باب اوّل در سرّ طهارت لباس است‏
بدان كه نماز مقام عروج به مقام قرب و حضور در محضر انس است، و سالك را مراعات آداب حضور در محضر مقدّس ملك الملوك لازم است. و چون از ادنى مراتب و مراحل ظهور نفس، كه قشر قشر و بدن صورى ملكى آن است، تا اعلى مقامات و حقايق آن، كه لبّ لباب و مقام سرّ قلب است، در محضر مقدّس حق چنانچه حاضر است، سالك نيز بايد استحضار كند و
آداب‏الصلاة ص : 91
جميع جنود باطنه و ظاهره ممالك سرّ و علن را به محضر حق جلّ و علا بايد ارائه دهد، و اماناتى را كه ذات مقدّسش با كمال طهارت و صفا و بدون تصرّف احدى از موجودات به يد قدرت جمال و جلال به او مرحمت فرموده بايد تقديم محضر مقدّس كند و ردّ امانات را چنانچه به او لطف شده بنمايد.
پس، در ادب حضور بسى خطرات است كه سالك نبايد از آن لحظه‏اى غفلت كند. و طهارت لباس را، كه ساتر قشر بلكه قشر قشر است، بايد وسيله طهارت لباسهاى باطنى قرار دهد، و بداند كه چنانچه اين لباس صورى ساتر و لباس بدن ملكى است، خود بدن ساتر بدن برزخى [است‏]، و بدن برزخى الآن موجود است ولى در ستر و حجاب بدن دنيائى است و اين بدن ساتر او است، و بدن برزخى ساتر و لباس و حجاب نفس است، و آن ساتر قلب است، و قلب ساتر روح است، و روح ساتر سرّ است، و آن ساتر لطيفه خفيّه است، الى غير ذلك از مراتب. هر مرتبه نازله ساتر مرتبه عاليه است. و جميع اين مراتب گرچه در خلّص اهل اللّه موجود و ديگران از آنها محرومند، ولى بعضى از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به همان مى‏شود.
پس، بايد دانست كه چنانچه صورت نماز به طهارت لباس و بدن محقق نشود و قذارت كه رجز شيطان و مبعّد محضر رحمان است، از موانع ورود در محضر است و مصلّى را با لباس و بدن آلوده به رجز شيطان از محضر قدس تبعيد و به مقام انس بار ندهند، قذارات معاصى و نافرمانى حق كه از تصرّفات شيطان و از رجز و قاذورات آن پليد است از موانع ورود در محضر است. پس متلبّس به معاصى، تنجيس ساتر بدن برزخى نموده و با اين قذارت نتواند به محضر حق وارد شود، و تطهير اين لباس از شرايط تحقّق و صحت نماز باطنى است. و انسان تا در حجاب دنيا است، از آن بدن غيبى و طهارت و قذارت لباس آن و شرطيّت طهارت و مانعيّت قذارت در آن اطّلاعى ندارد، روزى كه از اين حجاب بيرون آمد و سلطنت باطن و يوم الجمع بساط تفرقه ظاهر را در هم پيچيد و شمس حقيقت از وراء حجب مظلمه دنيائى طالع گرديد و چشم باطن ملكوتى باز و چشم حيوانى ملكى بسته شد، با عين بصيرت دريابد كه تا
آداب‏الصلاة ص : 92
آخر امر نماز او طهارت نداشته و مبتلاى به هزاران موانع بوده كه هر يك از آنها براى تبعيد از محضر مقدّس حق، سببى مستقلّ بودند. و هزاران افسوس كه در آن روز راهى براى جبران و حيله‏اى براى انسان نيست و فقط چيزى كه مى‏ماند حسرتها و ندامتها است - ندامتهايى كه آخر ندارد، حسرتهايى كه پايانش نيست:وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر 19: 39.«» و چون لباس بدن باطنى را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملكوتى از رجز شيطان نيز لازم است. و آن تطهير از ارجاس اخلاق ذميمه است، كه هر يك تلويث باطن كند و انسان را از محضر دور و از بساط قرب حق مهجور نمايد، و آنها نيز از رجس شيطان بعيد از رحمت است. و اصول و مبادى همه ذمائم خود بينى و خود خواهى و خود فروشى و خود نمايى و خود رأيى است كه هر يك از آنها مبدأ بسيارى از ذمائم اخلاقيّه و رأس كثيرى از خطيئات است.
