اثر غبارروبي دل

زهد، غبار روبي دل است. صحنه دل، چون آيينه، مايل به سوي حق است و هر
[179]

علاقه اي به غير خدا غباري است بر آيينه دل. جان غبار آلوده و گرد گرفته راهي به حريم خدا ندارد و غبارروبي ضريح دل و گردگيري رواق جان شرط لازم تابش نور حق در آيينه دل است. ذات اقدس اله براي قلب، کعبه اي قرار داده که قلب فطرتا به آن متوجه است و تعلق به غير خدا جلو ديد قلب را مي گيرد.

فرشتگان که دائما به ياد حقند و هرگز از عبادت او، خسته نمي شوند، بر اثر اين است که آنان متوجه کعبه مقصودند و غباري جلو ديد آنها را نمي گيرد و اولياي الهي هم که در غبارروبي مجربند، در حد فرشته زندگي مي کنند.اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره فرشته ها و همچنين اولياي الهي سخني دارند که نشان مي دهد هم فرشتگان و هم اولياي الهي، مبرا و منزه از تعلق به غير خدا هستند؛ در وصف ملائکه مي فرمايند:
«لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها علي فکرهم» (20)
وسوسه، طمع و شيطاني که در دل انسان و جن وسوسه مي کند، درحرم امن دلهاي فرشتگان راه ندارد و به همين جهت ذات اقدس اله، منقطه نفوذ شياطين را فقط محدوده انسان و جن مي داند و در سوره فلق و ناس به ما مي آموزد که بگوييم:
«قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق... » (21)
«قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس... » (22).
بنابراين، به فرموده امام علي (عليه السلام) وسوسه ها در ملائکه، طمع نکرده است تا چرک شک بر دل آنها سلطه يابد و آن را غبار بگيرد؛ يعني وسوسه «رين» ، غبار و چرک است وشياطين در فرشته ها اين نفوذ را ندارند و بنابراين، دلهاي آنان منزه از غبار تعلق به غير خداست.
در نامه حضرت علي (عليه السلام) براي معاويه نيز آمده است:
«و قد دعوت الي الحرب، فدع الناس جانبا و اخرج الي و اعف الفريقين من القتال لتعلم اينا المرين
[180]
علي قلبه و المغطي علي بصره» (23)
اي معاويه! تو به جنگ فرا خوانده اي. بنابراين، مردم را به يک سوي رها کن و آنان را به ميدان جنگ نفرست و خودت بيا تا بفهمي که در قلب کدام يک از ما «رين» يا تعلق به غيرخداست؛
يعني
«کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون» (24)
دامنگير تو شده و رين و چرک، قلبت را آلوده کرده و جلو ديد تو را گرفته است و هم از اين روست که خدا را نمي بيني، ولي قلب من مبراي از رين و غبار و تعلق به غير خداست.
در اين نامه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) همان وصفي را که براي ملائکه ياد مي کند براي خودش نيز ياد مي کند و اين، خاصيت ولايت است؛ زيرا آلودگي دل، از وسوسه شيطان نشئت مي گيرد و منشا وسوسه از درون، نفس اماره و از بيرون، ابليس است. از اين جا معلوم مي شود که انسانهاي مهذب که دل را دفعا يا رفعا غبارروبي کرده اند، با فرشتگان، محشورند.
حکيم ابونصر فارابي (رضوان الله عليه) که از حکماي بزرگ اسلامي به شمار مي رود، در باره سر نامگذاري ابراهيم (عليه السلام) به خليل مي گويد:
«وقيل: سمي «خليلا» باربعة اشياء، ببذل نفسه للنيران و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ماله للاخوان» (25)
سر اين که ابراهيم (عليه السلام) به «خليل» ملقب شد، اين است که او قلب خود را به خدا و جانش را به آتش سپرد؛ فرزندش را قرباني کرد و مال خود را به دوستان بخشيد.اولين کار ابراهيم خليل، اين بود که قلبش را به خدا داد؛ يعني چهره جانش را متوجه کعبه لقاي حق کرد و چيزي به عنوان تعلق به غير خدا در حرم قلب او، راه پيدا نکرد و مهم هم همين است که انسان قلبش را متوجه خدا کند. در اين صورت[181]اگر تن را به آتش بدهد، مهم نيست؛ چون اگر چه تن مي سوزد ولي جان رنج نمي برد. احساس، از آن روح است و اگر روح متوجه جاي ديگر باشد، انسان واله در حب خدا احساس عذاب ندارد و درد را نمي يابد. از اين رو خليل حق در مقابل
