داستان عنايت حضرت امير7
يکي از منافقين بود كه اميرالمؤمنين را خيلي اذيت ميکرد. عمويي داشت كه از دوستان اميرالمؤمنين و از شيعيان و اصحاب بود. يک روز عرض کرد: «يا اميرالمؤمنين! اين پسر برادر ما وضعش خوب نيست، با منافقان است و اذيت ميکند.عنايتي بفرمائيد». حضرت چيزي نفرمودند. مدتي بعد دوباره اين درخواست را عرض کرد و حضرت چيزي نفرمودند. يک روز حضرت داشتند با همين شخص ميرفتند که برخورد کردند به همان پسر برادر كه با چند نفر از منافقان بود.آن صحابي عرض کرد: «يا اميرالمؤمنين! اين شخص پسر برادر من است». حضرت نگاه تندي به اين جوان کردند. يک دفعه جوان برگشت و نگاهي به اميرالمؤمنين7کرد؛ سپس دوان دوان آمد و خودش را روي پاي حضرت انداخت.عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! مغدرتاً اليک، مرا عفوم کن اشتباه کردم». حضرت فرمودند: «قبولت کردم».خلاصه اگر حضرت چنين عنايتي به همه ما بفرمايند، سعادت ما کامل مي شود و خود آن حضرت هم ميداند که دوستش داريم و فرزندانش را دوست داريم، اهل بيتش را دوست داريم. يا اميرالمؤمنين! قسمت ميدهيم به عزت برادرت پيغمبر9 به عزت دختر پيغمبر3، و به مظلوميت امام حسن مجتبي7و امام حسين7که نظر لطفي به ما بفرماييد و همه ما را از دوستان و علاقهمندان و اصحاب خاص امام زمان7قرار بدهيد.
|