ضرورت و فلسفه حكومت
. «... وَ انَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ اميرٍ بَرٍّ اوْ فاجِرٍ، يَعْمَلُ فى امْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتَعُ فيهَا الْكافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فيهَا الْاجَلَ، وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَىْءُ وَ يُقاتَلُ به الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ يُؤْخَذُ بِهِ للضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِىِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَراحَ مِنْ فاجِرٍ» «1»وجود حاكم و زمامدار براى مردم ضرورى است- چه خوب يا بد- تا در پناه فرماندهى و زمامدارى او، مؤمن بكوشد و عمل صالح انجام دهد؛ كافر از لذايذ دنيوى خود برخوردار شود تا آنگاه كه خداوند مدّت (عمر هر دو) را به پايان رساند؛ و بهواسطه او، ماليات گردآورى و دشمن سركوب شود؛ راهها امن گردد؛ حق ناتوان از زورمند گرفته شود؛ و تا نيكان بياسايند و بَدان، فرصت آزردن ديگران را نيابند.
توضيح
1- مديريّت و حاكميّت درونى انسان بر سه نوع است:
الف- مديريت جبرى طبيعى محض كه صرفاً با انگيزش اشباع خود طبيعى است و تفاوتى با حركت و تلاش شبانهروزى برخى از جانورانبراى تأمين نيازهاى مادى ندارد.ب- مديريت جبرى مخلوط كه برگرفته از مبانى فوق جبرى و اصول اخلاقى و انسانى است و به منطقه ارزشهاى عالى انسانى نزديكتر از مديريت طبيعى محض است ولى پاسخگوى همه ابعاد و استعدادهاى فطرى انسانى نيست.ج- مديريت انسانى- الهى و آن عالىترين و با ارزشترين مديريتى است كه انسان به حدّ نصاب شناخت و حركت معنوى نائل مىگردد، و در پرتو اين حقيقت است كه انسان از احساسات خام ابتدايى بالاتر رفته و به حيات معقول رهنمون مىشود.آن چه از اين گفتار نغز امام عليه السلام برمىآيد اين است كه حكومت، امرى فطرى و ذاتى است و براى احراز دو نوع مديريت اول و دوم، حكومت فرد بر مردم و مردم بر مردم كافى است. زيرا رفع نيازهاى مادّى و تأمين مالى و جانى و سامان يافتن زندگى ظاهرى با دو شكل ياد شده امكانپذير است برخلاف مديريت سوم كه بىشك نيازمند حكومت اسلامى و الهى است.
2- پارهاى اقدامات مهم اقتصادى، امنيتى، اجتماعى و نظامى در سطح جامعه در پرتو حكومت امكانپذير است؛ بهرهورى شهروندان از مواهب طبيعى خدادادى، گردآورى اموال عمومى و هزينه كردن آن در راه مصالح عمومى، عدالت اجتماعى، امنيّت ملّى و مبارزه با دشمنان خارجى، از جمله اين اقدامات است كه در بيان نورانى حضرت امير عليه السلام اشاره شده است.
|