«حرقوه و انصروا الهتکم» (26)
کاملا ايستادگي کرد؛ آنها دستور دادند بدن ابراهيم خليل را بسوزانيد و بتهاي خود را ياري کنيد، ولي خليل حق، مقاومت کرد.
اگر چه اين نظم و ترتيب، در کتاب «الملة» فارابي نيامده است؛ اما نظم منطقي همين است که گفته شد. بنابراين، اول، بذل بدن به آتش نيست بلکه بذل قلب به خدا و آنگاه بذل بدن براي آتش و تقديم فرزند براي قرباني و مال به دوستان است. اين کارها بعد از آن کار اول، دشوار نيست. چون محور اصلي تصميم گيري، قلب است.
حکايتهاي فراواني از انبيا، اوصيا و اوليا (عليهم السلام) نقل شده است که از مجموع آنها مي توان اصل مشترکي را استنباط کرد و آن اين است که گاهي آنان کارهاي سخت را در حال نماز انجام مي دادند و رنج آنها را احساس نمي کردند. چون قلب آنان متوجه کعبه حقيقي بود. پس معلوم مي شود که اگر صحنه قلب مبراي از تعلق به غير خدا باشد، همه کارها سهل است.
شاهد ديگر، تکليف دشوار و سنگيني است که خداي سبحان متوجه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم کرد و فرمود:
«لا تکلف الا نفسک» (27)
تو مؤمنان را به جنگ با دشمنان و دفاع از حريم دين، ترغيب کن و اگر کسي به نداي تو پاسخ مثبت نداد، تو خود، مکلف هستي که صحنه را ترک نکني. افراد عادي مي توانند بر اثر ترس يا تقيه، وظيفه خود را ترک کنند؛ اما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم موظف است تا آخرين لحظه براي حفظ دين مقاومت کند و چنين ايستادگي بسيار دشوار است. آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم از مکه به[182]طائف رفت و در آن جا به پاهاي مبارک او سنگ زدند تا خونين شد و در حقيقت پاي او را رجم کردند؛ همان گونه که برخي از انبيا را تهديد به رجم مي کردند و مي گفتند:
«لئن لم تنتهوا لنرجمنکم» (28)
اما او از ابلاغ پيام الهي دست برنمي داشت.
از سوي ديگر، ذات اقدس اله به رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد که ما کارها را براي تو آسان کرده ايم:
«الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذي انقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک» (29)
«و نيسرک لليسري» (30)
ما تو را براي انجام کار خير، ميسر مي کنيم؛ يعني، نه تنها کار را براي تو آسان مي کنيم بلکه تو را براي انجام کار خير، ميسر مي کنيم که اين فوق ميسر کردن کار براي انسان است. خداي سبحان در پاسخ حضرت موساي کليم که به او عرض کرد:
«يسر لي امري» (31)
مي فرمايد: اين خواسته تو همراه با خواسته هاي ديگر، مستجاب شده است:
«لقد اوتيت سؤلک يا موسي» (32)
اما خداي سبحان به پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، با وجود اين که آن حضرت دشواريها را تحمل کرد، مي فرمايد:
«و نيسرک لليسري» (33)
ما تو را براي انجام کارها و عاقبت خير و کمال، آسان مي کنيم.
علت، آن است که صعوبت و سهولت را جان درک مي کند، نه تن و اگر جان، متوجه «الله» باشد، همه کارها براي او سهل است؛ چون چيزي به عظمت و ارزش لذت لقاي حق نيست؛ چنانکه مرحوم فارابي مي گويد: «در بهشت، نعمتهاي فراواني هست ولي بالاتر از نعمتهاي بهشتي، زيارت انبيا و اوليا و بالاتر از[183]همه، «لقاء الله» است(34).
20. نهج البلاغه، خطبه 91، بند 48.21. سوره فلق، آيات 1 2.22. سوره ناس، آيات 1 4.23. نهج البلاغه، نامه 10، بند 7.24. سوره مطففين، آيه 14.25. الملة، ص 100. فخر رازي اين تعبير ادبي و ظريف را بدون اسناد به فارابي در تفسير خود آورده است.26. سوره انبياء، آيه 68.27. سوره نساء، آيه 84.28. سوره يس، آيه 18.29. سوره انشراح، آيات 1 4.30. سوره اعلي، آيه 8.31. سوره طه، آيه 26.32. سوره طه، آيه 36.33. سوره اعلي، آيه 8.34. الملة، ص 96.