پند لقمان حكيم‏
كاروانى تجارتى از سرزمين يونان عبور مى‏كرد و همراهشان كالاهاى گرانبها و بسيارى بود.رهزنان غارتگر به آنها حمله كردند و همه اموال كاروانيان را غارت نمودند. بازرگانان به گريه و زارى افتادند و خدا و پيامبرش را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم كنند، ولى رهزنان به گريه و زارى آنها اعتنا ننمودند.
چو پيروز شد دزد تيره روان
چه غم دارد از گريه كاروان‏

لقمان حكيم در ميان آن كاروان بود. يكى از افراد كاروان به او گفت: اين رهزنان را موعظه و نصيحت كن، بلكه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زيرا حيف است كه آن همه كالا تباه گردد.لقمان گفت: سخنان حكيمانه به ايشان گفتن حيف است.
آهنى را كه موريانه بخورد
نتوان برد از او به صيقل زنگ‏

به سيه دل چه سود خواندن وعظ
نرود ميخ آهنين بر سنگ‏

سپس گفت: جرم از طرف ما است ما گنهكاريم كه اكنون گرفتار كيفر آن شده‏ايم. اگر بازرگانان پولدار، كمك به بينوايان مى‏كردند، بلا از آنها رفع مى‏شد!
به روزگار سلامت، شكستگان درياب
كه جبر خاطر مسكين، بلا بگرداند

چو سائل از تو به زارى طلب كند چيزى
بده و گرنه ستمگر به زور بستاند