نمونه­هايي از حلم و بردباري اهل بيت:
اميرالمؤمنين7 مي فرمايد:
و لقد أمرّ علي اللئيم يسبنّي
فمضيت ثمة ‏قلت لايعنيني‏ 2
يعني در مسير، به يک انسان پستي برخوردم که به من ناسزا گفت، من سرم را زير انداختم و رفتم و گفتم: «با من نبوده و کسي ديگر را قصد کرده است». اميرالمؤمنين نماينده حق هستند و جميع عالم وجود، به فرمانشان هستند؛ اما چنين بزرگوارانه برخورد مي کنند. جريان عمر بن عبدود هم عجيب است. موقعي که حضرت نشستند روي سينه او که سرش را جدا کنند، آب دهان به صورت حضرت انداخت. مولوي هم در مثنوي معنوي، اين ماجرا را مفصلاً بيان کرده است3. حضرت بلند شدند و شروع کردند به قدم زدن. مقداري که قدم زدند، آمدند سر او را جدا کردند. به حضرت عرض کردند: «يا اميرالمؤمنين! چرا همان موقع سر او را جدا نکردي؟» حضرت فرمودند: «موقعي که او آب دهان انداخت، ديدم نفسم يک مقداري مي خواهد منتقم باشد و انتقام بگيرد. يک مقداري قدم زدم تا آن حالت از بين رفت. بعد از آن، فقط براي خدا سر او را جدا کردم، نه براي آب دهاني که به صورت من انداخت»4. همة اهل بيت: اين گونه بودند. در منطق قرآن هم، چنين آمده است:
وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما5؛
[بندگان خداي رحمان چنيند که هنگامى كه جاهلان، آن‌ها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گويند]، به آن‌ها سلام مى‏گويند [و با بى‏اعتنايى و بزرگوارى مى‏گذرند].بردباري و حلم، از صفات انبيا و اوليا است. در روايات است: «که حضرت موسي در مناجات خود پرسيد: پروردگارا! کسي که بر ناراحتي هاي مردم صبر بکند، پاداشش چيست؟» حالا همسايه تو، خويش و قوم تو، دوست تو است، يک توهين به تو کرد، نبايد که بي تحمل باشي و بگويي: «من تا کفشم نعل دارد، دنبال او مي روم». نه؛ حالا که طوري نشده است. به شما توهين کرده است؛ اما شما براي خدا تحمل کنيد. حضرت موسي سؤال کرد و حضرت حق فرمود: «يا موسي! کسي که اين چنين باشد، من تمام عقباتي را که بعد از مردن براي او هست، آسان مي کنم.» 6
اگر خويش و قوم من، روزي توهيني به من کرد، آيا صحيح است که من براي توهيني که آن روز کرده است،‌براي انتقام، دنبالش بکنم و بدوم تا آخر؟ اين را کينه کنم و در دلم بگذارم و بگويم مي خواهم انتقام گيري بکنم؟ اين از اوصاف مؤمنين نيست. بگذر از او .يک کار ديگر هم مي شود انجام داد. موقع افطار بگو: «خدايا! يک عده اي به من ظلم کردند؛ حالا دوست، رفيق، خويش و قوم، هر كسي بود. من هم به خودم ظلم کرده­ام. خدايا! من از بنده هايت مي گذرم، تو هم از من بگذر». به جان امام زمان قسم! خدا مي بخشد. من اطمينان دارم. روايات صحيح در اين زمينه هست. به خدا بگو: «بنده هاي تو بودند که من را اذيت کردند، ناراحتم کردند- بنده هاي تو بودند ديگر- من از آن‌ها مي گذرم؛ تو هم از من بگذر». خدا مي گذرد آقا. خوب خداي مهرباني است. پيغمبر اکرم9را خيلي اذيت کردند. خودشان فرمودند: «هيچ پيغمبري به اندازة من اذيت نشد»7. قريش، پيغمبر را بسيار اذيت کردند و ده، سيزده سالي که در مکه بودند، اذيت و آزار را به حد اعلا رساندند. در روايات هست که ابولهب و همسرش مي رفتند خارها و تيغ هاي بزرگ را مي چيدند كه به آن تيغ شتري مي گويند. پيغمبر اکرم كه بعد از نصف شب بلند مي شدند و براي عبادت، به مسجد الحرام مي رفتند، اين‌ها مي آمدند و تيغ ها را در راه پيامبر مي انداختند. اين تيغ ها در پاي حضرت فرو مي رفت. يکي ديگر از اذيت هاي آن‌ها اين بود که کثافت ها را بر مي داشتند و به خانه حضرت مي ريختند. وقتي که حضرت، مشغول نماز بودند، آن‌ها سيراب گوسفندي را كه تازه سر بريده بودند، بر مي­داشتند با کثافت هاي آن، روي سر پيغمبر مي انداختند8. نبي اكرم9هجرت کردند و به مدينه آمدند. بعد از چند سالي از مدينه به مكه برگشتند و با چند هزار مسلمان، مکه را فتح کردند. موقعي که فتح کردند، يک نفر از اصحاب حضرت شروع کرد اين عبارت را بگويد: «يا أبا سفيان، اليوم يوم الملحمة! اليوم تستحلّ الحرمة! اليوم أذلّ اللّه قريشا» به اين معنا که: امروز، روز انتقام است، مسلمان ها از شما کفار انتقام خواهند گرفت. امروز، روزي است که زن‌هاي شما را اسير خواهيم کرد.
