درخواست عقيل‏
روزى عقيل از على (ع) در خواست كمك مالى كرد و گفت من تنگدستم مرا چيزى بده. حضرت فرمود صبر داشته باش تا ميان مسلمين تقسيم كنم سهيمه ترا خواهم داد، عقيل اصرار ورزيد.على (ع) به مردى گفت دست عقيل را بگير و ببر در ميان بازار، بگو قفل دكانى را بشكند و آنچه در ميان دكانست بردارد. عقيل در جواب گفت مى‏خواهى مرا به عنوان دزدى بگيرند؟على (ع) فرمود پس تو مى‏خواهى مرا سارق قرار دهى كه از بيت المال مسلمين بردارم و به تو بدهم؟! عقيل گفت پيش معاويه مى‏روم. فرمود تو دانى و معاويه. پيش معاويه رفت و از او تقاضاى كمك كرد. معاويه او را صد هزار درهم داد و گفت بالاى منبر برو و بگو على با تو چگونه رفتار كرد و من چه كردم. عقيل بر منبر رفت پس از سپاس حمد خدا گفت: مردم! من از على دينش را طلب كردم على مرا كه برادرش بودم رها كرد و دينش را گرفت، ولى از معاويه در خواست نمودم، مرا بر دينش مقدم داشت!