فصل چهارم
اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازهاى دانستى، خود را مهيا كن براى تحصيل آن، كه علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم حجت تمامتر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل اللّه و مدارج عاليه اصحاب قلوب بكلّى محروميم. يك طايفه از ما به كلّى مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند، و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به
آدابالصلاة ص : 167
نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود -انّكَ لا تَهْدى مَنْ احْبَبْتَ. 28: 56«»و ما انْتَ بمُسْمِعٍ مَنْ في الْقُبُور. 35: 22«»آرى، آنهايى كه چون نويسنده بيچاره از همه جا بى خبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيّه نيست مردگانىاند كه غلاف بدن قبور پوسيده آنها است، و اين غبار تن و تنگناى بدن مظلم آنها را از همه عوالم نور و نور على نور محجوب نموده:وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّه لَهُ نوُرا فَمالَهُ مِنْ نور 24: 40.«» اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهى و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند - آن همه آيات لقاء و حبّ اللّه را به لقاء درختهاى بهشتى و زنهاى خوشگل توجيه نمايند. نمىدانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مىكنند كه عرض مىكنند:الهى، هب لي كمال الانقطاع إليك، و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل إلى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك. الهى، و اجعلنى ممّن ناديته فاجابك، و لا حظته فصعق لجلالك.«»
آيا اين «حجب نور» چيست؟ آيا «نظر به حق»، مقصود گلابيهاى بهشت است؟ آيا «معدن عظمت» قصرهاى بهشتى است؟ آيا «تعلّق ارواح به عزّ قدس»، يعنى تعلّق به دامن حور العين براى قضاى شهوت؟ آيا اين «صعق و محو از جلال»، يعنى محو در جمال زنهاى بهشتى است؟ آيا اين جذبهها و غشوهها كه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نماز معراج دست مىداده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده مىكرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة اللّه كه جبرئيل امين عليه السلام است محرم سرّ نبود و جرأت پيش رفت انملهاى نداشت، جذبه براى يكى از زنهاى خيلى خوب بوده؟ يا
آدابالصلاة ص : 168
انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مىديد؟ آيا آن قلب سليمى كه معصوم عليه السلام در ذيل آيه شريفهالا مَنْ اتَى اللَّه بِقَلْبٍ سَليم 26: 89«»فرمود:
«سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در آن غير حق نباشد.»«» مقصود از آن كه غير حق نباشد، يعنى غير كرامت حق نباشد؟ كه برگشت به آن كند كه غير از گلابى و زردآلو نباشد؟ خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيّات مشغول شد. ولى لعمر الحبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آن كه براى برادران ايمانى، خصوصا اهل علم، تنبّهى حاصل آيد و لا اقلّ منكر مقامات اهل اللّه نباشند، كه اين انكار سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است. مقصود ما آن نيست كه اهل اللّه كيانند، بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود، امّا صاحب اين مقامات كيست، خدا مىداند. و اين امرى است كه كسى را بر آن اطلاعى نيست - «آن را كه خبر شد خبرى باز نيامد».«» و يك طائفه ديگر آنانند كه مقامات اهل معرفت را منكر نيستند و عناد با اهل اللّه ندارند، ولى اشتغال به دنيا و تحصيل آن و اخلاد به لذّات فانيه آنها را از كسب علمى و عملى و ذوقى و حالى بازداشته. اينها مريضانى را مانند كه تصديق مرض خويش را دارند، ولى شكم آنها را نمىگذارد كه بپرهيز و خوردن دواى تلخ اقدام كنند، چنانچه طائفه اول مريضانى را مانند كه اصل وجود چنين مريضى و مرضى را در دار تحقّق تصديق نكنند، با آن كه خود مبتلا هستند، اصل وجود مرض را انكار كنند.
و يك طايفه آنانند كه به كسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصيل معارف علما پيدا كردند، ولى از حقايق معارف و مقامات اهل اللّه به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبارات اكتفا نموده خود و عدّهاى بيچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجير كشيده و از جميع مقامات قناعت به
آدابالصلاة ص : 169
گفتار نمودهاند. در اينان يكدسته پيدا شود كه خود خود خود را مىشناسند، ولى براى ترأّس بر يك دسته بيچاره اين اصطلاحات بى مغز را مايه كسب معيشت قرار دادهاند و با الفاظ فريبنده و اقوال جالب توجّه صيد قلوب صافيه بندگان خدا را مىكنند. اينها شياطينى هستند انسى كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عباد اللّه. بيچارگان ندانند كه قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و كسى را حق تصرّف در آن نيست. اينها غاصب منزلگاه حقّند و مخرّب كعبه حقيقى هستند، بتهايى تراشند و در دل بندگان خدا كه كعبه بلكه بيت المعمور است جاى گزين كنند، اينها مريضانى هستند كه به صورت طبيب خود را در آورده و آنها را به مرضهاى گوناگون مهلك گرفتار كنند.