------------------------------
2. متشابه‏القرآن، ج2 ، ص258.
3. مثنوي معنوي، دفتر اول،«از علي آموز اخلاص عمل».
4. بحارالأنوار، ج 41، ص50 ؛ المناقب، ج 2 ، ص 114.
5.الفرقان:63.
6. بحارالأنوار، ج 68، ص 421.
7. مناقب، ج 3 ، ص 247.
8. سيرة ابن هشام ،ج‏1،ص:416.


امروز، روزي است که قريش، ذليل و خوار خواهد شد». رفتند خبر دادند که: «يا رسول الله! اين مسلمان، اين طور مي گويد». فرمودند: «نه؛ آن شعر را عوض بکنيد» و بگوييد: اليوم يوم المرحمة؛ امروز روز بخشش است. روز عفو است. همه را بخشيديم. اليوم يوم المرحمة! اليوم أعزّ اللّه فيه قريشا! امروز روزي است که خدا، قريش را عزيز کرده است1. اين، رفتار حضرت است.حضرت، همة‌اعمال و رفتارشان به‌گونه‌اي بوده است که براي ما معلم و الگو باشند. ما بايد ياد بگيريم و گذشت داشته باشيم. حضرت اگر مي خواستند تمام اين‌ها را با شمشير قطعه قطعه کنند، براي ايشان هيچ کاري نداشت. دوازده، سيزده سال اذيت و آزار و شکنجه و تحريم اقتصادي براي پيغمبر بوجود آورده بودند؛ تا جايي كه حضرت به کوه مي رفتند. بعضي اصحاب كه با حضرت آنجا بودند، به قدري گرسنگي به آن‌ها فشار آورده بود که پوست شترهاي مرده را مي­گرفتند در آب مي انداختند و استفاده مي کردند2. حضرت اين اندازه در شکنجه قرار داشتند. اما وقتي که حضرت تسلط پيدا کردند، عفوشان کردند و همه را بخشيدند. مؤمنين هم بايد همين طور باشند و اين صفات را داشته باشند. خون را که با خون نمي شويند عزيز من! حالا اگر کسي تو را اذيت کرد، آيا تو هم بايد انتقام بگيري؟ او را حلال کن و خوشت باشد. خدا هم تو را از بند گناهان آزاد مي کند.
داستان شيخ انصاري ;
شيخ انصاري - اعلي الله مقامه الشريف- خيلي فوق العاده بوده است. حدود صد و بيست سال قبل در نجف زندگي مي­كرده است3. ما که نجف بوديم، استاد ما، آقا شيخ مجتبي - خدا ايشان را رحمت کند- چنين نقل مي‌کرد: آن موقع، در ايام زيارتي که به کربلا مي رفتند، موقعي که مي خواستند برگردند، بعضي ها به طويريج4 مي‌رفتند و چون با شط فرات برخورد مي‌كردند، با کشتي مي آمدند.مي گفت: چون ماشين خيلي کم بود و با ماشين نمي شد از کربلا به نجف بياييم، به طويريج آمديم و بر بلم نشستيم تا از راه آبي برويم. ما که سوار شديم، هفت، هشت نفر از طلبه ها هم نشسته بودند. يکي از اين شيوخ و رؤساي عرب5 هم در اين بلم فرشي انداخته بود و با تکبر خاصي تکيه داده بود. مي گفت: شيخ انصاري که آمد رد بشود، کفشش به فرش اين شيخ گرفت. شيخ عرب خيلي ناراحت شد و شروع کرد به شيخ بد و بيراه گفتن و خيلي توهين کرد. و لکن آقا هيچ چيز نفرمودند. بعضي اطرافي ها گفتند: «آقا! کاش شما جوابي مي‌داديد». مرحوم شيخ انصاري فرمود: «ابداً؛ بگذار هر چه مي خواهد، بگويد». و رفت يک گوشه اي از بلم نشست. يک نفر از اشخاص که چشم بصيرت او باز بود، گفت: «ترحم عليه بکلمة»؛ يعني يک کلمه جواب او را بده و به او رحم کن. آقا هيچ چيز نگفت. دوباره اصرار کرد که به او رحم کن و يك کلمه جواب او را بده؛ ولي آقا هيچ چيز نگفت. حدود يک ساعت و نيم طول کشيد و آن شيخ عرب، دل درد شديدي گرفت. و تا آمديم برسيم به کوفه فوت کرد.
