معناي شر
شر چيست؟ آنچه که سبب ضرر خودم يا ديگري باشد، شر است. آنچه که سبب زيان و ضرر خود يا ديگري باشد، عملاً، قولاً، نظراً، از مؤمن ابداً صادر نمي شود. مؤمن اين است و اين، خيلي مشکل است.
البته معناي ديگر هم براي شر کرده‌اند که: «الشر الذي يرغب عنه الکل» در مقابل، خير که «يرغب فيه الکل». شر، چيزي است که همه از آن فراري هستند؛ اما خير، همه به طرف آن مي دوند. به هر حال، در نزد همه ما معلوم است كه خير چيست؟ شر چيست؟
علت اينكه متقين، شر و ضرري براي ديگران ندارند، اين است که حب دنيا ندارند و براي دنيا به کسي ضرر نمي زنند؛ چون مي دانند که دنيا ارزش ندارد. پيغمبر اکرم9دربارة دنيا چه فرمودند؟ حضرت فرمودند: «الدنيا جيفة و طالبها كلاب»1‏دنيا مانند يک مردار است؛ مثلاً يک الاغ مرده را چه کسي دنبال آن مي رود؟ موقعي که حضرت آدم و حضرت حوا از بهشت خارج شدند و به دنيا آمدند، بوي دنيا به مشام آن‌ها خورد چهل روز از بوي تعفن آن، بيهوش بودند2.
اولياي الهي حقيقت دنيا را مي بينند؛ لذا دلبستگي ندارند. اين قدر اهل بيت عصمت و طهارت:سفارش كردند که به دنيا دل نبنديد، به همين دليل است. نه اينکه هر چه داريد، در خيابان بريزيد. نه؛ آن را نگه دار؛ اما دل به آن نبنديد دل خود را بگذار براي دلبر؛ خدا، چهارده نور مقدس. دل را براي آنجا بگذار آنچه را از راه حلال داري كه سبب عزت و آبروي تو است با آن شؤوناتت را حفظ بکن. انسان بايد يک مقداري به فکر خودش باشد عزيز من! دنيا جايي نيست که انسان به آن دل ببندد. دنيا مثل اين آقايي است كه روزها در مسجد بين صفوف حرکت مي کند و به مردم گلاب مي دهد. خدا ان‌شاء الله او را حفظ کند. به ما يك ذره مي دهد، تا به سر و صورت بزنيم و چند دقيقه اي لذتي ببريم. بعد مي رود جاي ديگر و به ديگري گلاب مي دهد. بعد به ديگري گلاب مي دهد و ... . دنيا هم همين است. خدا مختصري به من داده است تا لحظاتي زندگي خود را با آن اداره کنم. بعد به ديگري منتقل مي شود و ... .
انسان براي چه مال جمع مي کند؟ آن که به درد من مي خورد، عمل من است که با خودم مي برم. نه اين‌ها که جمع کردم. اين‌ها بايد به ديگران منتقل بشود. خوب است انسان يک مقداري فکر بكند .
اينکه حضرت فرمودند: «شرورهم مأمونة»، مي توانيم بگويم سالبه به انتفاء موضوع است؛ يعني اولياي الهي اصلاً شري ندارند که به ديگري منتقل کنند. چشمشان عفت دارد، زبان آن‌ها عفت دارد، همة وجود آن‌ها عفت دارد، ظلم به کسي نمي کنند. «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِه»3‏ يعني مسلمان کسي است که مسلمانها از دست و زبان او در امان باشند. معناي اسلام، اين است که مسلمان‌ها از او در امان باشند. نترسند كه کلاه بر سر آن‌ها بگذارد. مال آن‌ها را نخورد و نبرد. از دست و زبان و گوش و چشم او در سلامت باشند. مسلمان اين است.
حضرت حق مي فرمايد:
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ 4
بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى‏كنند.
در آية ديگري مي فرمايد:
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ؛ 5
به يقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى‏آورند.
اشخاصي که شرور هستند و شر آن‌ها به ديگران مي رسد، خداوند در قرآن اسم آن ها را «دواب» گذاشته است. «دواب» را اصطلاحاً به حيوانات چهارپا يا دوپا مي گويند. يا اينکه ممکن است معناي لغوي آن(جنبنده) هم مورد نظر باشد. آن‌ها که مي جنبند«انسان» نگفته است، «مؤمن» نگفته است. نه؛ مؤمن ظلم نمي کند. شر از او ظاهر نمي شود. حضرت حق در قرآن کساني که شر از آن‌ها ظاهر مي شود و شرور هستند را بر آن‌ها اطلاق «دواب» کرده است.
در روايت جالب ديگري پيغمبر اکرم9فرموند:
------------------------------
1. مصباح‏الشريعة، ص 138.
2.؟؟؟؟
3. من‏لايحضره‏الفقيه ، ج 4 ، ص362.
4. انفال:2.
5.انفال:55.

يَا عَلِيُّ شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاه‏؛1
بدترين مردم، آن‌هايي هستند که آخرت خود را به دنياي خود مي فروشند.
براي اينکه پولي جمع کنند، ماشينشان قصرشان فلان باشد، روي آخرت خود پا مي گذارند و به سراغ دنيا مي روند. اين‌ها بدترين مردم و شرور هستند.بعد پيغمبر9 مي فرمايند:
وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَا غَيْرِه‏؛ بدتر از اين‌ها آدم‌هايي هستند كه آخرت خود را براي دنياي ديگران مي‌فروشند.
آخرت خود را براي دنياي غير مي فروشد. ديگري مي­خواهد به رياست برسد و من مي‌دانم چه کار مي کند او را کمک مي کنم. مي دانم دارد ظلم مي کند، براي خود شيريني كردن، او را ياري مي کنم. بله؛ مردمان شرور کساني هستند که آخرتشان را براي دنيا به باد مي دهند و بدتر از اين‌ها کساني هستند که آخرت خود را براي دنياي غير به باد مي دهند. اين ها شرشان بيشتر است.
------------------------------
1. من‏لايحضره‏الفقيه ، ج 4، ص352.