چراغ راه‏
نابينايى در شب تاريك، چراغى در دست و سبويى بر دوش، در راهى مى‏رفت، فضولى به وى رسيد و گفت: اى نادان روز وشب پيش تو يكسان است و روشنى و تاريكى در چشم تو برابر. اين چراغ را فايده چيست؟ نابينا بخنديد و گفت: اين چراغ نه از بهر خود است از براى چون تو كوردلانى بى خرد است تا به من پهلو نزنند و سبوى مرا نشكنند! «3»