------------------------------
1. مغازي ،ج‏2،ص822 ؛ ناسخ التواريخ ،ج‏3،ص1279.
2 . فروغ ابديت، ص343 .
3 . شيخ مرتضي انصاري، زاده? ???? در شهر دزفول و درگذشته? ????در شهر نجف از علماي برجسته شيعه مي باشند. نسب شيخ مرتضي انصاري به جابر بن عبداللّه انصاري ، از صحابه بزرگوار رسول خدا (ص) مي رسد. ايشان در دزفول متولد شـده و تـا ?? سـالگي نزد پدر خود تحصيل کرده، و آنگاه همراه پدر به عتبات رفته است و علماي وقت که نبوغ خارق العاده او را مشاهده کردند، از پدر خواستند که او را برنگرداند. او در عراق چهار سال تـوقـف کرد و از محضر اساتيد بزرگ استفاده کرد آنگاه در اثر يک سلسله حوادث ناگوار، به وطن خـويش بازگشت. شيخ بعد از دو سال، بار ديگر به عراق رفت و دو سال تحصيل کرد و به ايران مراجعت نمود و تصميم گرفت از محضر علماي بلاد ايران استفاده کند؛ لذا عازم زيارت مشهد شد و در کاشان با حاج ملا احمد نراقي ، صاحب مستند الشيعه ، و صاحب معراج السعادة ، فـرزنـد ملا مهدي نراقي ملاقات کرد و آنگاه به مشهد رفت و پنج ماه تـوقـف نـمـود. شـيـخ انـصـاري سـفـري بـه اصفهان و سفري به بروجرد رفته و در همه سفرها، هـدفـش مـلاقات اساتيد و استفاده از محضر آنان بوده است. در حدود سالهاي ???? و ???? براي آخـرين بار به عتبات رفت و به کار تدريس پرداخت. بعد از صاحب جواهر مرجعيت عامه يافت.
شيخ انـصـاري را خاتم الفقها و المجتهدين لقب داده اند؛ او از کساني است که در دقت و عمق نظر، بسيار کم نظير است. علم اصول و بالتبع فقه را وارد مرحله جديدي کرد؛ او در فقه واصول ابتکاراتي دارد کـه بـي سـابقه است. دو کتاب معروف او، رسائل و مکاسب ، کتاب درسي طلاب شده است. علما بعد از او شاگرد اويند. حواشي متعددي از طرف علماي بعد از او به کتابهاي او زده شده است. بـعـد از مـحـقـق و علامه حلي و شهيد اول ، شيخ انصاري تنها کسي است که کتابهايش از طرف علماي بعداز خودش مرتب حاشيه خورده است. مولف
4.طويريج نام محلي است در اطراف شهر کربلا.مولف
5. منظور از شيوخ عرب روحانيهاي عرب نيست بلكه روساي قبائل منظور است. مولف


دل سوزاندن اثر دارد؛ لکن در صورتي که خودش نيايد به ميدان و بخواهد انتقام بگيرد. در روايتي دارد يک روزي نبي اکرم9مهمان کسي بودند و در خانه او نشسته بودند. ديدند يک نفر آمد و اين دو نفر شروع کردند به بحث كردن. آن که وارد شده بود، شروع کرد به بد و بيراه گفتن به صاحب خانه و در اين حال، حضرت هم نشسته بودند. موقعي که صاحب خانه ناراحت شد و شروع کرد فحش ها را پس بدهد، حضرت بلند شدند که بروند.
آن شخص گفت: «يا رسول الله! آن وقت تا حالا که فحش مي داد، نشستيد؛ حالا که من جواب او را مي دهم، بلند شديد که برويد؟» حضرت فرمودند: «آن موقعي که او بد و بيراه مي گفت، ملائک ايستاده بودند و جواب او را مي دادند. حالا که تو شروع کردي فحش را جواب بدهي، ملائک رفتند و شياطين آمدند و جايي که شياطين باشند، من ديگر حاضر نمي شوم»1.