و علامت اين طايفه آنست كه به ارشاد اغنياء و بزرگان بيشتر علاقه دارند تا ارشاد فقراء و درويشان. بيشتر مريدان اينان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زىّ اغنياء و صاحبان جاه و مال هستند. اينها سخنانى بسيار فريبنده دارند، كه خود را در عين حال كه به قذارات دنياويّه هزار گونه آلودگى دارند، در نظر مريدان تطهير كنند و از اهل اللّه قلم دهند. آن بيچارگان ابله نيز چشم خود را از همه معايب محسوسه آنها پوشيده و به اصطلاحات و الفاظى بى مغز دل خوش داشتهاند.
اكنون كه كلام بدينجا رسيد، سزاوار باشد كه يكى دو حديث كه در اين موضوع وارد شده ذكر كنم، گر چه از رشته سخن خارج است، ولى تبرّك به كلام اهل البيت نيكو است.
عن كتاب الخصال للشّيخ الصّدوق رحمه اللّه باسناده إلى أبي عبد اللّه عليه السلام، قال:انّ من العلماء من يحبّ ان يجمع علمه و لا يحبّ ان يؤخذ عنه: فذاك في الدّرك الاوّل من النّار. و من العلماء من اذا وعظ انف، و اذا وعظ عنف، فذاك في الدّرك الثانى من النّار. و من العلماء من يرى ان يضع العلم عند ذوى الثّروة و الشّرف، و لا يرى له في المساكين وضعا، فذاك في الدّرك الثالث من النّار. و من العلماء من يذهب في علمه مذهب الجبابرة و السّلاطين: فان ردّ عليه و قصّر في شيء من امره، غضب، فذاك في الدّرك الرّابع من النّار. و من العلماء
آدابالصلاة ص : 170
من يطلب احاديث اليهود و النّصارى ليغزر به علمه و يكثر به حديثه، فذاك في الدّرك الخامس من النّار. و من العلماء من يضع نفسه للفتيا و يقول: سلونى.
و لعلّه لا يصيب حرفا واحدا، و اللّه لا يحبّ المتكلّفين، فذاك في الدّرك السّادس من النّار. و من العلماء من يتّخذ العلم مروّة و عقلا، فذاك في الدّرك السابع من النّار. [1]
وعن الكلينى رحمه اللّه في جامعه الكافى باسناده إلى الباقر عليه السّلام:من طلب العلم ليباهى به العلماء او يمارى به السّفهاء او يصرف (به - خ) وجوه النّاس إليه، فليتبوّء مقعده من النّار - انّ الرئاسة لا تصلح الا لاهلها. [2]
وعن الصّادق عليه السّلام:اذا رأيتم العالم محبّا للدّنيا فاتّهموه على دينكم. فانّ كلّ محبّ بشيء يحوط ما احبّ. و قال: اوحى اللّه تعالى إلى داود عليه السلام: لا تجعل بينى و بينك عالما مفتونا بالدّنيا، فيصدّك عن طريق محبّتى. فانّ أولئك قطّاع طريق عبادى المريدين. انّ ادنى ما انا صانع بهم ان انزع حلاوة
__________________________________________________
[1] - «امام صادق عليه السلام فرمود: گروهى از علما دوست دارند دانش فراهم آورند و دوست ندارند آن را به ديگران ياد دهند، اين دسته در اولين طبقه زيرين جهنم مىباشند. گروهى ديگر كسانى هستند كه چون پند دهند نخوت و مباهات كنند، و چون ديگران به آنان پند دهند شدت و خشم نشان دهند، اينان در دومين طبقه آتشاند. طايفهاى ديگر كسانىاند كه علم را در اختيار اشراف و ثروتمندان قرار دهند و در ميان بينوايان جايى براى علم نمىبينند، اينها در طبقه سوم آتش هستند. جمعى ديگر از دانشمندان روش گردنكشان و پادشاهان را در پيش گرفتهاند: اگر جواب ردّى به آنها داده شود و يا در خدمت به آنها قصور و تقصيرى روى دهد، خشمگين مىگردند، اين دسته در طبقه چهارم دوزخاند. عدهاى ديگر كسانىاند كه در پى گفتار يهود و نصارى مىروند تا علم و حديث خود را با آن انبوه سازند، اينان در طبقه پنجم جهنماند. گروهى ديگر عالمانى هستند كه به مسند فتوى تكيه مىزنند و مىگويند: (هر چه مىخواهيد) از من بپرسيد. و چه بسا كلمهاى هم نمىفهمند - و خدا كسانى را كه ناشايسته امرى را به خود ببندد دوست ندارد - و اين گروه در طبقه ششم آتش جاى دارند. طايفهاى ديگر كسانى هستند كه علم را وسيله نخوت و فضل فروشى قرار مىدهند، جاى اينان در طبقه هفتم دوزخ است.» الخصال، ج 2، ص 352، باب 7، حديث 33.
