تنبيه آخر
بدان كه «حمد» چون در مقابل «جميل» است، و از آيه شريفه استفاده شود كه حمد و ستايش براى مقام اسم اعظم كه اسم جامع است، كه داراى مقام ربوبيّت عالميان و رحمت «رحمانيّه» و «رحيميّه» و «مالك يوم دين» است ثابت است، پس اين اسماء شريفه يعنى ربّ و رحمن و رحيم و مالك را بايد در تحميد مدخليّتى به سزا باشد. و ما پس از اين در ذيل قول خداى تعالى:
مالِكِ يَوْمِ الدّين 1: 4به بيانى تفصيلى ذكرى از اين مطلب مى‏نماييم.
و اكنون راجع به تناسب مقام ربوبيّت عالميان با «تحميد» سخن
آداب‏الصلاة ص : 262
مى‏گوييم. و آن از دو جهت متناسب است:
يكى آن كه چون خود حامد از عالميان بلكه خود گاهى عالمى برأسه است، بلكه در نظر اهل معرفت هر يك از موجودات عالمى برأسه مى‏باشد، تحميد حق كند كه او را با دست تربيت مقام ربوبيّت از ضعف و نقص و وحشت و ظلمت نيستى هيولانى، به قوّت و كمال و طمأنينه و نورانيّت عالم انسانيّت آورد، و از منازل جسمى و عنصرى و معدنى و نباتى و حيوانى در تحت نظامى مرتّب به حركات ذاتيّه و جوهريّه و عشقهايى فطرى و جبلى عبور داد و به منزلگاه انسانيّت كه اشرف منازل موجودات است رسانيد. و پس از اين نيز تربيت كند تا آن كه آنچه در وهم تو نايد آن شوم.
«پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم‏انا إليه راجعون 2: 156«»و ديگر آن كه چون تربيت نظام عالم ملك از فلكيّات و عنصريّات و جوهريّات و عرضيّات آن، مقدّمه وجود انسان كامل است و در حقيقت اين وليده عصاره عالم تحقّق و غاية القصواى عالميان است و از اين جهت آخر وليده است، و چون عالم ملك به حركت جوهريّه ذاتيّه متحرّك است و اين حركت ذاتى استكمالى است به هر جا منتهى شد آن غايت خلقت و نهايت سير است، و چون به طريق كلّى نظر در جسم كلّ و طبع كلّ و نبات كلّ و حيوان كلّ و انسان كلّ افكنيم انسان آخرين وليده‏اى است كه پس از حركات ذاتيّه جوهريّه عالم به وجود آمده و منتهى به او شده، پس دست تربيت حق تعالى در تمام دار تحقق به تربيت انسان پرداخته است و الانسان هو الأوّل و الآخر.
و اين كه ذكر شد، در افعال جزئيّه و نظر به مراتب وجود است، و الا به حسب فعل مطلق از براى فعل حق تعالى غايتى جز ذات مقدّسش نيست
آداب‏الصلاة ص : 263
چنانچه در محالّ خود مبرهن است. و نظر به افعال جزئيّه نيز چون كنيم، غايت خلقت انسان عالم غيب مطلق است، چنانچه در قدسيّات وارد است:
يا بن آدم خلقت الأشياء لاجلك، و خلقتك لاجلى.«»
و در قرآن شريف خطاب به موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام فرمايد:وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسى 20: 41«»و نيز فرمايد:وَ انَا اخْتَرْتُكَ 20: 13.«» پس، انسان مخلوق «لاجل اللّه» و ساخته شده براى ذات مقدّس او است، و از ميان موجودات او مصطفى و مختار است، غايت سيرش وصول به باب اللّه و فناى في ذات اللّه و عكوف به فناء اللّه است، و معاد او إلى اللّه و من اللّه و في اللّه و باللّه است، چنانچه در قرآن فرمايد:انَّ الَيْنا ايابَهُم 88: 25.«» و ديگر موجودات به توسّط انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است، چنانچه در زيارت جامعه، كه اظهار شمّه‏اى از مقامات ولايت را فرموده، مى‏فرمايد:و اياب الخلق اليكم، و حسابهم عليكم. و مى‏فرمايد: بكم فتح اللّه، و بكم يختم.«»
و اينكه در آيه شريفه حق مى‏فرمايد:انَّ الَيْنا ايابَهُمْ ثُمَّ انَّ عَلَيْنا حِسابَهُم 88: 25 - 26.«» و در زيارت جامعه مى‏فرمايد:و اياب الخلق إليكم و حسابهم عليكم‏
سرّى از اسرار توحيد، و اشاره به آن است كه رجوع به انسان الكامل رجوع إلى اللّه است، زيرا كه انسان كامل فانى مطلق و باقى به بقاء اللّه است و از خود تعيّن و انّيّت و انانيّتى ندارد، بلكه خود از اسماء حسنى و اسم اعظم است، چنانچه اشاره به اين معنى در قرآن و احاديث شريفه بسيار است.
و قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد
آداب‏الصلاة ص : 264
است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى‏ماند، و اين، اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانيّه آسمانى است، نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيّت دعوت و اخبار از مغيبات و احكام احكام و اتقان تنظيم عائله و امثال آن، كه هر يك مستقلا اعجازى فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مى‏توان گفت اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد، براى اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصّص بود و فقط اين جهت از اعجاز را ادراك كردند، و جهات مهمترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالى‏تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نيز آنهايى كه هم افق آنها هستند، جز تركيبات لفظيّه و محسّنات بديعيّه و بيانيّه چيزى از اين لطيفه الهيّه ادراك نكنند. و اما آنهايى كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطائف توحيد و تجريد باخبرند، وجهه نظرشان در اين كتاب الهى و قبله آمالشان در اين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند. و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه ما بين آنها با علماء ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايه معارف اسلام و قرآن را، كه اسّ اساس دين و ديانت و غاية القصواى بعث رسل و انزال كتب است، مى‏فهمد، و تصديق به اين كه اين كتاب وحى الهى و اين معارف معارف الهيّه است براى او مئونه ندارد.