تنبيه ادبى‏
در تفاسير متداوله كه ديديم، يا از آنها نقل شده، «دين» را به معناى جزا و حساب دانسته‏اند. و در كتب لغت نيز به اين معنى ذكر شده، و به قول شعراء عرب استشهاد شده مثل قول شاعر: و اعلم بانّك ما تدين تدان.«» و قول منسوب به شهل بن ربيعة: و لم يبق سوى العدوان، دنّاهم كما دانوا.«» و
آداب‏الصلاة ص : 276
گفته‏اند «ديّان»، كه از اسماء الهيّه است، نيز به همين معنى است. و شايد مراد از «دين» شريعت حقّه باشد. و چون در روز قيامت آثار دين ظاهر گردد و حقايق دينيّه از پرده بيرون افتد، از اين جهت آن روز را «روز دين» بايد گفت، چنانچه امروز «روز دنيا» است، زيرا كه روز ظهور آثار دنيا است و صورت حقيقيّه دين ظاهر نيست. و اين شبيه قول خداى تعالى است كه مى‏فرمايد:
وَ ذَكِّرْهُمْ بِايّامِ اللَّه 14: 5،«» و آن ايّامى است كه حق تعالى به قهر و سلطنت با قومى رفتار كند. و روز قيامت هم «يوم اللّه» است و هم «يوم الدّين» است، زيرا كه روز ظهور سلطنت الهيّه و روز بروز حقيقت دين خدا است.
قوله تعالى:ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين 1: 5بدان اى عزيز كه چون بنده سالك در طريق معرفت تمام محامد و مدايح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّه امور را در اول و آخر و مبدأ و منتهى به يد مالكيّت او دانست و توحيد ذات و افعال در قلبش تجلّى نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جميع دار تحقّق را طوعا و كرها خاضع ذات مقدّس بيند و در دار تحقّق قادرى نبيند تا اعانت را به او نسبت دهد. و اين كه بعضى از اهل ظاهر گفته‏اند حصر عبادت حقيقى است و حصر استعانت حقيقى نيست - زيرا كه استعانت به غير حق نيز مى‏شود و در قرآن شريف نيز فرمايد:تَعاوَنوُا عَلَى البِرِّ وَ التَّقْوى 5: 2«»و مى‏فرمايد:اسْتَعينوُا بِالصَّبْرِ و الصَّلوة 2: 45«»و نيز معلوم است بالضّرورة كه سيره نبىّ اكرم و ائمّه هدى عليهم السلام و اصحاب آنها و مسلمين بر استعانت از غير حق بوده در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفيق و رسول و اجير و غير ذلك - كلامى است با اسلوب اهل ظاهر. و اما كسى كه از توحيد فعلى حق تعالى اطلاع دارد و
آداب‏الصلاة ص : 277
نظام وجود را صورت فاعليّت حق تعالى مى‏بيند و لا مؤثّر في الوجود را يا برهانا يا عيانا يافته، با چشم بصيرت و قلب نورانى حصر استعانت را نيز حصر حقيقى داند و اعانت ديگر موجودات را صورت اعانت حق داند. و بنا به گفته اين‏ها، اختصاص محامد به حق تعالى نيز وجهى ندارد، زيرا كه براى ديگر موجودات - بنابر اين مسلك - تصرّفات و اختيارات و جمال و كمالى است كه لايق مدح و حمدند، بلكه احياء و اماته و رزق و خلق ديگر امور مشترك بين حقّ و خلق است. و اين امور در نظر اهل اللّه شرك، و در روايات از اين امور به شرك خفى تعبير شده، چنانچه اداره انگشترى براى ياد ماندن چيزى، از شرك خفى محسوب شده است.«» بالجمله،ايّاكَ نَعْبُدُ وَ ايّاكَ نَسْتَعين 1: 5از متفرّعات الحمد للّه است، كه اشاره به توحيد حقيقى است. و كسى كه حقيقت توحيد در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده،ايّاك نَعْبد 1: 5او حقيقت ندارد، و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود، و خدا بين و خدا خواه نخواهد بود. و چون توحيد در قلب جلوه نمود، به اندازه جلوه آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حقّ متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللّه‏اياك نعبد و اياك نستعين 1: 5واقع شود، و بعضى از حقايق‏أنت كما اثنيت على نفسك«»
در قلب تجلى كند.