[2] - «امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه دانش بجويد تا با آن بر دانشمندان فخر بفروشد يا با نادانان مجادله كند يا توجه مردم را به خود جلب كند، منزلگاه او آتش است. رياست جز براى اهل آن شايسته نيست.» اصول كافى. ج 1، ص 59، «كتاب فضل العلم»، «باب المستأكل بعلمه...»، حديث 6.
آدابالصلاة ص : 171
مناجاتى من قلوبهم. [1]
و آنان كه در اين طايفه شيّاد و كلاه بردار نيستند و خود سالك طريق آخرت و در صدد تحصيل معارف و مقامات هستند، گاهى اتفاق افتد كه از شيطان قاطع طريق گول خورده مغرور شوند و معارف و مقامات را حقيقة عبارت از اصطلاحات علميّه كه خود تراشيده يا از تراشيدن ديگران استفاده كردهاند مىدانند. اينان نيز تا آخر عمر نقد جوانى و روزگار زندگانى را صرف در تكثير اصطلاح و ضبط كتب و صحف كنند، مثل يك طايفه از علماء تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قرائات و معانى لغات و تصاريف كلمات و محسّنات لفظيّه و معنويّه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيّه و اختلاف افهام ناس در آنها دانند، و از دعوات قرآن و جهات روحيّه و معارف الهيّه آن بكلّى غافلند. اينان نيز به مريضى مانند كه رجوع به طبيب نموده نسخه او را گرفته، و معالجه خود را به ضبط نسخه و حفظ آن و كيفيت تركيبات آن دانند. اينان را مرض خواهد كشت و علم به نسخه و مراجعه به طبيب براى آنها بكلّى بى نتيجه است.
عزيزا، جميع علوم عملى است حتى علم التّوحيد را نيز اعمالى است قلبيّه و قالبيّه. توحيد تفعيل است، و آن، كثرت را به وحدت برگرداندن است، و اين از اعمال روحيّه و قلبيّه است. تا در كثرات افعاليّه واقعى و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيّه و غير طبيعيّه را فانى در حق و افعال او نكردى و سلطان وحدت فاعليّت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و
__________________________________________________
[1] - «از امام صادق عليه السلام روايت شده است: هر گاه ديديد عالمى دوستدار دنياست، در دينتان متهمش داريد (در امور دين به آنها اعتماد مكنيد). همانا دوست دارنده هر چيزى پيرامون محبوب خود مىگردد. و فرمود عليه السلام: خداوند تعالى به داود عليه السلام وحى فرمود: بين من و خودت عالم شيفته و فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه تو را از دوستى من باز مىدارد. اينان راهزنان بندگان حق طلب من هستند. همانا كمترين كارى كه با آنها مىكنم اين است كه شيرينى مناجات خود را از قلبهايشان مىگيريم.» منبع پيشين، حديث 4.
آدابالصلاة ص : 172
تصفيه بكلّى دور و از توحيد مهجورى. تمام رياهاى افعاليّه و اكثر رياهاى قلبيّه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقّق مىداند و متصرّف در مملكت حق مىشمارد، از كجا مىتواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سر چشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقّع صفاى آب نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانى و معنى «يا مقلّب القلوب» را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب بر نيايى. و اگر حقيقت بيده ملكوت كلّ شيء و له الملك و بيده الملك را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتياج كردى و مردم را كار گشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى، و خود را به قدس فروشى متصرّف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به ريا شدى، اگر كار گشا را حق مىديدى و خود را نيز متصرّف در كون نمىديدى، بدين شركها احتياج پيدا نمىكردى.
اى مشرك مدّعى توحيد و اى ابليس در صورت آدمزاده، تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرّف مىبيند و فرياد لاغوينّهم«» مىزند.
آن بدبخت و شقىّ در حجابهاى شرك و خودبينى است، و آنان كه عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ و متصرّف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث بردهاند. از خواب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نورانى ربوبى را، اين آيات با عظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكمفرما شد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.
آدابالصلاة ص : 173
عجالتا مطلب را اينجا ختم كنم و اين سخن را بگذارم براى جاى ديگر.
ان شاء اللّه در آداب قرائت به شمهاى از اين مطلب خواهم پرداخت و راه استفاده قرآن شريف را بر خود و بر بندگان خدا باز خواهم كرد باذن اللّه و حسن توفيقه. و السلام.
|