آداب‏الصلاة ص : 142
فصل پنجم در بعضى از آداب «حيعلات» است‏
و چون سالك إلى اللّه با تكبيرات اعلان عظمت حق تعالى را از توصيف نمود و با شهادت به الوهيت قصر توصيف و تحميد بلكه هر تأثير را در حق نمود و خود را از لياقت قيام به امر انداخت و با شهادت به رسالت و ولايت اختيار رفيق و مصاحب كرد و تمسّك به مقام قدس خلافت و ولايت پيدا نمود - كما قيل:الرّفيق ثمّ الطّريق«»
- پس از آن، بايد به صراحت لهجه قواى ملكيّه و ملكوتيّه را مهيّا نمايد براى نماز و اعلان حضور را به آنها بدهد بقوله: حىّ على الصّلوة. و تكرار آن براى تنبيه كامل و ايقاظ تام است، يا يكى به قواى مملكت داخل است، و ديگر به قواى مملكت خارج است، چه كه آنها نيز در اين سفر با انسان سالكند، چنانچه اشاره به آن گرديد و بيايد.
و در اين مقام ادب سالك آن است كه قلب و قواى خود را تفهيم كند و به باطن قلب بفهماند قرب حضور را تا خود را مهيا كند براى آن، و آداب صوريّه و معنويّه را كاملا مراقبت نمايد. پس از آن، سرّ صلوة و نتيجه آن را اجمالا اعلان كند بقوله: حىّ على الفلاح و حىّ على خير العمل تا فطرت را بيدار نمايد، زيرا كه فلاح و رستگارى سعادت مطلقه است، و فطرت همه بشر عاشق سعادت مطلقه است، زيرا كه فطرت كمال طلب و راحت طلب است و حقيقت سعادت كمال مطلق و راحت مطلق است. و آن در نماز كه خير الاعمال است قلبا و قالبا و ظهورا و بطونا حاصل آيد، زيرا كه صلوة به حسب صورت و ظاهر، ذكر كبير و جامع است و ثناى به اسم اعظم است كه مستجمع
آداب‏الصلاة ص : 143
جميع شئون الهيّه است، و از اين جهت اذان و اقامه مفتتح است به «اللّه» و مختتم است به آن، و اللّه اكبر در جميع حالات و انتقالات نماز تكرار شود و توحيدات ثلاثه، كه قرة العين اولياء است، در نماز حاصل شود، و صورت فناء مطلق و رجوع تام در آن آميخته است. و به حسب باطن و حقيقت، معراج قرب حق است و حقيقت وصول به جمال جميل مطلق است و فناى در آن ذات مقدس است، كه فطرت بر آن عاشق است، و طمأنينه تامّه و راحت مطلقه و سعادت عقليّه تامّه به آن حاصل آيد -الا بِذِكْرِ اللَّه تَطْمَئِنُّ الْقُلوُب 13: 28.«» پس، كمال مطلق، كه وصول بفناء اللّه و اتصال به بحر غير متناهى وجوبى است و شهود جمال ازل و استغراق در درياى نور مطلق است، در نماز حاصل شود، و راحتى مطلق و استراحت تامّ و طمأنينه كامله نيز در آن پيدا شود، و دو ركن سعادت حاصل آيد. پس، نماز فلاح مطلق است، و آن خير الاعمال است. و سالك بايد اين لطيفه الهيّه را با تكرار و تذكّر تامّ به قلب بفهماند و فطرت را بيدار كند، و پس از ورود به قلب، فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد. و در تكرار آنها نيز همان نكته است كه گفته شد.
و چون سالك بدين مقام رسيد، اعلان حضور دهد ف قد قامت الصّلوة.
پس، بايد خود را در حضور مالك الملوك عوالم وجود و سلطان السّلاطين و عظيم مطلق ببيند، و به قلب خود خطرهاى حضور را كه همه‏اش به قصور و تقصير امكانى رجوع كند، بفهماند، و با كمال شرمندگى و خجلت از عدم قيام به امر و قدم خوف و رجا وارد شود، و وفود به كريم كند و خود را داراى زاد و راحله نبيند و قلب خود را از سلامت تهى بيند و عمل خويش را از حسنات نداند و به پشيزى نشمرد. و اگر اين حال در قلبش مستحكم شد، اميد است كه مورد عنايت گردد:امَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء 27: 62.«»