دلائل حزن متقين
دليل اول. حزن و اندوه آن‌ها ، نه براي عالم ماده، و ماديات است؛ بلکه مربوط به اين است که خدا نکند از ملاقات حق محروم بشوم: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا3؛ غم و حزن او به اين دليل است که مبادا از لقاي حق محروم شود يا مي ترسد مبادا عملي انجام بدهد که از مقامش سقوط کند.
دليل دوم ممکن است. حزن او براي اين باشد که اصلاً خودش را در مقابل حضرت احديت، مقصر مي بيند. معتقد است كه انجام وظيفه نکرده است؛ چون نعمت هاي الهي يکي دو تا نيست. چند جاي قرآن تصريح مي کند که:
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها4؛ اگر نعمت هاي الهي را بشماري، نمي تواني احصاء کني. نعمت هاي الهي، غير متناهي و براي ما غير محصور است. از طرفي بر هر نعمتي شکري لازم است. آقا اگر من سلام کردم به شما؛ يک جوابي هم شما بايد بگويي. حضرت حق مي فرمايد: وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها5 ؛
اگر يک کسي يک هديه براي تو آورد، تو بهتر آن را به او بده يا مثل همان را بده. قاعده اين است؛ حالا جواب حضرت حق، در مقابل آنچه به ما احسان کرده است، چيست؟ اين همه نعمت هايي که به من داده است در قبال آن، چه عملي انجام بايد بدهم؟ اهل تقوا، خود را مقصر مي دانند. چشم، زبان دست و پا ، صحت بدنم ، عقل، قلب، کليه‌ها، کبد و …، چقدر نعمت هاي ارزشمندي خدا داده است. براي هر يک از اين‌ها چقدر بايد شکر بکنم؟ خيلي خوب؛ نمي توانم شکر بکنم؛ در نتيجه خودم را مقصر مي بينم و محزون هستم. دربارة اميرالمؤمنين7در روايت دارد که شب‌ها مثل مار گزيده، به خود مي پيچد و مناجات مي کند. حالا ممکن است براي اين جهت يا جهات ديگري باشد. محبت و علاقه اميرالمؤمنين به حق بوده است که از آن، به عشق تعبير مي کنند. در زيارت جامعه دارد: «والتاميّن في محبه الله». اهل بيت: در محبت و علاقه به خدا ، بالاترين درجه را دارند؛ يعني درجة آخر محبت را كه به آن، عشق مي گوييم، به همان درجه رسيده بودند. محبوبشان را و رضاي محبوبشان را مي خواهند.
دليل سوم. ممكن است غم و اندوه متقين براي اين باشد كه مي خواستند به مقامات عاليه برسند؛ ولي نرسيده‌اند. مي خواستند براي آن‌ها کشف حجب بشود؛ اما نشد. مي خواستند به حقيقت ولايت برسند؛ نرسيدند. به آن هدفي که داشتند - يعني رسيدن به کمال عبوديت - نرسيدند؛ لذا الآن محزونند. حزن آن‌ها براي اين است، نه براي اينكه امروز كاسبي کرديم يا نکرديم اصلاً اين‌ها در دنيا نيستند. هدف، او است. از اينكه خودشان را نشناختند، تا خدا را بشناسند، محزون هستند. حضرت سلمان به چه مقامي رسيد؟ همه مي توانند به همان مقام برسند و استعداد آن را دارند. متقين از اينكه نرسيده‌اند؛ محزون هستند.
------------------------------
. كهف:110 (پس هر كس به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند)
. نحل:18 )و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز نمى‏توانيد آنها را احصا كنيد)
. نساء:86.

لذا گفته شده است: «الْحُزْنُ مِنْ شِعَارِ الْعَارِفِين1‏؛ حزن، شعار و کار روزمرة عارفان است». آن‌ها كه خدا را به حقيقت شناختند؛ توحيد صفات و توحيد افعال و توحيد عبادي را به دست آوردند، آن‌ها که اين مراتب توحيدي را طي کردند، قلبشان محزون است. «حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ وَ بِشْرُهُ فِي وَجْهِه‏»2 مؤمن، در ظاهر مي خندد و با شما گرم مي گيرد؛ اما قلب او محزون است.
اين حزن، از حالات نفس است و بر نفس عارض مي شود. علماي اخلاق،حالت حزن را قبض مي گويند و به حالت سرور قلب، بسط مي گويند.
دليل چهارم. ممکن است حزن اولياي الهي و متقين براي اين باشد که چشم بصيرت آن‌ها باز است و حالات امثال ناصري را مي بينند و محزون مي شوند که ناصري مي توانست در اثر عبادت و اطاعت و پيروي از اهل بيت، خودش را به مقامات عالي برساند؛ اما نرسانده و مشغول همين ماديات و ظلمتکده شده است. صورت ظاهري که من دارم، معلوم نيست که باطن من هم همين‌طور باشد؛ چون باطن من متناسب با صفات رذيله من است و آن صفات منعکس مي شود. اولياي الهي، باطن ناصري را مي بينند؛ لذا ناراحت و محزون مي شوند؛ اما ابداً اظهار نمي کنند خداوند، آبروي بنده هايش را حفظ مي کند و اسرار آن‌ها را هم پهلوي همه کس نمي گذارد. ببين نبي اکرم با اطرافيان خود چه طور عمل مي کردند و اسرار آن‌ها را حفظ مي کردند؟ اولياي الهي هم همين طور هستند. آن‌ها هم چيزي را که بفهمند، اظهار نمي کنند. مؤمن، محترم است؛ لذا آبروي او را حفظ مي کنند.
------------------------------
1.مصباح‏الشريعة، ص187.
2. بحارالأنوار ،ج 75 ،ص 73.