عاقبت رباخواري
مرحوم آقاي مولوي قندهاري - خدا ايشان را رحمت کند- از دوستان ما و از اولياي الهي بود. چند سال قبل در خراسان فوت كرد. ايشان خيلي فوق العاده بود و حالاتي داشت. اين قصه را آقاي مولوي براي من نقل کرد. خودش آن را از ميت شنيده بود. ايشان مي گفت: ما در قندهار بوديم. يک امامزاده اي بود که اسم امام‌زاده اش را هم گفت. گفت که در اين امامزاده قبرستان بزرگي بود. خادم گفته بود: من شب به آنجا رفتم و ديدم يک کسي که فوت کرده بود، او را بردند و غسل دادند و گفتند: فردا صبح دفنش مي کنيم. او را غسل دادند و کفنش کردند و گذاشتند داخل يکي از اتاقهاي امام زاده تا صبح بشود و نمازش را بخوانند و دفنش بکنند. گفته بود: من مدتي بعد از اينکه گذاشتند و رفتند و ديگر خلوت شد، در امام زاده را بستم بعد از مدتي ديدم صداي نعره مي آيد، خيلي عجيب. مثل اينکه يک سگ را دارند داغش مي کنند، چطور فرياد مي زند؟ ناراحت شدم؛ بيرون آمدم و گفتم: سگ براي چه در امامزاده آمده است؟ هر جا را گشتم، ديدم سگي نيست؛ اما مرتب اين صدا مي آيد. ديدم از فلان اتاق است. رفتم؛ ديدم از اين جنازه است. چراغ را روشن کردم و ديدم که يک سگ بسيار بزرگي است و دارد فرياد مي زند. از وحشتم درِ اتاق را باز کردم و آن سگ از اتاق بيرون پريد و رفت. تا اينكه فردا فاميل‌هاي ميت آمدند. جريان را گفتم و پرسيدم: «اين ميت کارش چه بود؟» گفتند: «به تو مي گوييم؛ اما به احدي نگو. اين ميت، رباخوار بود». منظور اينکه اين مال، چيست آقا؟ آيا اين مال، از حَلق او پايين مي رود.
راه‌هاي جهنم در وجود من،شش راه شد. دو چشم و دو گوش، دهان و زبان، و حلقوم و هفتمين آن‌ها شرمگاه انسان است. انسان از اين راه‌ها وارد آتش جهنم مي شود. هر يک از اين ها هم شعبي دارد. هفتاد هزار شعبه که روايت فرمود، همين جا است. حالا بايد چه کار کرد؟ انسان در اين دنيا مي تواند اين هفت در جهنم را ببندد. از خدا بخواهد که خداوند توفيقش بدهد. ايمانش که کامل شد، ديگر نه به نامحرم نگاه مي کند، نه غيبت مي کند، نه ساز و آواز گوش مي دهد، نه غذاي حرام مي خورد، نه خيانت ناموسي مي کند موقع افطار، اين را از خدا بخواهيم که اگر ما مستحق جهنم هستيم ، خداوند، پرونده ما را بايگاني کند و توبه ما را قبول فرمايد.