گسترش جاودانگي اخلاق

معناي جاودانه بودن اخلاق، تنها در اين نيست که انسان قضاياي کلي را ادراک مي کند بلکه به اين نيز هست که اگر قضاياي جزئي را هم ادراک کند و کارها را بر اساس آن قضاياي جزئي، تنظيم کند، آن قضاياي جزئي مانند خود روح، «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است؛ زيرا کارهاي جزئي در اوايل، مادي است ولي در پايان مجرد مي شود. چون همراه با روح حرکت مي کند؛ وقتي خود روح، سيار باشد و به مقام روحانيت و تجرد برسد، ملکات و اوصافي که در متن آن تعبيه شده و همگام با روح، سير و حرکت جوهري يافته اند نيز «روحانية البقاء» مي شوند.

پس جاودانه بودن اخلاق به چند تفسير، قابل تبيين است:

1. اين که نفس، معاني کلي را ادراک مي کند.

2. فطرت انسانها در همه يکسان است و اگر چيزي خوب است، براي همه انسانها خوب و اگر چيزي زيانبار است، براي همه آنها زيانبار است.

3. نفس بعد از ادراک کلي بايد قضاياي جزئي را ادراک کند و کارها را بر وفق
[126]

قضاياي جزئي انجام دهد اما همان قضاياي جزئي که نخست، صبغه ماديت دارد وقتي به دالان ورودي روح برسد و با آن متحد شود همراه روح حرکت مي کند؛ وقتي همراه روح حرکت کند، «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» مي شود آنگاه براي هميشه در روح مي ماند و جاويد مي گردد.

مسئله خلود و ابديت نيز چنين است، اگر روح با اوصافي چند، جاويد شد و اين اوصاف، «صورت نوعيه» آن و «خارج محمول» شد، نه «محمول بالضميمة» يعني، وصف نبودند بلکه ذات بودند(4)قهرا اين اوصاف هم مجرد مي شود و وقتي مجرد شد جاويد مي گردد؛ و کلي هم چون مجرد است، نه چون کلي است، جاويد است؛ نفس نيز چون مجرد را درک مي کند، نه چون کلي را درک مي کند، جاويد است و اصولا چيزي که از گزند تحول، مصون است مجرد و جاويد است، خواه عين خارجي مانند فرشته ها باشد و خواه صورت ذهني مثل مفاهيم کليه، و نفس هم در تحولات جوهري به اين مرحله بار مي يابد که از اين سو بدن را به همراه دارد و از سوي ديگر اوصاف نفساني آن به صورت «ملکات» و سپس به صورت «صور» ظهور مي کند و انسان همان طور که در دنيا روحي مجرد و بدني مادي دارد در برزخ هم روحي مجرد دارد؛ اما بدنش ديگر بدن برزخي است نه دنيايي تا به «حشر اکبر» برسد که بدني مناسب با آن عالم خواهد داشت.
4. منظور از اين ذات، هويت است، نه ماهيت. وقتي هويت عوض شود ماهيت دگرگون خواهد شد؛ منتها در طول ماهيتهاي حيواني نه در عرض آن.