مطلب اوّل در اين كه در اين آيه شريفه و بسيارى از آيات شريفه تنزيل قرآن را نسبت به ذات مقدّس خود دهد،
چنانچه فرمايد:انّا انْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَة، 44: 3«»انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظُون 15: 9«»إلى غير ذلك از آيات
آداب‏الصلاة ص : 319
شريفه. و در بعض آيات نسبت به جبرئيل كه روح الامين است مى‏دهد، چنانچه فرمايد:نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الامين 26: 193.«» علماء ظاهر در اين مقامات گويند اين از قبيل‏يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحا 40: 36،«» مجاز است. نسبت تنزيل، مثلا، به حق تعالى از باب آن است كه ذات مقدّس سبب تنزيل و آمر آن است. يا آن كه تنزيل نسبت به حق حقيقت است، و چون روح الامين واسطه است به او نيز نسبت دهند مجازا. و اين براى آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته‏اند، پس، مأموريّت عزرائيل و جبرائيل را از حق تعالى چون مأموريّت هامان از فرعون، و بنّاها و معمارها از هامان دانند. و اين قياسى است بس باطل و مع الفارق. و فهم نسبت خلق به حق، و فعل خلق و خالق، از مهمّات معارف الهيّه و امّهات مسائل فلسفيّه است كه از آن، حلّ بسيارى مهمّات شود، از آن جمله مسئله جبر و تفويض است، كه اين مطلب ما از شعب آن است.
بايد دانست كه در علوم عاليه مقرّر و ثابت است كه جميع دار تحقّق و مراتب وجود، صورت «فيض مقدّس» كه تجلّى اشراقى حق است، مى‏باشد. و چنانچه «اضافه اشراقيّه» محض ربط و صرف فقر است، تعيّنات و صور آن نيز محض ربط مى‏باشند و از خود حيثيّت و استقلالى ندارند. و به عبارت ديگر، تمام دار تحقّق فانى در حق، ذاتا و صفتا و فعلا، هستند، زيرا كه اگر موجودى از موجودات در يكى از شئون ذاتيّه استقلال داشته باشد، چه در هويّت وجوديّه و چه در شئون آن، از حدود بقعه امكان خارج شود و به وجوب ذاتى مبدّل گردد. و اين واضح البطلان است. و چون اين لطيفه الهيّه در قلب راسخ شد و فؤاد ذوق آن را چنانچه بايد و شايد كرد، بر او سرّى از اسرار قدر كشف شود و لطيفه‏اى از حقيقت «امر بين الامرين»
آداب‏الصلاة ص : 320
منكشف گردد.
پس، آثار و افعال كماليّه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند، به همان نسبت به حق نيز نسبت توان داد، بدون آن كه مجاز در هيچ طرف باشد.
و اين در نظر وحدت و كثرت و جمع بين الامرين متحقّق گردد. بلى، كسى كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود، چون ما محجوبان، و كسى كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقّق جمع بين «وحدت» و «كثرت» كند: در عين حال كه فعل را به حق نسبت مى‏دهد بى شائبه مجاز، به خلق نسبت دهد بى شائبه مجاز. و آيه شريفه‏وَ ما رَمَيْتَ اذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّه رَمى‏ 8: 17،«» كه در عين اثبات رمى نفى آن نمود، و در عين نفى اثبات فرموده، اشاره به همين مشرب احلاى عرفانى و مسلك دقيق ايمانى است. و اين كه گفتيم افعال و آثار كماليّه، و نقايص را خارج نموديم، چون كه نقايص به اعدام برگردد، و آن از تعيّنات وجود است و منسوب به حق نيست مگر بالعرض. و شرح اين مبحث را در اين اوراق نتوان داد.
و چون اين مقدّمه معلوم شد، نسبت «تنزيل» به حق و جبرئيل، و «احياء» به اسرافيل و حق، و «اماته» به عزرائيل و ملائكه موكّله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شريف اشاره به اين مطلب بسيار است. و اين يكى از معارف قرآن است كه قبل از اين كتاب شريف در آثار حكما و فلاسفه از آن عين و اثرى نيست، و عائله بشريّه مرهون عطيّه اين صحيفه الهيّه‏اند در اين لطيفه، چون ساير معارف الهيّه قرآنيه.