و چون كه سالك از اين طهارت فارغ شد و لباس تقوى را به آب توبه نصوح و رياضت شرعى تطهير كرد، لازم است كه اشتغال پيدا كند به تطهير قلب كه ساتر حقيقى است و تصرّف شيطان در آن بيشتر است و قذارت آن سارى به ساير لباسها و ساترها است، و تا تطهير آن نشود طهارات ديگر ميسور نگردد. و از براى تطهير آن مراتبى است كه به بعضى از آن به مناسبت اين اوراق اشاره مى‏شود.
يكى، تطهير از حبّ دنيا است، كه رأس كلّ خطيئات و منشأ تمام مفاسد است، و تا انسان را اين محبّت در قلب است، ورود در محضر حق برايش ميسّر نشود و محبّت الهيّه، كه امّ الطّهارات است، با اين قذارت صورت نگيرد. و شايد در كتاب خدا و وصيّتهاى انبياء و اولياء عليهم السلام، و خصوصا حضرت امير المؤمنين سلام اللّه عليه به كمتر چيزى مثل ترك دنيا و زهد در آن و پرهيز از آن، كه از حقايق تقوى است، اهميّت داده باشند. و اين
اب‏الصلاة ص : 93
مرتبه از تطهير حاصل نشود جز به علم نافع و رياضات قويّه قلبيّه و صرف همّت در تفكّر در مبدأ و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنيا و كرامت و سعادت عوالم غيبيّه: رحم اللّه امرأ علم من أين و في أين و إلى أين.«» و ديگر تطهير از اعتماد به خلق است كه آن شرك خفىّ، بلكه نزد اهل معرفت شرك جلىّ است. و آن تطهير حاصل شود به توحيد فعلى حق جلّ و علا كه سرچشمه جميع طهارات قلبيّه است. و بايد دانست كه مجرد علم برهانى و قدم تفكّرى در باب توحيد فعلى نتيجه مطلوبه ندارد، بلكه گاه شود كه كثرت اشتغال به علوم برهانيّه سبب ظلمت و كدورت قلب شود و انسان را از مقصد اعلى باز دارد، و در اين مقام گفته‏اند: العلم هو الحجاب الاكبر.«» به عقيده نويسنده جميع علوم عملى است حتى علم توحيد. شايد از كلمه «توحيد» كه «تفعيل» است عملى بودن آن نيز استفاده شود، چه كه به حسب مناسبت اشتقاق، توحيد از كثرت رو به وحدت رفتن و جهات كثرت را در عين جمع مستهلك و مضمحلّ نمودن است، و اين معنى با برهان حاصل نيايد، بلكه به رياضات قلبيّه و توجّه غريزى به مالك القلوب بايد قلب را از آنچه برهان افاده نموده آگاه نمود تا حقيقت توحيد حاصل شود. بلى، برهان به ما مى‏گويد: لا مؤثّر في الوجود الا اللّه.«» و اين يكى از معانى‏لا اله الا اللّه‏است، و به بركت اين برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياى وجود كوتاه مى‏كنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ مى‏كنيم و حقيقت‏لَهُ ما فيِ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ 2: 116«»وَبيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَي‏ءٍ 36: 83«»وَ هُوَ الَّذي في السَّماءِ إِلهٌ وَ في‏
آداب‏الصلاة ص : 94
الأَرْضِ إِلهٌ 43: 84«»را اظهار مى‏كنيم، ولى تا اين مطلب برهانى به قلب نرسيده و صورت باطنى قلب نشده، ما از حدّ علم به حدّ ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نورانى كند بهره و نصيبى نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهى، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرّة العين اهل اللّه است، بى خبريم، كوس لا مؤثّر في الوجود الا اللّه مى‏زنيم و چشم طمع و دست طلب پيش هر كس و ناكس داريم:
«پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود»«»و اين تطهير از مقامات بزرگ سالكين است. و پس از اين مقام مقامات ديگرى است كه از حدّ ما خارج است، و شايد در خلال اين اوراق به مناسبت ان شاء اللّه ذكرى از آن پيش آيد.