الهيّه است كه با آن در موجودات تجلّى و ظهور نموده است، يا وجه اشياء كه آن نيز همان جنبه مظهريّت خداست در آنها كه باقى خواهد بود.
و نيز در آيه كريمه:كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الإكْرامِ 55: 26 - 27ملاحظه مى‏شود كه صفت ذو الجلال و الإكرام چون مرفوع است صفت وجه است، نه صفت براى ربّك. بنا بر اين براى وجه خدا كه همان أسماء و صفات اوست، و ذو الجلال و الإكرام است، بوار و هلاكى نيست.و اينما تولّوا فثمّ وجه الله.
[20] - بدانكه عالم خلوص يعنى عالم پاكى و طهارت و آن عالم مخلصين است (بالفتح) كه بالاتر و والاتر از عالم مخلصين است (بالكسر) چه اول بنده بايد اخلاص بنمايد و سپس خالص بشود. بنا بر اين عالم خلوص و عالم اخلاص بنده دو عالم است. امّا چون مصنّف (ره) خلوص و اخلاص را يك عالم شمرده و اين دو كلمه را مشابه عطف تفسير گرفته است مرادش از اخلاص، اخلاص ربّ است نه اخلاص عبد كه فعل بنده باشد بلكه اخلاص ربّ فعل خداست، و نتيجه و حاصل او خلوص عبد است.
بنا بر اين پس از آنكه عبد اخلاص نمود، در مرحله بعد خدا او را اخلاص مى‏كند و اين اخلاص همان خلوص است به عنوان فعل خدا و نتيجه آن، و ملازم و مقارن يكديگرند لذا مصنّف فرمود عالم خلوص و اخلاص.