راز سياسى انزواى على عليه السلام
. «ايُّهَا النَّاسُ شُقُّوا امْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَريقِ الْمُنافَرَةِ وَضَعُوا تيجانَ الْمُفاخَرَةِ. افْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ اوِاسْتَسْلَمَ فَاراحَ، هذا ماءٌ اجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِها اكِلُها وَ مُجْتَنىِ الَّثمَرةِ لِغَيْر وَقْتِ ايناعِها كَالّزارع بِغَيْرِ ارْضِهِ» «1» (هنگامى كه رسول خدا رحلت نمود و حادثه سقيفه پيش آمد و ابوبكر به خلافت رسيد، ابن عباس و ابو سفيان، براى بيعت پيش على عليه السلام آمدند و بر اين امر اصرار ورزيدند. حضرت در پاسخ آنها، راز كناره جويى خود را به اختصار بيان داشت و آنها را از آشوبطلبى پرهيز داد و فرمود:) اى مردم با كشتىهاى نجات، امواج فتنهها را بشكافيد. از راه دشمنى و نفرتِ به يكديگر، بر گرديد و تاجهاى فخر فروشى را وانهيد. آن كس كه با پر و بال بر خاست و پرواز كرد به مقصود خود رسيد و رستگار شد يا آن كه از قيام خود دارى ورزيد و آسوده گشت. اين حكومت و زمامدارى آبى است متعفّن و آلوده و لقمهاى است كه در گلوى مانده. كسى كه ميوه را قبل از وقت آن بچيند. همچون كشاورزى است كه در زمين بيگانه زراعت كند.
نكتهها و پيامها
1- تشبيه حكومت با عناصر فاسد و رهبران ناشايست، به آب متعفّن و غذاى آلوده و گلوگير شده، بر اين مفهوم اصرار دارد كه حكومت براى جوامع بشرى چون آب و غذا براى جاندار است كه امرى است ضرورى و فاقد آن فاقد حيات است ولى حكومت با عناصر فاسد و نالايق به آب آلودهاى مىماند كه هر كس از آن بهره گيرد متضرر مىشود و سلامتى خود را به خطر مىافكند.
2- هم چنان كه قانون عليّت در نظام هستى يك اصل عقلانى و همگانى و بديهى است و در همه مظاهر عالم جريان دارد. در مسائل اجتماعى و سياسى و در فلسفه تاريخ نيز اصل علّيت و قانونمندى حاكم است؛ مثلًا براى بر خوردارى از لذت ميوه بايد صبر پيشه كرد و ماهها را پشت سر نهاد تا وقت چيدن آن برسد و گرنه چيدن و خوردن ميوه نارس حتى دهان را تلخ مىكند! صبر و تحمل تلخ و ناگوار على عليه السلام براى به دست گرفتن حكومت در مدت طولانى، تحمل طبيعى كشاورز براى ميوه چيدن بود كه به ناچار در چهار چوب سنت اجتماعى و قانونمندى تاريخ تا پايان حكومت خليفه سوم بايد به انتظار رسيدن موقعيت و زمان خاصّ آن مىنشست. زيرا اين افراد ساده لوح هستند كه پيش از سپرى شدن مقدمات لازم، منتظر نتيجه مىنشينند و هنگام كشت زنبيل به دست براى چيدن ميوه مىروند.
3- از جمله «او استسلم فاراحَ» به روشنى بر مىآيد كه آن حضرت، قدرت كافى و بال و پر لازم براى پرواز در فضاى حكومت نداشت به ناچار بايد منتظر كسب قدرت و به دست گرفتن موقعيت مىنشست و تكليف بر حسب قدرت است و چندى كه قدرت بر انجام كارى نيست تكليف هم ساقط است. «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَها»خدا هر كس را به مقدار توانش بر امرى موظف مىكند.
|