نمونه اي از اخلاق پيامبر اكرم 9
خداوند، چند چيز را در قرآن عظيم شمرده است. خدايي كه خود عظيم است، اگر چيزي را عظيم بشمارد، عظمت آن فوق العاده است. يکي از مواردي که خداوند عظيم، آن را عظيم شمرده خلق عظيم نبي اکرم است. در قرآن فرمود: انک لعلي خلق عظيم2.زماني كه نبي اکرم به مدينه آمدند و اسلام رونقي گرفت، روستاي دور افتاده‌اي بود كه حدود هزار نفر جمعيت داشت. يک نفر از اشرار اين منطقه بود که بسيار بد و خونريز بود. آن شرور ديد که اهل اين منطقه، خيلي ناراحتند. پرسيد: «چه شده است؟ چرا اين‌قدر ناراحتيد؟»
گفتند: «يک نفر به مدينه آمده و ادعاي پيغمبري مي کند و همه خدايان ما را زير سؤال برده و منکر شده است. ما از اين ناراحتيم که تمام خدايان ما را کنار زده است و دين تازه اي آورده و مي گويد: خدا يکي است».
گفت: «شما چه مي خواهيد؟»گفتند: «اگر بتواني خون اين شخص را بريزي و او را بکشي، آنچه دلت بخواهد، به تو مي دهيم». گفت: «فردا سر او را براي شما مي­آورم».آن شرور، حرکت کرد و بعد از ظهر مدينه رسيد. نماز پيغمبر در مدينه تمام شده بود و عرب ها به منزل خود رفته بودند. حضرت هم داشتند، به منزل مي رفتند. عرب شرور به پيغمبر رسيد؛ در حالي كه آن حضرت را نمي شناخت؛ لذا از خود پيغمبر پرسيد: «اين محمد که مي‌گويند، کجاست؟»حضرت فرمودند: «او را چه کار داري؟» عرض کرد: «من از فلان منطقه هستم و شنيده‌ام ادعاي پيغمبري کرده و منکر خدايان ما شده است. آمده ام سر او را براي خويشانم سوغات ببرم».
فرمودند: «الآن بعد از ظهر است و هوا گرم. شما هم تازه رسيده‌اي و خسته هستي. غذا هم که نخورده‌اي. بيا برويم منزلِ ما استراحت بکن، غذايت را بخور، خوابت را برو. سر حال که شدي، من دست محمد را در دستت مي گذارم». حضرت او را به منزل آوردند و عباي خود را پهن کردند و گفتند:«روي آن بنشين». آن عرب غذايش را خورد و مشغول استراحت شد. كم كم آفتاب او را گرفت. حضرت، مقابل آفتاب ايستادند و با بدن مباركشان، روي صورت اين عرب، سايه انداختند، تا آفتاب به او نتابد. خواب آن عرب طول کشيد و پيغمبر عرق کردند. عرق هاي پيغمبر، روي صورت اين جوان چکيد و بيدار شد. ديد که اين آقا بالا سر او نشسته و از شدت گرماي آفتاب صورت او از عرق خيس شده است. بلند شد و گفت: «آقا! چرا اين طور کردي؟ چرا من را شرمنده کردي؟ خدمتي به من کردي که احدي نکرده است» و عذر خواهي كرد. حضرت فرمودند: «ديدم خسته­اي و خواب هستي. نخواستم بيدارت کنم و بگويم آفتاب تو را گرفته است. بالاي سر تو نشستم که آفتاب تو را اذيت نکند». آن عرب بلند شد و گفت: «وعده كردي که دست محمد را در دستم بگذاري. برويم محمد را پيدا کن و دست او را به دست من بده». حضرت دستشان را آوردند جلو و فرمودند: «بگير». جوان نگاهي نکرد و گفت: «چه را بگيرم؟» گفت: «دست من را. من محمدم.» اين جوان به حضرت نگاهي کرد و با خودش گفت:عجب! اين زندگي و اين اخلاق او است؟! شهادتين را جاري کرد و به حضرت ايمان آورد و گفت: «من مي روم همه مردم شهرمان را مسلمان مي کنم»3.به واسطة اخلاق حضرت، اسلام گسترش پيدا كرد. مال حضرت خديجه3، شمشير اميرالمؤمنين7و اخلاق نبي اکرم اسلام را گسترش داد4.
------------------------------
1.؟؟؟؟
2 . قلم: 4.
3.؟؟؟؟
4. براي اطلاع از اخلاق نبي مكرم9ر.ک: خورشيد اسلام چگونه درخشيد؟ نوشته آقاي محمد باقر علم الهدي، نشر ميقات، تهران،1379 .