جهاد عامل اصلاح نفس‏
او مردى زاهد و مقيد و متعبّد بود همه عبادت‏ها را از واجب و مستحب انجام مى‏داد، فقط از بين آن‏ها فريضه جهاد مانده بود، يك روز به فكر افتاد كه حالا كه ما همه عبادات را انجام داده‏ايم از ثواب جهاد نيز محروم نمانيم، ما كه عمرمان به سر آمده و فرداست كه مى‏ميريم، چه بهتر كه از اين اجر بزرگ نيز غافل نشويم. با اين انگيزه روزى به سربازى گفت: ما از ثواب جهاد محروم مانده‏ايم ممكن است اگر وقتى جهاد پيش آمد ما را هم دعوت كنى؟سرباز جواب داد: چه مانعى دارد، موقعش كه رسيد به تو اطلاع مى‏دهم.پس از چندى آمد خبر كرد كه آماده باش، مثلًا پس فردا عازم هستيم كفار به جايى حمله كرده‏اند، سرزمين مسلمين را غارت نموده‏اند، مردهاى مسلمان را كشته‏اند و زن‏هاى آنان را اسير كرده‏اند هر چه زودتر آماده شو،فردِ عابد فوراً لباس رزم پوشيد و سلاح برداشت و به راه افتاد.در جايى از اسب‏ها پايين آمدند، خيمه زدند، اسب‏ها را بستند، ناگهان صلاى عمومى و اعلان رسيد كه دشمن رسيده است زود حركت كنيد.سربازهاى آزموده مثل برق با اسلحه و تجهيزات به راه افتادند، ولى فرد زاهد كه وضويش نيم ساعت طول مى‏كشيد و غسلش يك ساعت تا به خودش جنبيد و رفت كه چكمه‏اش را پيدا كند و اسبش را بياورد و سلاحش را بيابد و آماده شود، آن‏ها رفتند و جنگيدند و عده‏اى كشته شدند و عده‏اى را كشتند و عده‏اى هم اسير گرفتند و آوردند.بيچاره خيلى ناراحت شد كه باز ما از ثواب محروم مانديم، با خود مى‏گفت: خيلى بد شد، ما توفيق پيدا نكرديم، پس چه بكنيم؟

يكى از اسراى دشمن را كه كتف بسته بودند، به او نشان دادند و گفتند: اين اسير را مى‏بينى، اين فرد آن قدر مسلمان بى گناه را كشته و آن قدر جنايت كرده است كه تاكنون هيچ مجازاتى جز كشتن برايش در نظر نداريم.حالا تو براى رسيدن به اجر و ثواب او را به گوشه‏اى ببر و گردن بزن.اسير و شمشير را به او دادند وى اسير را گرفت و برد آن عقب‏ها در خرابه‏اى تا گردنش را بزند و بيايد.مدتى گذشت اما از زاهد خبرى نشد، برخى از سربازان گفتند: برويد ببينيد چرا زاهد نيامد.
عده‏اى رفتند تا به آن خرابه‏اى كه زاهد رفته بود رسيدند، اما با تعجب ديدند كه: زاهد بيهوش افتاده است و آن مردك اسير خودش را با دست‏هاى بسته بر روى بدن زاهد انداخته و با دندان هايش تلاش مى‏نمايد تا شاهرگ گردن او را قطع كند!مرد اسير را گرفتند و كشتند و زاهد را به خيمه آوردند. وقتى كه زاهد به هوش آمد از او پرسيدند چرا اين طور شد؟گفت: والله من كه نفهميدم، من تا او را بردم در ميان خرابه، و گفتم: اى ملعون: اى قاتل مسلمان‏ها، فريادى كرد و من نفهيدم كه چطور شد.
مسئله جهاد، خود يك عامل تربيتى است كه جانشين ندارد، يعنى امكان ندارد كه يك مؤمن مسلمان جهاد رفته با يك مؤمن مسلمان جهاد نرفته و رزم نديده از نظر روحيه يكسان باشند، چنين چيزى محال است. انسان در شرايطى قرار مى‏گيرد كه با دشمن آماده و مسلح روبروست. و بايد براى حفظ ايمانش خود را در كام اژدهاى مرگ بيندازد، كارى كه از اين عامل براى تربيت و خالص كردن انسان ساخته است از ديگر عامل‏ها ساخته نيست.آدمى كه ميدان جنگ را نديده باشد ولو همه عبادت‏ها را هم كرده باشد با يك پخ مى‏ترسد و بى هوش مى‏شود آن وقت است كه به معنى اين فرمايش پيغمبر پى مى‏بريم كه: من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزو مات على شعبة من النفاق. مسلمانى كه غزو (جهاد) نكرده باشد، يا لااقل در دلش آمادگى جهاد نداشته باشد اگر بميرد واقعاً بر شعبه‏اى از نفاق مرده است.پيغمبر جهاد را عامل اصلاح اخلاق و عامل اصلاح نفس خوانده است و غير از اين باشد مى‏گويد يك شعبه از نفاق در روحش وجود دارد.