داستان زنبور و گنجشك كور
حاج آقا معين شيرازي كه از رفقاي ما بود - خدا او را رحمت کند - اين داستان را نقل مي کرد. سيدي بسيار پاک وپدر عيال علامه طهراني بود. ايشان مي گفت: ما با يکي از تجار تهران كه ساکن تهران بود،‌بسيار رفيق بوديم.آن شخص، تاجر فرش بود و علاوه بر آن، چند مزرعه در اطراف تهران داشت. يک روز آمد گفت: حاج آقا! من داستان عجيبي دارم.مدتي قبل سراغ زمين‌هاي كشاورزي‌مان رفته بوديم. کشاورزها گندم‌ها را درو کرده و سهم هر کس را جدا کرده بودند. با كشاورزها دور هم نشستيم و داشتيم چايي مي خورديم. ديديم يکي از اين زنبور‌هاي قرمز بزرگ آمد و نشست روي گندم‌ها. و يک گندم برداشت و رفت. ما تعجب کرديم که يعني چه؟ زنبور که گندم نمي خورد. زنبور، دنبال شيريني مثل انگور، کشمش، شيره و امثال اين‌ها مي‌رود. گفتيم حتماً اتفاقي بوده است. طولي نکشيد که دو مرتبه آمد و يک گندم ديگر برداشت و رفت. چهار، پنج تا گندم، يكي يكي برداشت و رفت. من گفتم: «يک سِري در اين کار است.
بروم ببينم قضيه چيست.» وقتي گندم بعدي را برداشت و رفت، من هم دنبال او رفتم. رفت پشت يک ديوار؛ من هم به آن طرف ديوار دويدم؛ ديدم به يک شکافي رفت که داخل ديوار بود. جلو رفتم و نگاه کردم؛ ديدم آن‌جا يک گنجشک کور است که وقتي صداي زنبور را شنيد، جيک جيک کرد و دهان خود را باز کرد. اين زنبور هم گندم را در دهانش گذاشت و برگشت مي گفت: ديگر در و دکان را تخته کردم، تا يک مقداري به خودم برسم. با خود گفتم: من خداي به اين مهرباني دارم که اين گنجشک کور را اينجا فراموش نمي کند؛ آيا من را فراموش مي کند؟ !
يک روز نبي اکرم9به عروه بارقي پولي دادند و فرمودند: «برو يک گوسفند بخر و بياور». عروه با پول حضرت دو گوسفند خريد و در مسير برگشت، يکي از گوسفندها را به همان مبلغي فروخت که حضرت داده بودند. گوسفند ديگر را با پول‌ها برداشت و به محضر نبي اکرم9آمد. حضرت فرمودند: «اين چيست؟» عرض کرد: «يا رسول الله با پولي که داديد، دو گوسفند خريدم. در بين راه که مي‌آمدم، يکي از آن‌ها را به همان مبلغ فروختم. الآن همة پول شما را با اين گوسفند آورده‌ام ». حضرت ، او را تشويق کردند1.
اين روايت صحيح و معتبر است و ظاهراً با روايتي که قبلاً عرض کردم که حضرت صادق7سود خود را از آن شخص قبول نكردند، تضاد دارد؛ لکن در حقيقت، هيچ تضادي ندارد. روايت حضرت صادق7که ديروز عرض کردم، اين بود که حضرت غلامي به نام مصادف داشتند که به او فرمودند: «من عيالوارهستم مخارج من سنگين است. اين پول را بگير و با تُجاري که مي خواهند به مصر بروند برو و تجارت کن». مصادف با تجاري که مي خواستند به مصر بروند، يک جنس متحدي را انتخاب کردند و از مدينه خريدند و به مصر رفتند. موقعي که نزديک مصر رسيدند، قافله قبلي که به مصر رفته بود، داشت بر مي گشت. آن‌ها از قافلة مصادف سؤال کردند: «شما چه جنسي براي فروش به مصر آورده‌ايد؟» گفتند: «همه ما فلان جنس را آورده ايم». گفتند: «خوشا به حال شما! اين جنس، خيلي مورد نياز مردم است و اصلاً در مصر وجود نداد. حواس خود را جمع کنيد». گفتند: اگر اين طور باشد، مالمان را مفت به باد نمي دهيم. همگي يک قيمت خيلي بالايي مي گوييم و اين‌ها هم مجبورند از ما بخرند؛ در نتيجه سود کلاني مي کنيم و بر مي گرديم. همه آن‌ها قسم خوردند و بر اين تصميم متحد شدند.موقعي که وارد مصر شدند، طبق قسمشان عمل كردند و مردم هم چون مضطر و بيچاره بودند، جنس را با همان مبلغ گزاف خريدند.
مصادف موقعي که وارد مدينه شد، دو کيسه سكه برداشت. يک کيسه را در محضر حضرت صادق7گذاشت. حضرت فرمودند: «اين‌ها چيست؟» عرض کرد: «يابن رسول الله! اين اصل سرماية شما است که به من داديد. اين كيسه دوم هم سود آن است». فرمودند: «سود آن، چقدر است؟» عرض کرد: «هزار دينار». حضرت فرمودند: «هزار دينار سود؟ اين که دو برابر شد!» چه کرديد؟ مگر چه جنسي خريديد که اين اندازه سود داشت؟ جريان را نقل کرد. حضرت فرمودند: «من به چنين پولي احتياج ندارم. مسلمان‌ها در اضطراب و ناراحتي و فشار باشند؛ اما شما بياييد جنس را احتکار بکنيد و هم قسم بشويد. اين کلاهبرداري از مسلمانان است. بايد جنس را به قيمت عادلانه در اختيار مشتري قرار بدهيد؛ نه اينکه اگر ديديد مشتري مضطر و ناچار است، شما هم دو برابر و سه برابر بفروشي و کلاهبرداري بکني. من به چنين پول‌هايي احتياج ندارم». اين طور بود که حضرت رد کردند2.
لکن در روايت نبي اکرم9قضيه عادلانه بود. آنجا گوسفندها را بدون كلاهبرداري خريد و در راه عادلانه و به قيمت روز فروخت؛ لذا نه فرونشده مجبور و مضطر بود و نه خريدار؛3پس هيچ تعارضي بين اين دو روايت نيست.
------------------------------
1.عوالي‏اللآلي، ج3 ، ص 205.
2. الكافي ج : 5 ص : 161
3. قابل توجه ارزياب محترم: ظاهرا اشكال برطرف نشد چون در قضيه عروه يا از اولي نصف قيمت خريده يا به دومي دو برابرفروخته و هر دو مشكل دارد؟! در قضيه مصادف هم اصل پول 1000دينار سود آن هم 1000دينار نقل شده است.مولف نظر ارزياب اين است كه ظاهرا در قضيه عروه خريدارمضطر نبوده ولي در قضيه مصادف مضطر بوده ؟؟؟؟